منوی اصلی
بخش اعضا
انتخاب قالب
اطلاعات سایت
اعضا : 4944محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1056996
اوقات شرعی
جستجو
Loading
توسل مادر اسماعيل خان نوائي در مسجدالحرام | نامه الکترونیک |
اسماعيل خان نوايي نقل كرد: مـادري داشتم كه در كمالات و حالات معنوي از اكثر زنان اين زمان ممتاز بود و اوقات خود را در طـاعـات و عبادات بدني صرف مي كرد.
گناه و معصيتي مرتكب نمي شد و اززنهاي صالحه عصر خود محسوب مي شد و بلكه كم نظير بود. مادر بزرگم (والده او)نيز زني صالحه بود و از نظر مالي وضـعيت خوبي داشت ، به طوري كه مستطيع شد وعازم حج بيت اللّه الحرام گرديد. مادر مرا هم بـا آن كه در اول تكليف ، يعني ده ساله بوداز ثروت خود مستطيع كرد و با خود برد و با سلامتي از حج مراجعت كردند. مـادرم مـي گـفت : پس از ورود به ميقات و احرام عمره تمتع و داخل شدن به مكه معظمه ، وقت طـواف تـنـگ شـد، بـه طـوري كـه اگـر تاخيري صورت مي گرفت ، وقوف اختياري عرفه فوت مـي گـشت و به وقوف اضطراري تبديل مي شد به همين جهت حجاج مضطرب بودند تا طواف و سعي صفا و مروه را تمام كنند. از طرفي تعداد آنهادر آن سال از سالهاي ديگر بيشتر بود، لذا والده و من و جمعي از زنان همسفر،راهنمايي براي آموزش حج گرفتيم و با عجله تمام به قصد طواف و سـعـي خـارج شـديـم بـا حـالـتي كه از اضطراب گويا قيامت بر پا شده است ، همان طوري كه خـداوندتعالي بعضي از حالات آن روز را فرموده كه : يوم تذهل كل مرضعة عما ارضعت (درآن روز مادر، بچه شيرخواره خود را فراموش مي كند. ) وقتي والده و ديگر همراهان مشغول انجام وظايف خود بودند، به كلي مرا فراموش كردند. در اثناي راه نـاگاه متوجه شدم كه با والده و بقيه همراهان نيستم . هر قدر دويدم و فرياد زدم ، كسي از آنها را پـيـدا نـكـردم و مـردم هم چون به كار خود مشغول بودند به هيچ وجه به من اعتنايي نداشتند. ازدحـام جمعيت هم مانع از حركت و جستجومي شد. از طرفي چون همه يك شكل لباس پوشيده بودند، نمي توانستم از اين طريق هم به جايي برسم . راه را نمي دانستم و كيفيت اعمال را هم بدون راهـنـمـا نـيـامـوخته بودم و تصور مي كردم كه ترك طواف در آن وقت باعث فوت كل حج در آن سـال مـي شـود و بـايد اين مسير پر خطر و پر زحمت را دوباره طي كنم و يا تا سال آينده درآن جا بمانم . به هر حال نزديك بود عقل از سرم برود و نفس در گلويم حبس شود و بميرم . بالاخره چون ديدم فرياد و گريه فايده اي ندارد خود را از مسير عبور مردم به كناري رسانيدم كه لااقل از فشار حجاج مـحـفـوظ بـمـانـم و در گـوشه اي مايوس و نااميد توقف كردم . درآن جا به انوار مقدسه و ارواح معصومين (ع ) متوسل شدم و عرض مي كردم : ياصاحب الزمان ادركني و سر را بر زانو نهادم . نـاگـاه بـعـد از توسل به امام عصر (ع ) و سر بر زانو گذاشتن ، صدايي شنيدم كه كسي مرابه اسم خودم مي خواند. وقتي سر برداشتم ، جواني نوراني را با لباس احرام نزد خودديدم فرمود: برخيز بيا و طواف كن . گفتم : شما از طرف والده ام آمده ايد؟ فرمود: نه . گـفـتـم : پـس چـطور بيايم ؟ من اعمال طواف را بلد نيستم . تازه به تنهايي نمي توانم خودم را از جمعيت حفظ كنم . فرمود: اينها با من . هر جا كه من رفتم بيا و هر كاري كه مي كنم بكن . نترس و جرات داشته باش . بـا ايـن گفته ، غصه ام از بين رفت و قلب و اعضايم قوتي گرفتند، لذا برخاستم و با آن جوان به راه افـتادم . چيزهاي عجيبي از ايشان ديدم ، گويا به هر طرف كه رو مي آوردمردم بي اختيار راه را باز مـي كـردنـد و بـه كـنـاري مـي رفتند، به طوري كه با اين همه جمعيت من اصلا احساس فشاري نمي كردم . تـا اين كه بالاخره وارد مسجد الحرام شده و به محل طواف رسيديم . جوان به من روكرد و فرمود: نـيت طواف كن و براه افتاد. مردم اين جا هم بي اختيار راه مي دادند. تاآن كه به حجرالاسود رسيد. حجر را بوسيد و به من نيز اشاره فرمود: حجر را ببوس . من هم آن را بوسيدم و روانه شد تا آن كه به جـاي اول رسـيـد و توقف كرد و اشاره فرمود كه نيت را تجديد كن و دوباره حجرالاسود را بوسيد. هـمـيـن طور تا آن كه هفت شوط (هر شوط، يك بار دور زدن به گرد خانه كعبه است ) طواف را تـمـام كـرد و در هربار حجر را مي بوسيد و به من مي فرمود كه ببوسم و معمولا اين سعادت براي همه كس ميسر نمي شود، مخصوصا اگر بخواهد بدون مزاحمت و فشار باشد. به هر حال براي نماز طواف به مقام حضرت ابراهيم (ع ) رفتند و من هم با ايشان بودم . پس از نماز فرمودند: برنامه طواف ، ديگر تمام شد. مـن بـه خاطر تشكر و قدرداني ، چند تومان طلايي كه با خود داشتم ، بيرون آوردم و باعذرخواهي تمام ، نزد ايشان گذاشتم كه قبول كنند. اشاره فرمودند: بردار. از اين كه تعدادشان كم بود، معذرت خواستم . فرمودند: براي دنيا اين كار را نكردم . بعد به سمتي اشاره نموده و فرمودند: مادر وهمراهانت آن جا هستند به آنها ملحق شو. وقتي متوجه آن طرف شدم و دوباره به سمت ايشان نظر انداختم كسي را نديدم . باسرعت خود را بـه هـمـراهـان رسـانـدم ديدم آنها ايستاده و نگرانند. وقتي مادرم مرا ديدخوشحال شد و از حالم پرسيد. واقعه را نقل كردم . همه تعجب كردند مخصوصاآن كه در هر دور حجرالاسود را بوسيده ام و احساس فشار و مزاحمت نكرده ام . و اين كه نام خود را از آن شخص شنيده ام . از راهنمايي كه با ايشان بود، پرسيدند: آيا اين شخص را مي شناسي ؟ و آيا از جمله راهنماهاي اين جا است ؟ گفت : اين شخص كه مي گويد از جمله اين راهنماها و آدمها نيست ، بلكه او كسي است كه پس از ياس و نااميدي دست اميد به دامن او زده شده است . هـمگي نظر او را تحسين كردند. خودم هم بعد از دقت و توجه به مشخصات قضيه ،يقين كردم كه او امام زمان (ع ) بوده است كمال الدين ج 2، ص 196، س 13 |
انتخاب قالب
- سلطان جهانم به چنين روز غلام است
- انقلاب مهدي و دگرگوني روابط اجتماعي
- باورداشت مهدويت
- آثار و فوايد وجودي امام عصر در زمان غيبت
- مسئوليت شيعيان در حكومت واحد جهاني مهدي
- کدیور به حامیان بهائیان پیوست
- جامعهسازی دینی در سیره نبوی
- بیانات امام خامنهای در جمع اساتید و فارغالتحصیلان تخصصی مهدویت
- دیدار جمعی از اساتید، كارشناسان، مؤلفان و فارغالتحصیلان تخصصی مهدویت با امام خامنهای
- زنِ منتظر در جهان معاصر