منوی اصلی
بخش اعضا
انتخاب قالب
اطلاعات سایت
اعضا : 4944محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1056995
اوقات شرعی
جستجو
Loading
تشرف يكي از خدام حرم سامرا | نامه الکترونیک |
عالم جليل القدر شيخ محمد جعفر نجفي (ره ) فرمود: در سامرا آشنايي از اهل آن جا داشتم ، كه هرگاه به زيارت مي رفتم ، به خانه او سرمي زدم .
يك بار كه به ديدنش رفتم ، او را رنجور و زار و مريض ديدم كه مشرف به مردن بود. علت مرض او را سؤال كردم و گفتم : چرا به اين حال هستي ؟ گـفـت : چـنـدي قبل ، قافله اي از تبريز براي زيارت ، به سامرا مشرف شدند. من همان طوري كه معمول خدام اين حرمها و سامرا است ، به پيشواز آنها رفتم كه براي خودمشتري پيدا كنم و برايش زيـارت نامه بخوانم و پولي كسب كنم . در بين قافله جواني را ديدم در زي اهل صلاح و نيكان و در نهايت صفا و طراوت كه با لباسهاي نيكو به كنار دجله رفت . غسلي بجا آورد و لباسهاي تازه پوشيد و با نهايت خضوع و خشوع روانه حرم مطهر شد. بـا خود گفتم از اين جوان خيلي مي توان استفاده كرد، لذا دنبال او براه افتادم . ديدم داخل صحن مـقـدس عـسـكريين (ع ) شد و بر در رواق ايستاد و كتابي به دست گرفت ومشغول خواندن اذن دخول شد، اما با كمال خضوع و اشك از دو چشمش به زمين جاري بود. نزد او رفتم و گوشه رداي او را گرفتم و گفتم : مي خواهم برايت زيارت نامه بخوانم . دسـت بـرد و يك اشرفي به دست من داد و اشاره كرد، برو و به من كاري نداشته باش . من كه اگر چـنـد روز زيارت نامه مي خواندم به يك دهم اين مبلغ هم راضي بودم ،آن را گرفتم و قدري دور شـدم ، ولـي طـمـع مـرا بـر آن داشت كه دوباره چيزي بگيرم ،برگشتم ، ديدم در نهايت خضوع ، مشغول خواندن اذن دخول است باز مزاحم او شدم و گفتم : بايد زيارت را به تو تعليم دهم . ايـن بـار نـيم اشرفي به من داد و اشاره كرد كه برو و به من كاري نداشته باش . من رفتم وبا خود گـفـتـم خـوب شـكـاري به دست آوردم ، لذا مراجعت كردم و او را در همان حال خضوع ديدم و گفتم : كتاب را ببند، بايد من براي تو زيارت بخوانم و رداي او راكشيدم . ايـن بـار يـك ريـال به من داد و مشغول خواندن اذن دخول شد. من رفتم ، ولي باز طمع مرا بر آن داشت كه برگردم وقتي برگشتم همان مطلب را تكرار كردم . اين بار كتاب رازير بغل گذاشت و چـون حـضـور قلبش از بين رفته بود، خارج شد. از كار خود پشيمان شدم و نزد او رفتم و گفتم : برگرد و هر طور كه مي خواهي خودت زيارت كن ديگركاري به تو ندارم . گريه كنان گفت : براي من حال زيارتي نماند و رفت . مـن خود را سرزنش كردم و به خانه برگشتم . از در منزل كه وارد فضاي خانه شدم ،ديدم سه نفر بـر لـب بـام روبـروي در ايستاده اند. شخص وسطي جوانتر بود و كماني دردست داشت تيري در كـمـان گذاشت و به من گفت : چرا جلوي زائر ما را گرفتي ، و زه كمان را كشيد. ناگاه سينه ام سوخت و آن سه نفر غايب شدند و سوزش سينه من شدت پيدا كرد. بعد از دو روز سينه ام مجروح و به تدريج جراحت آن زياد شد، الان تمام سينه مرا گرفته است . شـيـخ جعفر نجفي فرمودند: در اين جا سينه خود را باز كرد ديدم تمام پوسيده بود. دوسه روزي نگذشت كه آن شخص از دنيا رفت كمال الدين ج 2، ص 108، س 1. |
انتخاب قالب
- سلطان جهانم به چنين روز غلام است
- انقلاب مهدي و دگرگوني روابط اجتماعي
- باورداشت مهدويت
- آثار و فوايد وجودي امام عصر در زمان غيبت
- مسئوليت شيعيان در حكومت واحد جهاني مهدي
- کدیور به حامیان بهائیان پیوست
- جامعهسازی دینی در سیره نبوی
- بیانات امام خامنهای در جمع اساتید و فارغالتحصیلان تخصصی مهدویت
- دیدار جمعی از اساتید، كارشناسان، مؤلفان و فارغالتحصیلان تخصصی مهدویت با امام خامنهای
- زنِ منتظر در جهان معاصر