منوی اصلی
بخش اعضا
انتخاب قالب
اطلاعات سایت
اعضا : 4944محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1057075
اوقات شرعی
جستجو
Loading
تشرف تاجر اصفهاني در نجف اشرف | نامه الکترونیک |
صـاحـب روضات الجنات - مرحوم حاج ميرزا محمد باقر (ره ) - فرمودند: حاجي تاجري از آشنايان مـن بـود كـه بـه خـاطـر تـقوي و اخلاص زيادش رفاقت و صميميتي بااو داشتم حتي آن كه من عـهـده دار وصيت اموال هيچ كس نشدم جز اين تاجر محترم ،كه به خاطر كمالات و تقواي او، اين كار را برايش انجام دادم .
ايشان بعد از مراجعت ازسفر حج نقل كرد: مـن براي مخارج سفر خود نزد كسي در نجف اشرف ، از اصفهان برات پول داشتم . درموقع تشرف بـه نـجـف ، وقـتـي براي وصول آن پول رفتم ، مدتي طول كشيد تا مغرب شد، لذا وقتي برگشتم قـافـله اي كه بنا بود براي تشرف به مكه معظمه با آن حركت كنم ورفقا و اثاثيه ام در آن بودند، از نـجف حركت كرده بود. به دنبال قافله رفتم ، اما دروازه نجف بسته شده بود و من هر قدر اصرار و الـتـمـاس كـردم كه در را باز كنند، قبول نكردند. ناچار پشت دروازه ماندم تا صبح شد و در را باز كـردند. من بيرون رفتم و تاظهر رفتم اما هيچ اثري از قافله نيافتم . ديگر ترسيدم تنها بروم ، چون مـمـكـن بـود بـاعـث هـلاكت خود شوم ، لذا دوباره رو به نجف برگشتم كه شايد با قافله ديگري حركت كنم . وقتي به دروازه نجف رسيدم ، شب بود و باز در را بسته بودند ناچار پشت دروازه ماندم تـا نـزديك فجر شد در اين وقت شخصي كنارم ظاهر گشت . او را به هيئت ولباس كشيكچي هاي اصفهان با لباس نمدي كه مرسوم آنها است ، ديدم . با تندي به من گفت : چرا شما عجمها نماز شب نمي خوانيد! از ديشب تا حالا اين جا بودي ،مي خواستي نماز شب بخواني . الان برخيز و بيا. به دنبالش روانه شدم . او مرا به محلي ، خدمت آقاي بزرگواري برد. وقتي رسيديم آن بزرگوار به آن شخص فرمود: او را به مكه برسان و خودش ناپديد شد. آن شـخـص بـا مـن قراري را در ساعت معيني گذاشت و فرمود: آن جا حاضر شو. وقتي سر وعده حاضر شدم ، فرمود: پاي خود را در راه رفتن در جاي پاي من بگذار. من به همان روش عمل كردم . طولي نكشيد (ده قدم يا قدري بيشتر حركت كرديم ) كه خودرا در مكه ديدم و آثار مكه را مشاهده كردم . وقتي آن شخص مي خواست از من جداشود، عرض كردم : استدعايي دارم و آن اين است كه لطف خود را تمام كنيد و درمراجعت از مكه هم با شما باشم . فرمود: قبول مي كنم به شرط آن كه كاري را برايم انجام دهي . قبول كردم و باز جايي را وعده فرمود كه بعد از پايان اعمال حج در آن جا حاضرشوم . پس از اعمال ، به آن جا حاضر شدم و ايشان به همان شكل مرا به نجف مراجعت دادند. در موقع جدا شدن پرسيدم : تقاضاي شما چيست ؟ فرمود: در اصفهان مي گويم . بـعـد از آمـدن بـه اصـفهان ، ايشان نزد من آمدند ديدم از همان كشيكچي هاي اصفهاني مي باشد. فرمود: تقاضاي من اين است : من در فلان روز و فلان ساعت از دنيا مي روم تو بيا و مرا دفن كن . و قبر خود را در محل تخت فولاد معين فرمود. در هـمان وقت معين كه به منزل او رفتم ، ديدم از دنيا رفته است ، لذا بر حسب دستورايشان ، او را دفن كردم كمال الدين ج 2، ص 104، س 4. |
انتخاب قالب
- امكان و ضرورت تحقق جامعه ديني
- آوینی بین تفکر غرب و تکنولوژی آن تفکیک قائل نبود
- سلطان جهانم به چنين روز غلام است
- انقلاب مهدي و دگرگوني روابط اجتماعي
- باورداشت مهدويت
- آثار و فوايد وجودي امام عصر در زمان غيبت
- مسئوليت شيعيان در حكومت واحد جهاني مهدي
- کدیور به حامیان بهائیان پیوست
- جامعهسازی دینی در سیره نبوی
- بیانات امام خامنهای در جمع اساتید و فارغالتحصیلان تخصصی مهدویت