نوشته شده توسط حجت الاسلام سید مهدی میرباقری
|
-اينكه شما ميفرماييد تجدد يعني فلسفه و كلام جديد آيا اين مطلب با فقه سنتي تعارض ندارد؟
من طرفدار نظريه جديد هستم يعني معتقدم كه 1. تجدد جرياني به هم پيوسته است؛ 2. اعماق و لايههاي رويي دارد و همهاش را بايد با هم ديد و جريان تجدد را نبايد از لايههاي رويياش تحليل كرد، حتماً زيربناي تجدد تحولاتي است كه در فرهنگ و انديشههاي انساني در قرنها قبل اتفاق افتاده و اين تمدن جديد بر آن بنا استوار است و شما نميتوانيد بدون اينكه آن بناها را در جامعه بياوريد تجدد را بياوريد. يعني مدرنيزاسيون بايد از اعماق جامعه اتفاق بيفتد و اين هماني است كه در دورة اصلاحات مدعي شده بودند كه اصلاحات سياسي زيربناي اصلاحات اقتصادي است. خواستند بگويند كه شما نميتوانيد يك برج را بدون زيرساخت منظم درست كنيد. زيرساختهاي تجدد، زيرساختهاي اقتصاد مدرن، اخلاق مدرن، فلسفه مدرن، تفكر و فرهنگ مدرن است. آنها بايد در جامعه بيايد تا اقتصاد مدرن هم بيايد. صرف اينكه بگوييم اقتصاد ليبرالي ميآوريم، اين نميشود كه شما اقتصاد ليبرالي و دموكراسي را به عنوان نظام تمام عيار سياسي و فرهنگي- اقتصادي قبول كنيد. بنابراين بايد شالودهشكني كنيد و ساختارهاي حقوقي جامعه و قانون اساسي كشورتان را عوض كنيد. از اينجا بود كه براي تغيير قانون اساسي خيز بر ميداشتند و ميگفتند لازمة اصلاحات اين است و در آن زمان هم درست ميگفتند يعني اگر شما ميخواهيد نظام سرمايهداري بياوريد اين نظام با ولايت فقيه قابل جمع نيست زيرا حكومت ديني يك معنا دارد و نظام سرمايهداري معنايي ديگر. بنابراين اگر حاكميت اهواء در فضاي زيست اقتصادي آمد سياست متناسب آن هم حاكميت اهواء و آراء است نه حاكميت بيعت و تبعيت از دين. در هر صورت دورنمايي از مهمترين نيازهايي كه الان در نسل جديد است عبارتند از: 1. در فضاي تجدد، زندگي ميكنند؛ 2. شما دغدغه خاطر حكومتي هم ايجاد كردهايد، يعني ميگوييد دين هم بايد حاكم باشد؛ 3. تعامل بين دين در عرصه حاكميت؛ 4. جريان تجدد. روشنفكران سكولار ميگويند اصلاً تعاملي در دين نيست و دين بايد در عرصة زندگي شخصي انسانها برود. زندگي اجتماعي را بايد به عقلانيت خود بنياد بشر واگذار كرد و عقلانيت جمعي بايد آن را اداره كند. اين نوعي تعامل است كه روشنفكران غيرديني برقرار ميكنند و كار خود را راحت ميكنند و از حكومت سكولار دفاع ميكنند. ولي رويكردي كه روشنفكران ديني دارند آنهايي كه دغدغه تعبد و گسترش دين را دارند در عين اينكه دغدغة تكامل و همچنين تكامل و گسترش معرفت ديني را دارند ونميخواهند معرفت ديني در همان عرصههاي گذشته ثابت بماند يعني به تعبير ديگر با تحجر مقابله ميكنند-تحجر را من اينگونه معنا ميكنم. تعبد كه تحجر نيست- اينكه شما تعبد را فيكس كنيد و بگوييد تعبد به دين يعني همين و ظرفيت دين را قفل كردن تحجر است اگر دنبال گسترش تعبد و بندگي خدا باشيد و ساز و كارهاي تكامل عبادت و گسترش عبادت را دنبال كنيد اين شاخصه روشنفكري است، شاخصة اصلي روشنفكري ديني اين است كه 1. تعبدگراست؛ 2. تكاملگراست. طبيعتاً ميخواهد افقهاي جديد باز كند و شالودهشكني كند و ميخواهد مسائل جديد را حل كند ولو تا آنجا پيش رود كه منطق تفقه ديني را تكامل بخشد و رويكرد منطقي ما هم تغيير پيدا كند. مرحوم سيدمنيرالدين حسيني جزو اين دسته بود و معتقد بود كه ما بايد از اعماق يك فلسفه شدن اسلامي شروع به طراحي كنيم. بعد منطق تفقه ديني را تكامل بخشيم و منطق علوم كاربردي و مدلسازيهاي اجرايي را تغيير دهيم. اين روشنفكري ديني دو تفكر غالب داشت. تا قبل از انقلاب معمولاً معتقد بودند كه ما در عين اينكه دنبال تكامل و تعبد هستيم ابعاد مثبت تجدد را بگيريم و ما ميتوانيم مدلسازي داشته باشيم، كه اين مدلسازي تركيبي از آموزهها و فرهنگ دين و جريان تجدد است كه اين در مرحوم مطهري هم هست. الان هم در جريان روشنفكري يك عده همينطور فكر ميكنند. نقطة مقابلش جريان ديگري است كه يكي فرديديها هستند و ديگري سيدمنيرالدين حسيني است. فرديديها فقط جريان تجدد را نفي ميكنند و معتقدند كه تجدد هيچ دستاورد مثبتي براي بشر نداشته است و شاخصها همه منفي هستند و براي سعادت بشر بايد به ماقبل تجدد يعني ماقبل صنعت برگرديم و ميگويند دين همين را تأييد ميكند. مرحوم حسيني معتقد بود دو جريان توسعه وجود دارد 1. توسعه بر محور اصل بودن دنيا؛ 2. توسعه بر محور اصل بودن بندگي خداي متعال. آن هم جريان توسعه است زيرا هم علم و فناوري دارد و هم ساختارهاي مدرن ميسازد و تجدد به معناي حقيقي است. اما تجدد بر محور دين است نه اينكه بايد به ماقبل صنعت برگرديم بلكه بايد به سمت توليد صنعت اسلامي و فناوريها و علوم ديني برويم نه اينكه به ماقبل علم مدرن برگرديم. با علم مدرن مخالف بودند و معتقد بودند كه علم مدرن، رياضيات است. از فلسفة رياضي گرفته تا فلسفة زيست و حيات و علومي كه بر آنها بنا نهاده شده است را منفي ميدانستند. زيرا معتقد بودند كه جريان غرب توانسته است سيستمي بسازد كه اين سيستم را دائماً به طرف مقصد خودش بهينه كند و نقطههايي كه هماهنگ نبوده را حذف كند و هر چه بيشتر پيش رفته جريان مباني مادي بيشتر بر آن جاري شده است. فرهنگ و فلسفة مادي بيشتر در جريان علم و تكنولوژي و فناوري و تمدن جديد حضور پيدا كرده است. بنابراين جهتگيري غالب اينها منفي است. ولي ما الان در فضاي تجدد زندگي ميكنيم و هر چه كه بوده زندگي ما را گرفته و الگوي زيست و فرهنگ اجتماعي ما به شدت تحت تأثير اوست حال براي گذر از درون فضاي تجدد به سمت تمدن ديني چه بايد كرد؟ طبيعتاً ايشان دغدغة راهحل هم داشتهاند-برخلاف فرديديها كه راهحل روشني در نظرياتشان ديده نميشود- و اين دغدغه را هم به انجام خوبي رساندهاند و روشنفكري ديني را يك قدم جلو بردهاند و لطافتش هم اين است كه پايگاه روشنفكري ديني در حوزههاي علمي شيعه بوده است. بنابراين جريان روشنفكري ديني در تعامل بين دين و تجدد كه يكي از اصليترين مسائل امروز ماست و بايد جواب روشني بر آن داشت و اين يكي از دغدغههاي جدي نسل جوان و جديد ماست. ما دقيقاً بايد اين موضوع را مورد بحث قرار دهيم و ابعادش را كاملاً روشن كنيم. كاري كه روشنفكران سكولار ميكنند اين است. يعني همان جريان پروتستان در مسيحيت را به طرف دنياي اسلام آوردهاند و به مباحث كلام و فلسفه جديد غرب كه دقيقاً به انگيزة فرو كاستن نقش دين در غرب شكل گرفته پر و بال دادهاند. شبهههاي اصلي نسل جوان ما مربوط به كاركرد اجتماعي دين ميباشد و اين موضوع اصلي ذهن جوان ماست. و ما بايد جهت حل آن به آن يك نظام فكري بدهيم. ما هم معتقديم كه حكومت ديني ما به يك كاركرد تمام عيار نرسيده است ولي در عين حال قابل دفاع است چگونه ميشود دفاع كرد؟ ما در عين ضعفهايي كه حكومت ديني دارد و در مسير خود مرتب تجربه ميكند آن ضعفها را ميپذيريم و روي واقعيتها را نميپوشانيم و در عين حال دفاع ميكنيم. چگونه ميشود دفاع كرد؟ چگونه بايد بين حاكميت و قدرت از يك سو و دينداري و تجدد از سوي ديگر تعامل برقرار كرد كه ما بتوانيم از اين جريان دفاع كنيم. من به صورت اشاره راهحلي ارائه ميكنم يك مقدمهاش اين بود كه اشاره كردم ما بايد دقيقاً آن چيزي را كه به دنياي جديد ارائه ميكنيم وارونة كلام جديد غرب باشد. و متأسفانه الان بحث ما در كلام جديد در دانشگاهها اين طور شده كه كلام جديد را طرح ميكنيم و جواب ميدهيم. اين از موضع ضعف برخورد كردن است. شما بايد يك نظام فكري بسازيد كه در آن كلام جديدي توليد شده باشد و آن كلام جديد به صورت عزم منطقي كاركرد دين را افزايش دهد نه اينكه دائماً بگوييم آنها اينجور ميگويند و ما جواب ميدهيم. اين حداكثر شما را به نقطة صفر ميرساند. ما بايد كلام جديد را بر محور دين حداكثري توليد كنيم و بعد در فضاي فرهنگ عمومي جامعه بين نخبگان و نسل جوان وارد كنيم. سيستم ما بايد به اين سمت حركت كند. وقتي ميخواهيم معارف را براي دانشگاهها توليد كنيم بايد توجه داشته باشيم كه چه چيزي بايد توليد كنيم و نبايد پاسخ به شبهات آنها محور كار ما باشد. بلكه بر عكس شما بايد يك مصونسازي ايجاد كنيد. يك نظام فكري مثبت بدهيد كه اين نظام تمام شبهات را در خود حل كند نه اينكه شبهات را تك به تك پاسخ دهيد. به جاي اينكه ماهي به آنها بدهيد ماهيگيري يادشان دهيد. كليد به آنها بدهيد تا بتوانند قفلها را خودشان باز كنند. يك نظام فكري مثبت به آنها بدهيد زيرا شاخصة اين نظام هم بايد تعامل دين با جريان تجدد باشد و به صورت شفاف نمايان باشد كه ما با علم مدرن و با ساختارهاي مدرني كه براي زندگي بشر طراحي شده است و با ساختارهاي دمكراتيك مدرن و ساختارهاي سياسي مدرن چه ميخواهيم بكنيم. بايد بخشي از آنها را قبول كنيم؟ بايد سعي كنيم آنها را در تمدن اسلامي منحل كنيم؟ بايد چكار بكنيم؟ به نظر من اين مسئله، اصليترين دغدغة نسل جديد است كه بايد در اين نظام فكري پاسخي روشن به آن داد كه هم بنيانهاي ديني را تقرير كند و نشان دهد كه به حاكميت ديني براي تحقق دين حداكثري نياز داريم. و هم اينكه بتوانيم در حين اينكه افق روشني براي حكومت ديني تعريف ميكنيم با تمام ضعفها و كاستيهايي كه دارد تجربه ميكند بتوانيم از كليتش دفاع كنيم. طوري نشود كه يك جوان وقتي اين ضعفها وكاستيها را ميبيند به نظرش بيايد آنهايي كه ميگفتند دين كاركرد اجتماعي ندارد درست ميگفتهاند. كما اينكه در فرايند خود تجدد تجربههاي بسيار تلخي در غرب اتفاق افتاده است و هيچ وقت اين موجب نشده كه بگويند ما اشتباه كردهايم و اصلاً نبايد مسير تجدد را طي ميكرديم و بايد به ما قبل تجدد برگرديم. اين حرفها كمتر گفته شده است. البته بعضيها وقتي كاركرد منفياش را ديدهاند گفتهاند اصل اين جريان، غلط بوده ولي ما بايد به گونهاي اين را طرح كنيم كه قابلفهمتر هم باشد. نه اينكه روي نقطه ضعفها را بپوشانيم و يا اينكه توجيه كنيم و در عين حال بتوانيم از كليات نظام و حركتش به سمت تجدد ديني و توسعة تعاملش با حيات اجتماعي بشر دفاع منطقي داشته باشيم. به نظر من اين مهمترين دغدغهاي است كه بايد مورد توجه و دقت قرار گيرد و حل و فصل شود. و باز در اين تعامل گمان من اين است كه مهمترين بخش تعامل، تعامل بين علم و تكنولوژي است. همان چيزي كه مقام معظم رهبري ميفرمايند جامعهاي مقتدر است كه توانايي علمي داشته باشد و واقعاً اين علم مدرن است كه گاهي موجب احساس حقارت در مقابل تمدن غرب شده و موجب فريفتگي شده است و به خصوص ما بايد ارتباطمان را با اينها شفاف و روشن كنيم و نشان دهيم كه افقهاي آيندة ما چيست؟
من گمانم اين است كه دورنماي حكومت ديني، هم در حوزة فرهنگ و هم در حوزة اقتصاد نياز به يك تحول جدي دارد. همان طور كه ما انقلاب سياسي كرديم و ساختارهاي سياسي جامعه را به نسبت تغيير داديم و مفاهيم جديد سياسي آورديم. در حوزه فرهنگ و اقتصاد نيز بايد اين اتفاق بيفتد و انقلاب فرهنگي و اقتصادي ايجاد شود تا سيكل اين جريان كامل گردد. اگر اين دو گام برداشته نشود قاعدتاً انقلاب سياسي در چالش با فرهنگ و جريان مدرن منزوي ميشود و شكست ميخورد. ما بايد علم ديني و فناوريهاي مدرن ديني توليد كنيم و بر مبناي اينها ساختارهاي فرهنگي و اقتصادي خودمان را بازسازي كنيم. اين نوع مسائل رابطة دين را با علم كلانش تحليل ميكند. مسائل توسعه به خصوص مسائل كلان و توسعهاي كه وارد زندگي مردم شده است و مردم با آن زندگي ميكنند را بايد براي مردم حل كنيم. صرف اينكه رابطة زندگي خصوصي و خُرد افراد و معاملات خَُرد را با دين برقرار كنيم و وقتي وارد عرصة كلان ميشوند دين را كنار بگذارند، پيداست كه اين نوع تفكر و تعامل بين دين و جريان تجدد تعاملي است كه بنبست فكري و چالش ايجاد ميكند. به عنوان مثال، فراوان بودند مديران دلسوز و متديني كه در طول 27سال، بعد از نماز شب، تهجد و عبادت و مبارزه سياسي و شهادت و ميدان جنگ و غيره همه چيزشان خوب بود. نماز شبشان را ميخواندند، قرآن تلاوت ميكردند، وضو ميگرفتند و پشت ميز كار تخصصي خود مينشستند. قرآن، مفاتيح و رساله را زير ميز ميگذاشته و رسالههاي علمي خود را ميآورده و روي اينها برنامهريزي ميكرده است. اگر هم ميخواسته است دين را دخالت بدهد چون نقش دين نقش كليدي نبوده اول مدرنها را طراحي ميكرده و بعد رساله را ميگذاشته كه حالا چه جوري لباس و قباي اسلام را به آن بپوشانم. همان كاري كه در سرآغاز تجدد به ويژه روشنفكران سكولار و خيليهاي ديگر در متن معارف دين اين كار را ميكردند. جن و ملك و غيب را حسي تفسير ميكردند. در تفاسيري كه در آن دوره نوشته شده اينها مشهود است. سعي ميكردند همة مفاهيم قدسي را زميني و حسي معنا كنند. در جريان جديد در عرصة عمل دارد اين اتفاق ميافتد. چون اسلام وارد عمل و وارد حكومتسازي و جامعهپردازي شده است. آنجا چون فريفتة فرهنگ غرب بودند معارف را بر آن مبنا تأويل ميكردند. اينجا وقتي ميخواهد وارد عرصة عمل شود و براي زندگي بشر مدلسازي كند اول مدل را بر مبناي علم ميسازد بعد لباس اسلامي به آن ميپوشاند. يا اينكه ربايي كه سود پول در آن اصل است را طراحي ميكند و مكانيزم گردش و تمركز اعتبارات را بر مبناي ربا ميسازد بعد اينها را اسلامي ميكند، نميخواهم بگويم الان چارهاي غير اين داريم يا نداريم، اين همان جريان است، اينجا در مورد علم و ساز و كارهاي اجتماعي فريفتگي داريم. اين فريفتگي موجب شده كه شما فقه را تعبير ميكنيد. |