پنجشنبه, 21 آذر 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5711
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1303634

اوقات شرعی



جستجو

Loading
غيبت امام زمان(ع)، علل و آثار آن از ديدگاه اميرمؤمنان(ع) PDF

اشاره :

اگر چه در تمامي اديان و مكاتب اعم از الهي و غير الهي در زمينه ظهور مصلح و منجي جهان كم و بيش مطالبي به چشم مي خورد؛ ولي براساس دليلهاي متقن و معيارهاي درستي كه وجود دارد اين حقيقت به اثبات رسيده است كه كامل ترين و قابل اعتمادترين اطلاعات در مورد شخصيت و ابعاد گوناگون زندگي موعود جهاني نظير: تولد، غيبت، ظهور، حكومت و... در مجموعه روايات اهل بيت(ع) ارائه شده است. با توجه به اين حقيقت در مقاله حاضر تلاش مي شود تا مسئله غيبت منجي عالم بشريت و علل و آثارش با توجه به مجموعه كلمات و رهنمودهاي حضرت علي(ع) به اختصار مورد بررسي قرار گيرد.

. غيبت امام مهدي(ع)

امام علي بن ابي طالب(ع) مسئله غيبت حضرت مهدي(ع) را با زمينه سازي حساب شده و منسجمي در چند مرحله مطرح مي كنند و كاملاً روشن است كه اين كار به صورت تصادفي انجام نگرفته است بلكه با توجه به ظرفيت و كشش فكري افراد و شيوه هاي صحيح آموزشي و همينطور با در نظر گرفتن سير طبيعي و خارجي وقايعي كه در آينده پيش خواهد آمد به تبيين و تشريح امور پرداخته اند. در يك مرحله پس از تصريح به ضرورت وجود حجت الهي در روي زمين و بلكه كل نظام عالم هستي مي فرمايند:

هرگز زمين از حجت الهي كه با دليل و برهان براي حاكميت بخشيدن به احكام و ارزشهاي ديني قيام مي نمايد خالي نخواهد بود و حجت خداوند عالم يا به صورت شناخته شده و آشكار [مثل يازده امام(ع)، در ميان مردم زندگي مي كند] يا [در اثر فراهم نبودن شرايط مناسب] به طور پنهان و ناشناخته به سر مي برد.1

در روايت ديگري امام علي(ع)، پس از اشاره به ضرورت وجود امام معصوم در روي زمين و تبيين مسؤوليتهاي او مي فرمايند:

حجت خدا، گاهي به صورت علني به طوري كه همه او را مي شناسند در ميان مردم حضور دارد؛ امّا زمام امور را به جهت فراهم نبودن شرايط در دست ندارد. گاهي نيز حجت الهي روي مصالحي به اراده خداوند متعال از ديده مردم غايب است. در چنين مواقعي آنها در انتظار حجج الهي به سر مي برند. توجه به اين نكته ضروري است كه در دوران غيبت گرچه جسم امام(ع) به علت وجود خطرات و يا مصالح ديگري از ديده مردم نهان است ولي دانش او براي مردم مخفي نيست (همه از آن اطلاع دارند) و آداب و احكام و تعاليمش در قلب و جان انسانهاي مؤمن استوار و پابرجاست و مردم بر اساس تعاليم و رهنمودهاي او زندگي مي كنند.2

در مرحله بعد، اميرالمؤمنين(ع) ضمن معرفي آخرين حجت الهي اصل مسئله غيبت آن حضرت را بيان مي كنند. از »اصبغ بن نباته« نقل شده است كه مي گويد:

روزي به حضور علي بن ابي طالب(ع) رسيدم آن حضرت را غرق در انديشه ديدم در حالي كه از اين وضع بسيار متعجب بودم [چون حضرت را هرگز در آن حال نديده بودم] عرض كردم: يا اميرالمؤمنين مگر اتفاقي افتاده است كه اينگونه نگران و غرق در درياي تفكّر به نظر مي رسيد؟

حضرت علي(ع)، در پاسخ فرمودند: درباره فرزندي كه بعدها از نسل من به دنيا خواهد آمد فكر مي كنم. او يازدهمين فرزند من است. او مهدي ما اهل بيت است كه زمين را پس از پر گشتن از ظلم و ستم و تباهي با عدل و داد پر خواهد ساخت. امّا پيش از آن براي او يك دوره غيبتي هست كه عده زيادي از مردم در اين دوره از حق و صراط مستقيم منحرف مي شوند.3

در گام بعدي علي(ع) به طولاني بودن دوره غيبت امام عصر(ع) و مشكلات و گرفتاريهاي آن مي پردازند. به عنوان نمونه در يك مورد مي فرمايند:

در دوره غيبت امام غايب مردم از حدود و چارچوب احكام شرع خارج خواهند شد و بسياري از آنها گمان خواهند كرد كه حجت الهي از دنيا رفته و امامت پايان پذيرفته است ولي سوگند به خدا در چنين دوره اي حجت خدا در بين مردم و در كوچه و بازار آنها در حال رفت و آمد خواهد بود و وي حرفهاي مردم را خواهد شنيد... او مردم را خواهد ديد ولي آنها تا زمان معيني كه خداوند مقرر كرده است قادر به ديدن آن حضرت نخواهند بود.4

همينطور در اين باره به مناسبت ديگري مي فرمايند:

دوره غيبت امام مهدي(ع) به قدري طولاني خواهد بود كه انسانهاي بي خبر از مصالح و حكمتهاي الهي از ظهور آن حضرت مأيوس خواهند شد و در اثر نااميدي از ظهور منجي عالم بشريت حتي اين جمله را به زبان خواهند آورد كه: خداوند عالم نيازي به آل محمد(ص) ندارد؛ يعني اگر از آل محمد(ص) كسي در روي زمين بود تا كنون بايد قيام مي كرد و به اين نابسامانيها و بي عدالتيها پايان مي داد.5

. علل و حكمتهاي غيبت امام زمان

از آنجا كه عالم براساس يك نظام علّي و معلولي اداره مي شود لذا همه وقايعي كه در آن به وقوع مي پيوندند داراي علت و حكمت به خصوصي هستند. در اين راستا وقتي به منظور معلوم شدن علت غيبت امام عصر(عج) به بررسي روايات مي پردازيم به روايات زيادي برمي خوريم كه در ضمن آنها تصريح شده است كه فلسفه واقعي غيبت آن حضرت براي بشر معلوم نيست. امّا در عين حال در تعدادي از روايات از حكمتهاي غيبت سخن به ميان آمده است. به عنوان مثال در بعضي از آنها (از اموري چون امتحان و آزمايش مردم، حفظ جان امام(ع) در امان ماندن از بيعت با ستمگران، فراهم شدن زمينه انجام وظايف و... به عنوان عوامل غيبت امام مهدي(ع) ياد مي شود.

در مجموعه روايتهايي كه از حضرت علي(ع)، نقل شده است به برخي از حكمتهاي غيبت اشاره شده است كه از جمله آنهاست:

-1. در امان ماندن از بيعت با ستمگران

بر طبق يك روايت، علي بن ابي طالب(ع) مي فرمايند:

موقعي كه قائم [حضرت مهدي(ع)]، قيام كند بيعت كسي در گردن (ذمه) او نخواهد بود و به همين جهت است كه تولد او به صورت مخفي صورت خواهد گرفت و بعد نيز وجود مباركشان غايب خواهد شد.6

-2. مشخص شدن گمراهان

يكي از راههاي تشخيص قوت ايمان و ميزان پايبندي افراد به تعاليم اولياي الهي، عملكرد آنها در دوره غيبت رهبران الهي است. به عنوان مثال وقتي حضرت موسي(ع) به امر الهي حدود چهل روز براي مناجات در كوه طور اقامت كرد اغلب مردم به خاطر نداشتن ايمان و يقين كافي فريب سامري را خوردند و از آيين الهي دست كشيدند. در اشاره به اين سنت الهي امام علي بن ابي طالب(ع) در روايتي پس از اشاره به وجود مبارك امام مهدي(ع) اضافه مي كنند:

آن حضرت از چشم مردم نهان خواهد شد تا مردمان گمراه از غير گمراهان مشخص شوند.7

-3. ستم و ظلم مردم به خودشان

علي(ع) آنجا كه از لزوم وجود حجت الهي در نظام هستي سخن مي گويند به مسئله غيبت حجت الهي و علت آن با اين تعابير اشاره دارد:

اي مردم! بدانيد كه زمين هرگز از حجت الهي خالي نمي ماند. امّا پروردگار عالم مردم را به خاطر ظلم و ستمي كه مرتكب مي شوند و همينطور به جهت زياده رويهايي كه در حق خود انجام مي دهند به زودي از ديدن حجت خودش [امام مهدي(ع)]، محروم خواهد ساخت.8

-4. به جهت ستم به فرزندان علي(ع)

حضرت علي بن ابي طالب(ع)، در روايتي به مناسبتي از وقايع غيبت و پيشامدهاي آن سخن مي گويند و وقايع مربوط به آن دوران را به حوادثي كه براي قوم حضرت موسي(ع) رخ داده است تشبيه و تصريح مي كنند كه سرگرداني و تحير مسلمانان در زمان غيبت حضرت مهدي(ع) چندين برابر سخت تر و بيشتر از دوران سرگرداني و تحير قوم حضرت موسي(ع) خواهد بود. آنگاه در اشاره به علت اين پيشامد مي فرمايند:

شما به خاطر ظلم و ستمهايي كه بر فرزندان من خواهيد كرد به اين مسئله و سختيهاي آن دچار خواهيد شد.9

قابل ذكر است با وجود تصريح امام(ع) به اين موضوع، مردم در اثر غرق شدن در دنيا و زخارف آن چند سال بعد از شهادت علي(ع)، امام حسن(ع)، و امام حسين(ع)، را به آن وضع رقّت بار به شهادت مي رسانند و ائمه بعدي را نيز مسموم مي كنند و در نتيجه اينكار وقتي نوبت به آخرين حجت الهي مي رسد خداوند، ايشان را به خاطر لطفي كه بر بندگان خود دارد (علي رغم ناسپاسي آنها) در پس پرده غيبت جهت هدايت مردم و حفظ نظام هستي ذخيره مي نمايد... .

-5. حفظ علامتهاي هدايت

همانطور كه در حكمت قبلي اشاره شد خداوند متعال به منظور تداوم هدايت مردم در برهه اي از زمان وقتي آنها قدر نعمت بي نظير الهي؛ يعني امام معصوم(ع)، را فراموش مي كنند بنابر مصالحي وجود مبارك او را در پس پرده غيبت قرار مي دهد تا علاوه بر حفظ نظام عالم، نزول فيض و رحمت الهي از طريق وي به بندگان خدا تداوم پيدا كند و باب هدايت مردم به سوي خداوند همچنان باز باشد. امام علي بن ابي طالب(ع)، در اين باره مي فرمايد:

... خداوند حجتهاي خود را به صورت آشكار يا پنهان يا حتي در حالي كه خطر آنان را تهديد مي كند (در حال ترس و نگراني) در ميان مردم حفظ خواهد كرد تا حجت و دليلهاي روشن و واضح (هدايت و رستگاري) از بين نروند.10

. آثار و نتايج غيبت امام زمان(ع)

همانطور كه در ضمن بعضي از روايات قبلي هم بيان شده بود دوره غيبت امام(ع) داراي مشكلات و گرفتاريهاي فكري و اعتقادي بسيار خطرناكي است كه امروزه حداقل بخشي از آنها را بعينه مشاهده مي كنيم. حضرات معصومين(ع) سالها پيش از تولد امام عصر(ع) به اين پيشامدها و اثرات منفي آنها اشاره كرده اند و ارائه هشدارها اين واقعيت را تأييد مي كند كه مردم اگر برنامه ريزي و عملكرد مناسبي را در پيش بگيرند از همه اين گرفتاريها مي توانند در امان باشند والاّ دليلي ندارد كه در دهها روايت از وقايع و فجايع آخرالزمان سخن به ميان آيد. اين مسايل مطرح شده است تا مردم پيشاپيش آمادگيهاي لازم را در خود ايجاد كنند تا گرفتار تبعات منفي اين امور نشوند. در لابلاي مجموعه رهنمودهاي حضرت علي(ع)، به برخي از گرفتاريها و معضلات مهم دوره غيبت اشاره شده است كه در اينجا چند مورد از آنها به عنوان نمونه ذكر مي شود:

-1. سرگردان شدن مردم

امام علي بن ابي طالب(ع) در چندين روايت به اين گرفتاري اشاره دارند. در يك مورد مي فرمايند:

براي قائم ما دوره غيبتي هست كه مدت زمان زيادي طول خواهد كشيد. گويي شيعيان را هم اكنون با چشم خود مي بينم كه در آن دوره همانند گله اي بي سرپرست در دشت و صحرا پراكنده شده اند و دنبال سرپناه و محل امن و راحتي مي گردند امّا آن را پيدا نمي كنند. اي مردم! آگاه باشيد در چنان شرايطي اگر كسي در دين خود ثابت قدم باشد و در نتيجه طولاني شدن دوره غيبت قلب او قساوت پيدا نكند در روز قيامت با من خواهد بود.11

يا در سخن ديگر مي فرمايند:

در غيبت امام زمان(ع)، مردم آن چنان دچار حيرت و سرگرداني مي شوند كه عده زيادي از آنان گمراه مي گردند. تنها كساني كه به دامن عترت پيامبر اكرم(ص) چنگ بزنند نجات پيدا مي كنند و در مسير هدايت باقي مي مانند.12

در جاي ديگر علي(ع)، ضمن ارائه تصويري از دوره غيبت امام مهدي(ع)، مي فرمايند:

فتنه ها و مشكلات گوناگوني در اين دوره به وجود خواهد آمد. به عنوان مثال دشمنان شيعيان از آنها بدگويي كرده، افراد فاسق و شرور به شرارت و گمراه سازي مردم از مسير صحيح خواهند پرداخت و اوضاع به اندازه اي آشفته و پريشان خواهد شد كه بعضي مردم دچار حيرت و سرگرداني خواهند شد.13

به عبارت ديگر مردم از تشخيص راه درست عاجز خواهند بود. بديهي است كه وقتي امكان تشخيص راه صحيح مشكل بشود اغلب مردم خود به خود يا در اثر تبليغات گوناگون دشمنان و بدخواهان به مسيرهاي انحرافي سوق داده مي شوند.

-2. مشكل شدن دينداري

پايبندي به احكام و مقررات ديني، فضا و بستر مناسبي لازم دارد. به دلالت روايتهاي فراوان، يكي از گرفتاريهاي دوران غيبت آن است كه پايبندي به ارزشهاي ديني بسيار كم خواهد شد و اين مسئله ناشي از عواملي است كه كم و بيش به آنها هم در لابلاي سخنان معصومين(ع) اشاره شده است. علي(ع) در روايتي مي فرمايند:

سوگند به خدايي كه حضرت محمد(ص) را به حق براي پيامبري برگزيده و او را به همه مخلوقات فضيلت و برتري داده است مسئله ظهور امام عصر(عج) واقع نخواهد شد مگر پس از يك دوران سخت حيراني و سرگرداني كه در آن شرايط كسي جز افراد خالص و پاكيزه كه يقين را با تمام وجود خود لمس كرده باشند، در پايبندي به دين استوار و پابرجا نخواهند ماند. پروردگار عالم از چنين كساني كه با وجود آن همه نابسامانيها در دين ثابت قدم اند براي ولايت ما پيمان گرفته و در دلهاي آنها ايمان را تثبيت كرده است وبا عنايات خاصي كه به آنها دارد مورد تأئيدشان قرار داده است.14

در روايت ديگر آن حضرت با تشبيه محسوسي، سختي دينداري را در دوران غيبت به تصوير كشيده، مي فرمايند:

براي صاحب الامر(ع) دوره غيبتي هست كه در آن زمان هر كس كه به دين خود چنگ بزند و در آن استوار باشد همانند كسي است كه با دست خود بخواهد بوته هاي خار را بكند. به راستي چه كسي مي تواند با دست خود بوته هاي خار را لمس كند؟15

در يكي از روايتها، امام علي بن ابي طالب(ع)، پس از اشاره به سختيهاي دوره غيبت از نظر پايبندي به احكام ديني در ضمن تصريح مي كنند كه همه اين پيشامدها به منظور امتحان و آزمايش انسانهاست تا ميزان تقوي و ايمان آنها معلوم گردد؛ چرا كه به يك تعبير هدف از خلقت جهان، امتحان انسان است. آن حضرت مي فرمايند:

براي صاحب اين امر دوره غيبتي هست كه بايد انسانها (افراد) در چنان شرايطي تقواي الهي را در پيش گيرند و به دين و احكام و مقررات آن پايبند باشند.16

امام علي(ع)، آنگاه آيه زير را تلاوت كرده و بدينوسيله تذكر دادند كه سنت دائمي خداوند؛ يعني امتحان بشر در همه زمانها جريان دارد و تمام پيشامدهاي دوران غيبت نيز در اين راستاست:

آيا گمان كرديد بي آن كه حوادث و وقايعي كه براي گذشتگان پيش آمد براي شما پيش آيد داخل بهشت مي شويد؟! همان گذشتگاني كه آنچنان دچار گرفتاريها و مشكلات شدند كه حتي پيامبر و افرادي كه به او ايمان آورده بودند با خود مي گفتند: پس نصرت و ياري خداوند چه زماني فرا خواهد رسيد؟ آنگاه به آنها گفته شد ياري خداوند نزديك است.17

-3. ترديد در وجود امام زمان(ع)

يكي از وقايع بسيار تلخ عصر غيبت آن است كه در نتيجه نابسامانيها و شيوع فساد و بي عدالتي، مردم آن چنان دچار يأس و نااميدي خواهند شد كه در اين كه امام معصومي در چنين شرايطي در روي زمين باشد شك خواهند كرد و با خود خواهند گفت: اگر در روي زمين حجتي از حجتهاي الهي وجود داشت در مقابل اين همه ظلم و ستم كه انجام مي گيرد ايستادگي مي كرد و نسبت به برطرف ساختن آن اقدام لازم به عمل مي آورد. حضرت علي(ع)، به اين مسئله اينگونه اشاره مي نمايند:

موقعي كه امام غايب از فرزندان من در پس پرده غيبت قرار گيرند... اكثر مردم دچار اين توهم خواهند شد كه حجت خدا از بين رفته و امامت به پايان رسيده است امّا سوگند به خدايي كه علي را آفريده است در چنين روزي حجت خدا در ميان آنها حضور دارد.18

در روايت ديگر مي فرمايند:

صاحب الامر از فرزندان من است. مردم در دوره غيبت او خواهند گفت: وي [صاحب الامر و امام عصر(ع)]، از دنيا رفته است والاّ اگر زنده است پس كجاست؟19

علاوه بر موارد مذكور آثار ديگري نيز براي غيبت امام عصر(ع)، ذكر شده كه در اينجا فقط به ذكر عناوين آنها اكتفا مي گردد.

مردم از يكديگر در اين دوره برائت خواهند جست.20

مردم بي پناه خواهند شد و جاي امني پيدا نخواهند كرد...21

مردم به نزاع با يكديگر و آب دهان انداختن به صورت همديگر خواهند پرداخت.22

و...

پي نوشتها :

. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، حكمت 13، ص1158.

. محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج 2، ص 139، ح 13.

. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 51 ، ص 119، ح 19.

. همان، ج 28، ص 70.

. همان، ج 51، ص 119، ح 19.

. همان، ص 119 و 110 ، ح 1.

. همان، ص 112، ح 7.

. همان، ص 113 و 112، ح 8 .

. بشارةالاسلام، ص 63.

. السيّد مصطفي ال سيد حيدر الكاظمي، ترجمه و شرح نهج البلاغه، حكمت 139، ص 1158.

. شيخ صدوق كمال الدين و تمام النعمة، ص 203.

. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، ص 202.

. بحارالانوار، ج 28، ص 70.

. كمال الدين، و تمام النعمة، ص 304.

. بحارالانوار، ج 52، ص 111 و 135.

. همان، ص 135.

. سوره بقره(2)، آيه 214.

. نعماني، كتاب الغيبة، ص 72.

. بحارالانوار، ج 51 ، ص 114، ح 11.

. همان، ج 51 ، ص 111، ح 5.

. نعماني، كتاب الغيبة، ص 291 و 292.

. علي متقي هندي كنزالعمال، ج14، ص 578.

 

موعود شماره چهل و يك

 

 

 

 
ولايت فقيه میراث گرانسنگ امام خمینی PDF
مقدمه
به مناسبت سالگرد ارتحال بزرگ مردی که هدایت و پیروزی انقلابمان مدیون ولایت الهی اوست و نه تنها انقلاب ایران، که تحولات اجتماعی مهم سه دهه اخیر و بلکه فراتر از آن، احیاء مجدد هویت دینی جوامع در این سالها رهین ایمان و اندیشه و عملکرد الهی اوست. به جاست در این سالگرد بر بزرگترین یادگار این آیت الهی یعنی ولایت فقیه مروری اجمالی داشته باشیم.

با تولد انقلاب اسلامى و تشكيل حكومت دينى، بحث ولايت فقيه شكل جديد و پيچيده‏اى به خود گرفت. چون مرام انقلاب، آرمان خواهى دينى و شعار جهان محورى آن، «حكومت اسلامى» بوده است پس طبيعى است كه نوعى اصطكاك و چالش با آرمان و مرام دنياى ماديت داشته باشد. و روشن است كه موضع اساسى درگيرى فرهنگى ما با غرب، همان نهادينه كردن حكومت دينى و تثبيت موقعیت و موفقيت نظام ولايى اسلام است. از اين رو مهمترين هدف در هجوم فرهنگى دشمن، از ميان بردن همين نقطه قوت حكومت دينى است. و براى رسيدن به این مقصود همواره در صدد القاى اين شبهه است كه «اسلام قدرت اداره جامعه را ندارد». 

گفتنى است، در ميان دوستان نيز بحث كار آمدى و حيطه قدرت عملكردىِ ولايت فقيه، بارها بحث و بررسىِ جدّى شده است و به دنبال آن، نزاع‏ها و ديدگاههاى فراوانى را شاهد بوده و هستيم. 

از مهمترين موضوعات اين بحث، ارتباط گسترده «حكومت»، «فقه» و «حاكم» است. داشتن هر گونه ديدگاهى در اين موضوع، ترسيمى خاص از حكومت دينى و نحوه دخالت ولايت فقيه در امر اداره نظام را به دنبال خواهد داشت.  البته بحث در باره «نسبت دين و حكومت» در حوزه‏هاى گوناگون قابليت طرح و بررسى دارد كه پاره‏اى از آن‌ها مربوط به مسائل اعتقادى و در حوزه انديشه‏هاى كلامى و پاره‏اى ديگر مربوط به مباحث سياسی و بخشی هم مربوط به حقوق اساسى است. پيش از طرح نظريه‏ها، شايسته است به این نكته مهم توجه داشته باشيم كه: اين بحث اگر چه به صورت پراكنده در پيشينه معارف دينى وجود دارد و انديشمندانى هم به آن پرداخته‏اند، ليكن پيش از پیروزی انقلاب، هيچگاه جايگاه واقعى خود را پيدا نكرد. 

آنچه در اين نوشتار از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرد، بحث درباره اين مطلب است كه آيا ولايت با «فقه» است يا «فقيه»؟ يعنى در سرپرستى و ولايت جامعه، كسى كه ولايت مى‏كند، فقيه است يا فقه؟ 

پاسخ اين پرسش، به چگونگى برداشت ما از «ولايت فقه» و «ولايت فقيه» بر مى‏گردد. 

ديدگاه ولايت فقه

این ديدگاه پيروان خود را به تأمل در ابواب مختلف فقه فرا مى‏خواند تا از اين رهگذر به احكامى دست يابند كه از باب وجوب كفايى بر فقيه فرض شده است و ادله موجود فقهى بر آنها مهر تأييد مى‏زند. حال اگر بر اساس روش متداول  فقهى، آن دسته از احكام را، كه به نحوى از انحاء، وجوبى تعيينى يا ترجيحى را بر فقيه تكليف كرده است، استنباط کنیم و وظايف فقیه را تنها در همين حد بدانیم طبيعى است كه معناى ولايت فقيه، سرپرستى كسى باشد كه صرفاً «اجراى» سلسله احكام خاصى را بر عهده دارد. 

از اين‏رو: «الأصل عدم الولاية» «كسى بر ديگرى هيچ حق و ولايتى ندارد» که مکرر از زبان صاحبان اين ديدگاه شنيده مى‏شود، براساس همين مبنا شكل گرفته است. 

از اين منظر، ولايت فقيه بدين معناست كه ابتدا سلسله احكام خاصى را مد نظر قرار مى‏دهيم كه اجراى امور مشخصى را مقيّد به وجود فقيه دانسته است و در مرحله بعد در جستجوى پاسخ اين پرسش بر مى‏آييم كه متصدّى اين امور كيست؟ طبيعى است از چنين زاويه‏اى، ولايتى محدود، آن هم در امورى خاص براى فقيه قابل اثبات خواهد بود. 

در این صورت نقش فقيهى كه متصدّى اين امور است، جز «اجراى احكام» چيز ديگرى نخواهد بود پس ولايت را مى‏توان «ولايت فقه» ناميد و اگر زمانى اصل ولايت فقيه جريان پيدا كند، به اين معنا خواهد بود كه فقه، جريان پيدا كرده است اما تنها در آن بخش از احكامى كه بر عهده فقيه گذاشته شده است. 

دیدگاه ولايت فقيه 

پيش از ورود به اصل بحث، ابتدا بايد ديد كه آيا ولايت براى اجراى احكام فقهى است يا اينكه چنين امرى، بيش و پيش از آنكه براى اجرا باشد در واقع براى «اقامه اصل دين» است؟ خلاصه اينكه آیا هدفِ ولايت، «اقامه دين» است يا «اقامه فقه»؟ به نظر مى‏آيد كه هدف اساسىِ ولايت، اقامه دين است كه به تبع آن، اقامه فقه نيز در همين راستا قابل تفسير خواهد بود. 

البته در همين رابطه این سؤال نيز طرح مى‏شود که محدوده و بسترِ دين كجاست؟ آيا دين محدود به مناسك عبادى افراد است يا اينكه تمام شؤون حيات بشرى را شامل مى‏گردد؟ سؤال ديگرى نيز به دنبال این دو مطلب مطرح است: آيا ولايت، مقيد به ضوابطى خاص است يا ضابطه‏اى ندارد؟ برای این سه مسأله سه پاسخ مى‏تواند طرح شود.

نخست: هدف اصلى ولايت، اقامه دين است.  دوم: محدوده ولايت، تمامى شؤون حيات بشرى است.  سوم: اين ولايت، مقيد به مشيّت خداوند متعال و اولياى معصوم(عليهم السلام) است، و نسبت به اين مشيّت‏ها، اطلاق ندارد. به تعبير ديگر، ضوابطى بر افعال ولى فقيه حاكم است كه او را مقيد به عمل در محدوده‏اى مشخص مى‏كند، اما اين ضوابط، فقه موجود نيست.  حال چنين ولايتى كه غايتش اقامه دين است و محدوده‏اش جميع شؤون حيات را دربر می‌گیرد اگر از آن رو كه مقيد به ضوابط خاص دینی است، به «ولايت فقه» نيز تعبير شود اشكالى ندارد. اما قدر مسلم آن است كه اين معنا با معناى اول از ولايت فقه كاملاً متفاوت‏است. 

فرق است بین اينكه بگوييم خداوند متعال كسى را تعيين نموده و به او ولايتى عطا كرده است تا مثلاً جمع آورى ماليات اسلامى و تقسيم آنها را بر اساس ضوابط شرعى متعهد باشد و يا امر قيموميت صغيرى را كه از نعمت ولىّ بى‏بهره است بر عهده بگيرد تا در نفس و مال او تصرف كند و يا سرپرستى مجانين و افرادى از اينگونه را متكفّل شود و... با آنكه بگوييم غايت و محدوده اين ولايت، فراتر از چنين گستره ضيقی است؛ چرا كه در ديدگاه اخير ولى فقيه كسى است كه حق دارد و بلكه بايد بستر اقامه دين و كلمه توحيد را در جامعه ايجاد کند. 

پس رسالتِ نخستينِ فقيه، پاسدارى از حريم دينِ مردم است؛ به گونه‏اى  كه دامنه اقتدار دين در سراسر عالم گسترش يابد و توجه جهانيان به حقيقت آن مضاعف گردد.   

و دوّمين رسالت او پس از حاكميت و اقتدار دين در جامعه و گرايش عمومى به حقيقت آن، «برنامه‏ريزى» براى تحقّق عينى دين در زواياى مختلف جامعه است؛ تا مناسك آن در ابعاد گوناگون زندگى جارى شود. پس عمل به يك يا چند حكم خاص، وظيفه اصلی او نيست بلكه مسئولیت وی «ايجاد بستر» براى جريان و تحقّق احكام است «كلامى» يا «فقهى» بودن بحث ولايت، تفاوتى ديگرميان دو ديدگاه 

پس اگر مطلب را از منظر دوم بررسى كنيم، ديگر مجالى براى جستجوى ما در فقه باقى نخواهد ماند تاببينيم اجراى كدام يك از احكام الهى تعييناً يا ترجيحاً به دست فقيه سپرده شده است. بلكه سؤال اصلی اين است كه آيا ضرورتى براى اقامه دين وجود دارد يا خير؟ و پس از اثبات چنين ضرورتى، بايد ديد اين وظيفه خطير به عهده كيست؟ هم‌چنین روشن است که اگر قرار باشد يك موضوع فقهى را مورد بررسی قرار دهيم می‌بایست حكم آن را در فقه و با روش فقهى و به كمك ادله استنباط كنيم، اما اگر موضوع مورد بحث، كلاً از دايره «علم فقه» خارج شد، طبيعى است كه نمى‏توان حكم آن را با روش فقهى و در چارچوب خاص قواعد استنباط به دست آورد؛ چرا كه ديگر بحث از ولايت، صبغه «كلامى» پیدا خواهد کرد. علماى علم كلام نیز هر گاه از ضرورت نبوت عامه و خاصه و يا لزوم امامت در جامعه و شؤون آن بحث مى‏كنند، خود را موظف به طرح چنين مباحثى در گستره فقه و استفاده از شيوه فقاهت و استعانت از ادله فقهى نمى‏كنند؛ حال نظير همين بحث، در مورد «ولايت اجتماعى» نيز قابل طرح است؛ چرا كه لزوم پاسخگويى به پرسش‏هايى مانند: «آيا جامعه، والى مى‏خواهد يا خير؟»، «رسالت اين والى و ویژگی‌های او چيست؟»، «آيا اقامه دين تنها در عصرى از اعصار واجب است و يا در تمامى اعصار» حقيقتى است كه بداهت آن بر اهل معرفت پوشيده نيست. 

نفى «ضرورتِ ولايت» در حفظ اعتقادات و اخلاق، لازمه ديدگاه اول 

گاهى مى‏توان دين را در قالب و محدوده «ااعتقادات، خلاقيات و احكام» تعريف كرد و آنگاه كه در صدد بيان محدوده وظايف و اختيارات ولى فقيه در باب اعتقادات بر مى‏آييم، چنين ابراز نظر كنيم كه اصولاً نمى‏توان در اعتقادات، ولايت كسى را بر ديگرى پذيرفت؛ چرا كه هر كسى خود بايد با برهان به كسب اعتقادات اقدام كند. غايت كلام اين است كه تعليمِ جاهل بر عالم واجب کفایی است؛ لذا اگر كسى به برهانى براى اثبات ادله دين آگاه است، بايد به جاهلى كه از شناخت چنين برهانى بى‏بهره است تعليم دهد. اما آيا چنين امرى ‏«ولايت» است؟‌ از سياق كلام و فحواى دليل فوق، چنين مى‏نمايد كه براى ايجاد ايمان و اعتقاد، نيازمند ولايت نيستيم؛ چرا كه اصولاً ولايت و سرپرستى، نقشى در ايجاد ايمان ندارد! زیرا: 

اولاً: مكلّف جاهل بايد خود خواهان كسب معارف الهى باشد.

ثانياً: بايد كسى او را ارشاد و راهنمايى كند و ادله را به او تعليم دهد تا مثلاً او بداند كه توحيد چيست؟ آيا معاد، حق است و ..  . در چنين ديدگاهى، بخش اعتقادات داراى روشى خاص بنام برهان و استدلال است، و اگر هجمه‏اى هم از سوى دشمن به اعتقادات صورت گيرد، بر اهل آن، دفاع واجب می‌شود. 

طبيعى است اگر اين چنين به حريم اعتقادات جامعه نگريسته شود، تنها رسالتى كه متصور است، همان رسالتى است كه بر عالِم فرض است و نه بر فقيه؛ يعنى هر كس كه توان دفاع از حريم اعتقادات مردم را به نحو نظرى و برهانى دارد موظف به چنين دفاعى است. اما قدر مسلم آن است كه چنين دفاعى را نمى‏توان ولايت ناميد. 

پس در باب اعتقادات، ولايت بى‏معناست. غايت امر، وجود يك واجب كفايى است كه اتيان آن بر مكلفين خاص،

فرض است.  در باب اخلاق نيز قضيه همین است؛ يعنى ولايتى از جانب كسى بر ديگرى مطرح نيست؛ چرا كه تكليف مردم تعليم اخلاق حسنه و عمل به آنها است. و بر علماى اخلاق نیز فرض است كه آداب اخلاقى دين را به مردم تعليم دهند تا خداى ناكرده اين آداب نورانى، منسى و منسوخ نشوند. روش انتقال اين آداب هم، انذار و تبشير و موعظه است كه طبعاً در تحصيل چنين طرقى، ضرورت استقرار وجوب كفايى بر اهل آن، امرى بديهى است. پس در اين باب نیز نوعی وجوب مطرح است اما از ولايت خبرى‏نيست. 

اما «احکام» دو بحث دارد، یکی بحث فقاهت و شيوه استنباط احكام فقهى است كه وجوب كفايى آن محرز است و بحث ديگر، اجراى احكام فقهى است كه اين احكام به دو دسته تقسيم مى‏شوند: 

1. احكامى كه اجراى آنها بر هر فرد مكلفى واجب است؛ مثل به جاى آوردن نماز، گرفتن روزه و... 

2. احكامى كه اجراى آن نيازمند مجرى خاصى است كه شارع مقدس چنين كسى را در بعضى موارد، شخص فقيه قرار داده است. هر چند در چنين مواردى ممكن است بگوييم ولايت پيدا مى‏شود اما این ولایت صرفاً در اجراى احكام است و چيزى جز ولايت بر اموال و نفوس و دماء نيست. 

عدم كفايت مغالطه و استدلال، در اقامه كفر و ايمان در جهان امروز

اما اگر از زاويه ديگرى به مسأله نگاه شود، مى‏توان دید که اين «سرپرستى جامعه» است كه بستر اعتقاد را ايجاد مى‏كند؛ فرقى نمى‏كند كه اين اعتقاد، اعتقاد به كفر و يا اعتقاد به اسلام باشد. لذا براى ايجاد تمايل عمومى نسبت به راه حق، نمى‏توان تنها به استدلال بسنده كرد. 

امروزه كفر بر پايه يك «نظام» و يك «جريان ولايت» استوار است؛ يك بستر اجتماعى است كه كفر را در تمامى عالم اقامه مى‏كند، و تا اين بستر هست كفر نيز هست. يك جريان است كه خوف و طمع ملتها را به طرف دنيا دعوت مى‏كند و تا اين خوف و طمع مادى شكسته نشود و ابهت مادى آن از بين نرود، بسترى براى رغبت عمومى نسبت به ايجاد خوف و طمع الهى پيدا نمى‏شود 

در این حالت نخستين وظيفه‏اى كه دين بر عهده ما مى‏گذارد، شكستن ابّهت و صولت ظاهرى اين دستگاه كفر آلود است؛ چرا كه چنين صولتى به هر ميزان بشكند، ملتها نيز به همان مقدار رهايى مى‏يابند و همين رهايى، بستر انتخاب راه صواب را برايشان فراهم مى‏كند. ملّتى كه در كمند تهديد و تطميع قدرتى بزرگ افتاده و آن قدرت پيوسته آنها را در حصر نامبارك خود نگاه مى‏دارد، چگونه مى‏تواند با استدلال محض برهد؟! مسلماً گوش اين ملت به چنين استدلالى بدهكار نيست؛ چرا كه قلبش اسير كمند اوست.  

در هر زمانه‌ای ابزارى در اختيار دشمن وجود دارد كه از آن براى ايجاد ايمان و اخلاق مادى بهره مى‏برد و به وسيله آن به پرورش انسان‏هاى غير الهى مى‏پردازد تا جايى كه از همين طريق مى‏تواند منكر را معروف كند و معروف را منكر. در واقع اقامه كفر يعنى عزّت دادن به «اخلاق، افكار و رفتار» كفرآميز است؛ اقامه كفر غير از عمل به كفر است؛ مثلاً كسى كه شراب مى‏خورد فاسق است ولى كسى كه در ملأ عام تظاهر به ميگسارى مى‏كند و زشتى و پليدى اين عمل را مى‏شكند و يا شخص ديگرى كه از طريق هنر و غير هنر، اين معناى غلط را القا مى‏كند كه انسانِ با شخصيت؛ يعنى انسان ميگسار! اقامه فسق مى‏كنند. 

امروز واليان و زمامداران كفر، اقامه كفر مى‏كنند؛ يعنى به «اخلاق، اعتقادات و رفتار» كفرآميز عزّت مى‏دهند و به ذلّت و تحقيرِ «اخلاق، اعتقادات و رفتار» ايمانى مبادرت مى‏ورزند. 

حال آيا مى‏توان نامتناسب با هجمه وسيع دشمن، به دفاع واجب از حريم نورانى دين پرداخت؟ آيا غير از اين است كه لازمه چنين دفاعى،«اقامه حكومت» است؟ اگر به تهديد و تحديد گستره نظام كفر فرمان يافته‏ايم، آيا به غير از تمسك به ابزار قوى حكومت، مى‏توان در چنين مصافى نابرابر، نداى «هَلْ مِنْ مبارز» سر داد؟ آيا با جمع متشتّت و پراكنده مسلمانان، كه هر طايفه‏اى سودايى در سر دارد، مى‏توان با مجموعه سازماندهى شده جناح كفر به مبارزه پرداخت؟ پس ما نيز ناچار از وجود يك «نظام» هستيم؛ با اين وصف مى‏توان به راحتى ادعا كرد كه امروزه اصل تشكيل «حكومت» براى دفاع از اعتقادات و ارزشها، امرى واجب است، البته مانند ساير اعمال واجب،

مشروط به قدرت است. 

 «نظام ولايت و تولّى»، قالب انحصارىِ «توسعه كمال»

این بحث نیز در اينجا قابل طرح است، که «توسعه كمال» و یا «تعالی» جز در شكل «ولايت و تولّى» محقق نمى‏شود؛ به تعبير بهتر، نمى‏توان بدون نظام ولايت و تولّى، انتظار وقوع و توسعه تكامل یا تعالی را داشت. پس نمى‏توان این نظام را یک ابزار صرف دانست؛ چرا كه اصولاً تحقّق و قوام تكامل، به اين نظام وابسته است و اين حقيقت، در باب نظام كفر و نظام ايمان هر دو جاری است؛ به بيان ديگر، تك‏تك افراد نمى‏توانند نظام كفر موجود را خلق كنند، زيرا تا زمانى كه اين نيروها تبديل به يك نظام نشوند، نمى‏توانند تا اين اندازه در ارواح و قلوب رسوخ كنند.  تنوّع در تلذّذ، شيطنت، تهديد و تطميع، حاصل نظام كفر و جريان تولّى در كفر است، نه حاصل كفرهاى جدا مانده از يكديگر. 

ضرورت «حكومت»، براى جريان «ولايت» الهى در سه نظامِ اخلاق، افكار و رفتار 

پس براى جريان «ولايت»، به «حكومت» نيازمنديم؛ و اين نياز به خاطر تغيير و ارتقاى سطح اخلاق عمومى، عمق بخشيدن به اعتقادات و افكار و بالأخره بالا بردن سطح رفتار آحاد جامعه است؛ از اين رو نظامى را خواهانيم كه به دنبال اقامه و استوارى اعتقادات مذهبى مردم و دفاع از آنها باشد و اگر چنين قدرتى ندارد، دست كم به دنبال اين باشد كه حجت را بر ملل تحت سيطره كفار تمام كند. 

گرچه صاحبان ديدگاه نخست هم قائل به ضرورت ارائه اعتقادات خود به جامعه، براى اتمام حجت بودند، اما چنين اتمام حجتى نسبت به كفار، با نگاشتن كتاب و برخورد محض فكرى صورت نمى‏گيرد. شاهد بوديم كه چگونه انقلاب اسلامى حضرت امام قدس‏سرّه توانست حجت را نسبت به همه مسلمانان حتی مسلمانان داخل آمريكا بلکه همه متألهین عالم نيز تمام كند؛ آیا پس از انقلاب اسلامی، استدلالی بر استدلالات قبل از آن نظیر «برهان صدیقین» و «برهان امکان و وجوب» که در جای خود محترم و کارآ هستند افزوده شده است؟ آیا کتاب جدیدی در دوران انقلاب و پس از آن نوشته شده است که تغییردهنده اخلاق عمومی جامعه و دیگر جوامع طالب حقیقت باشد؟ ایا می‌توان با برهان صرف، ایمانی قوی‌تی از ایمانی که به واسطه ولایت حضرت امام خمینی(رض)‌ در قلب جوانان این مرز و بوم و حتی سایر بلاد دمیده شد، به وجود آورد. آیا شعور و عشق جوانان مجاهد حزب الله لبنان و فلسطین به اسلام و انقلاب و مقام معظم رهبری(دام عزه) حاصل برهان و استدلال متداول است. کلام در نفی برهان و منطق نیست، آنها جایگاه خود را دارند، اما از آنها عملیات استشهادی و روی مین رفتن و درگیری شجاعانه با دشمنان اسلام بر نمی‌آید.  

«وجوب تحصيل قدرت» براى اقامه حكومت الهى

تحقق بخشيدن به سه مطلب پيشگفته: «اتمام حجت نسبت به كفار»، «دفاع از اعتقادات ملّت‏ها» و «ايجاد بستر براى ايمان آنها» جز در پرتو تشکیل حكومت ممكن نيست. 

وقتى حكومتى هم چون نظام مبارک جمهوری اسلامی ایران تشكيل شد كه توانست در وهله نخست، ايمان ملّت‏ها و خوف و طمع ايشان را از دست دشمن رهايى بخشد، ديگر ايمان به طاغوت، مجال چندانی براى قدرت‌نمایی نخواهد داشت كه در اين صورت زمينه لازم براى تشكيل مدينه فاضله، كه بزرگترين عطيه الهى بشمار مى‏رود، فراهم خواهد شد. 

پس از مرحله تشكيل حكومت رهايى بخش نوبت به «برنامه‏ريزى» براى توسعه ايمان رها شده از قيود شرك و كفر مى‏رسد و در اين مرحله پاى ضرورت عمل «حاكم» به ميان مى‏آيد كه به اجراى احكام الهى در جامعه مبادرت ورزد. بنابراين، در آغازين مرحله، اقامه اصل «ايمان» به خدا مطرح است و سپس اقامه «اخلاق» و سرانجام اقامه وظيفه اصلى حكومت، ايجاد  بستر براى اقامه  همه احكام است.  

يعنى قبل از هر چيز بايد ايمان به خدا در ميان آحاد جامعه، عزّت خود را باز يابد كه اين امر هم به نوبه خود، منوط به تحقير كفر در ميان ايشان است. چنانكه قرآن كريم نيز به همين معنا اشاره دارد كه:  (يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ) آنگاه بايد بستر اخلاق الهى در جامعه ايجاد شود، اما نه فقط به معناى «عمل» به ارزشهاى اسلامى بلكه به معناى «اقامه» اين ارزشها. به تعبير بهتر، بايد بسترى فراهم نمود كه ارزش‏های الهی عزيز و هر آنچه غير از آن است ذليل گردد؛ تا رفته‌رفته نظام تمايلات عمومى، تغيير و تحوّل بپذيرد. و پس از چنين تغييرى، هنگام ايجاد بستر براى عمل به احكام الهى است، ولى اين امر هم به معناى اين نيست كه وظيفه حكومت اسلامى تنها محدود به اجراى احكامى باشد كه در فقه، به عهده فقيه ـ به نحو واجب كفايى ـ قرار داده شده است؛ چرا كه وظيفه اصلى حكومت، ايجاد بستر براى اقامه همه احكام است. پس صحبت از اقامه است و نه عمل. چه اينكه در نظام غير الهى هم آنچه كه روى مى‏دهد اقامه فسق و كفر است و نه صرف عمل به آن. در اين صورت نمى‏توان چنين ولايتى را «ولايت فقه» به معناى اصطلاحى آن دانست؛ زيرا وظيفه فقيه در اين بينش، صرفاً؛ به اجراى احكامى خاص خلاصه نمى‏شود و حال آنكه لازمه قول به ضرورت حكومت، آن هم در آن وسعت، ما را به تأمل بيشتر در گستره وظايف و اختيارات فقيه وا مى‏دارد. 

علم، قدرت و وفادارى به مجموعه دين، سه شرط اصلى در ولى فقيه

حال باید دید که آيا متصدّى چنين حكومتى حتماً بايد فقيه باشد يا اينكه غير فقيه نيز چنين شأنى را داراست؟ بدیهی است تشکیل حکومت دینی با اهداف فوق منوط به ولایت فقیه است. اما منظور ما از فقيه كسى نيست كه فقط عالِم به اين احكام حقوقى است بلكه منظور كسى است كه اعلم به «دين»، به عنوان يك مجموعه بوده و متعهدترين و وفادارترين افراد نسبت به اقامه دين باشد. البته بايد به فقه هم به عنوان بخشی از مجموعه حقوقى این نظام وفادار باشد در این صورت «عدالت» تنها در محدوده احكام موجود فقهى تعريف نمى‏گردد. بلكه عدالتى كه در حاكم شرط است، همانا در وفادارى او نسبت به مجموعه دين معنا مى‏شود. 

آشنايى با موازنه قدرت جهانى و توان تبديل آن به نفع دين، ديگر شرط «قدرت»

والى بايد داناترين شخص نسبت به دين و وفادارترين آنها باشد و در عين حال تواناترين فرد در اقامه دين به حساب آيد. معناى اين توانايى در شأن ولايت كلّى جامعه این است كه او بتواند مواضع دشمن را بهتر از ديگران بشناسد، و به برنامه‏ها و نقشه‏هاى آنها بيشتر از ديگران واقف باشد. به تعبير بهتر، نسبت به توسعه كفر و ايمان، بيش از ديگر آحاد جامعه حساسیت و آشنايى داشته و بر نحوه جريان اين دو حقيقت و تبديل موازنه قدرت، تسلط لازم را داراباشد؛ چرا كه ولايت تنها براى يك كشور و در يك محدوده ضيق جغرافيايى نیست بلكه اين ابزار الهى براى مدیریت درگيرى دو نظام الهی و الحادی در عالم است، لذا تواناترين كسى كه مى‏تواند در موازنه قدرت، براى اقتدار اسلام برنامه‏ريزى كند، شأنيت احراز چنين منصبى را داراست. 

ولایت اجتماعی تعددبردار نیست

بدیهی است هدایت جامعه برای رسیدن به چنین مقصودی و یا اصولاً هدایت هماهنگ یک مجموعه، با چند محور ممکن نیست. نمی‌توان به صرف ضرورت تفکیک قوا ولایت های مختلفی را برای جامعه پذیرفت؛ و یا به لحاظ تعدد موضوعات (مثلاً‌ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی)‌ قائل به ولی سیاسی، ولی فرهنگی و ولی اقتصادی شد. در رأس یک مجموعه تنها یک ولی می‌تواند قرار گیرد. البته وجود چند ولی در طول هم پذیرفتنی است و واقعیت هم دارد مثل ولایت خداوند تبارک و تعالی، ولایت معصومین(ع) و ولایت فقیه،‌اما چند ولایت هم‌عرض به تشتت در موضع‌گیری و فرسایش اجتماعی و تضعیف قدرت جامعه اسلامی در مقابل دشمنان خواهد انجامید.

تفاوت لوازم دو ديدگاه «انتزاعى» و «مجموعه‏نگر» در اجراى احكام الهى

پس «اقامه حكومت» براى «اقامه دين» از واجبات قطعى است و تحصيل قدرت براى چنين امرى هم واجب است. البته تحقّق اين امر نيز به نوبت خود منوط به اقامه ايمان و تغيير نسبت ميان كفر و ايمان در جهان توسط ولىّ اجتماعى است؛ به گونه‏اى كه بتواند عزّت كفر را به عزّت ايمان تبديل كند. سپس بايد براى ايجاد اخلاق ايمانى، بسترى را فراهم آورد و در نهايت رفتار را به ميزان قدرت خود و بر مبناى جريان احكام تنظيم نمايد؛ در اين صورت احكامى را كه از آن دفاع خواهد كرد، احكام فردى صرف نيست، و از آن طرف هم مكلّف به انجام تمام احكام نمى‏باشد. وظيفه اصلى او، ايجاد بستر براى جريان احكام است البته در اين حال نمى‏توان احكام متغایری را با يكديگر و در يك زمان اجرا كرد. 

توضيح مطلب اينكه گاهى مى‏توان به مسأله، به صورت انتزاعى نگريست و قدرت خود را در مقابل تك تك احكام گذاشت كه در اين حال قدرت شخص، تقریباً‌ مطلق خواهد بود. گاهى هم مى‏توان خود را در مقابل واقعيات قرار داد و مشاهده كرد كه چگونه چند حكم با يكديگر تزاحم پيدا مى‏كند، چرا كه نمى‏توان قدرت يك يا چند نفر را در يك زمان، خرج همه احكام كرد. حقيقت امر، در قالب مثالى، كه مربوط به احكام فردى است بيشتر قابل لمس است. 

جايى كه پاى نجات غريق به ميان مى‏آيد، مكلّف مى‏بيند به راحتى مى‏تواند از عهده اين تكليف برآيد، اگر اين تكليف با تكليف ديگرى مانند نماز مقارن شود و در وسعت وقت هم باشد باز مى‏بيند از عهده هر دو بر مى‏آيد. ولى اگر در ضيق وقت باشد كه بالطبع تزاحم ميان دو امر به وجود مى‏آيد، تنها توان انجام يكى از آن دو را دارد.  اين مسأله در مقام اجراى احكام توسط ولى اجتماعى به مراتب شدیدتر وجود دارد. اين گونه نيست كه از ابتدای تشكيل حكومت، لزوماً بستر اجراى تمامى احكام نيز فراهم باشد؛ چون سلسله احكامى وجود دارد كه بستر لازم براى اجراى آنها هنوز آماده نشده است هم‌چنین همیشه موضوع تحقق احکامی وجود خارجی ندارد. البته بايد حاكم جامعه اقدام به بسترسازى كند اما اينگونه هم نيست كه خود را موظف به اجراى تمام احكام استنباط شده بداند. چنين برخوردى با اجراى احكام، در حالى كه واقعياتى همچون ملاحظه «نسبت» ميان احكام و تزاحم احتمالى آنها با يكديگر و نيز تعيين «اولويتهاى» مربوط به اجراى آنها را مورد توجه قرار نداده است، باعث خواهد شد كه نتواند در عرصه‏تكليف بزرگ الهى، از عهده بر آيد. البته بحث دقيق‏ترى در اينجا قابل طرح است و آن اینکه اصولاً «احكام فقه حكومت» غير از «احكام عمل افراد» است که پرداختن به آن مجال ديگرى را مى‏طلبد. 

تفاوت دو ديدگاه در تعريف از «ولايت فقه»

پس براى تحقّق چنين امرى نيازمند ولايت هستيم، اما آيا آن ولايت، ولايتِ فقه است يا ولايت فقيه؟ اگر فقه را به مفهوم رايج آن در نظر بگيريم، چنين ولايتى، ديگر ولايت اين فقه نخواهد بود، گرچه بخشى از كارهاى فقيه به عنوان جريان همين احكام در جامعه و روابط فردى انسانها باشد. طبيعى است در اين حال، فقيه نيز خود را ملزم مى‏بيند كه در اين رابطه به ميزان وسعش تلاش كند. اما عملکرد ولی فقیه برچه اساسی است؟

والى در حاكميت خود ضوابط مشخصى دارد و اينگونه نيست كه هرطور خواست عمل کند. از نخستين ضوابطى كه بر عمل او حاكم است، همان اصولى است كه بيانگر هدف او است و در قالب اقامه ايمان و اخلاق، اعتقاد و فرهنگ و بالأخره رفتار اجتماعى افراد، قابل طرح است. و بديهى است همين عمل اقامه ايمان و... داراى احكام ويژه‏اى است كه قبل از عمل به چنين احكامى، بايد آنها را با روش متقن استنباط كرد. آرى، در اين صورت هم والى، مجرى خواهد بود، اما مجرىِ احكامى كه اقامه دين را به دنبال خواهد داشت. واضح است كه اين نوع احكام، محدود به فروع فقهى موجود  نیست؛ به تعبير ديگر، عمل او طريق مشيّت مافوق خواهد بود؛ بنابراين، او والى است؛ تصميم مى‏گيرد؛ تصميماتش نافذ و براى جامعه حجت است، افراد جامعه هم بايد برطبق آن عمل و برنامه‏ريزى كنند ولى در عين حال افق تصميمات او وسيع‌تر و رفيع ‌تر از فقه موجود است. هرچند بر استنباط و عمل او احکام و ضوابط الهی دیگری حاکم است. از اين‏رو، اگر آن را به این معنا ولايت فقه بناميم، سخن به گزافه نگفته‏ايم. 

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته
 
 
 
بيانات مقام معظم رهبری در چهارمين نشست «انديشه‌هاى راهبردى»‌ با موضوع آزادی PDF
بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
اولاً خيلى خوشحالم و حقيقتاً خيلى متشكرم از يكايك حضار، بخصوص برادران و خواهرانى كه زحمت كشيده بودند، تحقيق كردند، مقاله تنظيم كردند، بعد كوشش كردند آن مقاله را خلاصه كردند - پيدا بود ديگر، مقاله‌ها كاملاً خلاصه شده بود - كه بايد خدا به ما توفيق بدهد، بتوانيم اصل مقاله‌ها را كه حالا چاپ كردند، در اختيار گذاشتند، وقت كنيم و ان‌شاءاللّه ببينيم. حالا بنده كه اقبال اين وقت پيدا كردن را بعيد است داشته باشم، اما دوستان خوب است به اصل مقالات مراجعه كنند و تأمل كنند؛ چون ما با اين مقوله كار داريم. همچنين از مجرى محترم و عزيزمان آقاى دكتر واعظزاده كه طبق معمول با سخنان كوتاه، مطالب زيادى را بيان ميكنند و با تظاهر كم، عقبه‌ى وسيعى از كار را با خودشان اين طرف و آن طرف ميكشانند، تشكر ميكنم. واقعاً ايشان و همكارانشان خيلى زحمت ميكشند؛ ميدانم.
لازم است يك تشكر ويژه هم از همه‌ى دست‌اندركاران بكنيم. خب، اين روزها مشاهده ميكنيد به تبع اين گلاويز شدن‌هائى كه استكبار جهانى و در واقع دشمن درجه‌ى يك آزادى، با كشور ما و با جمهورى اسلامى پيدا كرده - سر همين قضاياى اقتصادى و آثار آن بر عملكرد مجموعه‌ى حكومت و در زندگى مردم - طبعاً يك دغدغه‌ى عمومى در فضاى سياسى كشور وجود دارد؛ يعنى هيچكداممان فارغ از اين فكر نيستيم؛ در عين حال اين كار اصلى و اساسى و بلندمدت، دچار وقفه و تعطيل نشد؛ يعنى تقريباً به طور دقيق، طبق همان برنامه‌ريزى‌اى كه كرده بودند، اين اجلاس در زمان خود تحقق پيدا كرد. اين، بنده را، هم خوشحال ميكند، هم متشكر ميكند از همه‌ى دست‌اندركاران.
جمهورى اسلامى از برگزارى جلسات نشستهاى انديشه‌هاى راهبردى چند هدف عمده دارد، كه اين هدفها را ما نميخواهيم فراموش كنيم و از جلوى چشممان خارج كنيم.
ادامه مطلب...
 
بيانات مقام معظم رهبری در سومين نشست «انديشه‌هاى راهبردى»‌ با موضوع زن و خانواده PDF
سم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌
اللّهمّ سدّد السنتنا بالصّواب و الحكمة
خوشامد عرض ميكنم به همه‌ى برادران و خواهران، و تشكر ميكنم از شركت حضار محترم در اين كار دسته‌جمعىِ بسيار بااهميت. همچنين تشكر ويژه‌اى دارم از سخنرانان و سخنگويان؛ چه آنهائى كه مطالبى را عرضه كردند، چه آنهائى كه اعتراضاتى را بيان كردند. از رئيس و مدير برنامه، جناب آقاى دكتر واعظزاده هم صميمانه تشكر ميكنم؛ هم به خاطر اداره‌ى خوب اين جلسه، و هم بيشتر به خاطر تمهيد و سازماندهى اساسى‌اى كه براى شكل و محتواى اين جلسه، ايشان به كمك يك جمعى در طول چند ماه انجام دادند.

هدف از اين جلسه و اين نشستها، تبادل نظر عالمانه با جمعهاى نخبگانى است درباره‌ى مسائل اساسى كشور. اگر گفته ميشود انديشه‌هاى راهبردى، بله، در واقع سعى بر اين است كه به يك انديشه برسيم؛ منتها ميتوان تقسيم كرد، تنويع كرد؛ انديشه در باب عدالت، انديشه در باب زن و خانواده؛ بعد فهرست طولانى‌اى داريم در حدود بيست و چند موضوع، كه هر كدام از اينها عنوان انديشه رويش دارد؛ انديشه‌ها به اين لحاظ است؛ والّا بنا بر اين است كه اين جمع نخبگانى با زايش فكرى و معنوى و كمكى كه به اسلام و نظام جمهورى اسلامى خواهند كرد، ان‌شاءالله در هر زمينه‌اى به يك نظر واحد و يك انديشه‌ى واحد برسيم.
ادامه مطلب...