چهارشنبه, 17 مهر 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5710
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1278580

اوقات شرعی



جستجو

Loading
تشرف سيد حمود بغدادي PDF
حاج شيخ عبدالحسين بغدادي فرمود: سـيـد حمود بن سيد حسون بغدادي ، از اخيار و رفقاي ايشان و در كمال تدين و عفت نفس و بلند نـظـر، بـود و بـا آن كـه مـبتلا به شعار صالحين ، يعني فقر بود، بااين حال جهت تشرف به خدمت حـضرت ولي عصر ارواحنافداه تصميم گرفت كه چهل شب جمعه به زيارت حضرت سيدالشهداء (ع ) از بغداد به كربلا، برود.
به همين جهت حيواني را براي اين امر خريداري نموده و متحمل مخارج آن گرديده بود و خيلي وقـتـهـا مي شد كه بيشتر از يك قمري نداشته ، ولي به زاد توكل و توشه توسل بيرون مي آمد.
حق تـعـالي چنان محبت آن بزرگوار را در قلوب مردم انداخته بود كه اهل محموديه ، كه اغلب ايشان اهل سنت و جماعتند، هميشه به انتظار آمدن ايشان بوده ، و ديده به راه ، به مجرد ورودش ، گرد او جمع مي شدند و وي را تكريم نموده ، آب و غذا براي خودش و علوفه براي مركبش مهيا مي كردند.
اهل اسكندريه كه همگي ، سنيان متعصب مي باشند هم به اين شكل با ايشان ، برخورد مي كردند.
زمـانـي كه يك چله آن بزرگوار به اتمام رسيد، در آخر، مردد شد كه اين شب ، شب چهلم است يا شب سي و نهم ، و آن شب مصادف با زيارت مخصوصه اميرالمؤمنين (ع ) بود.
وارد نـجف اشرف شده و شب چهارشنبه با جمعي از رفقا به مسجد سهله مشرف گرديد، تا آن كه روز چهارشنبه به سمت كربلا روانه شود.
اعمال مسجدسهله را بجاآورده با جماعتي به مسجد صع صعه مشرف شدند.
در آن جا دو ركعت نماز گذاردندو مشغول خواندن دعاي نوشته شده بر تابلو شدند.
رفقاي او به سجده رفتند و سيددعاي سجده را براي ايشان خواند.
ادامه مطلب...
 
تشرف حاج سيد احمد اصفهاني خوشنويس PDF
حـاج سـيـد احـمـد اصفهاني ، معروف به خوشنويس ، كه از مهاجرين شهر سامرا در زمان ميرزاي شـيـرازي بـود و بـه هـمراه عالم عامل حاج ملا محمد علي سلطان آبادي به حج مشرف شده بود، فرمود: در آن سفر چون وارد مكه معظمه شديم چند شتر را براي رفتن به مني از شخص شترداري كه نامش صالح بود و به همين مناسبت به او صالح جمال مي گفتند، اجاره كرديم .
وقـتـي شـتـرها را از خارج شهر آوردند، يكي از آنها مفقود شده بود.
او حجاج را سواركرد و ايشان رفتند و گفت : بگذاريد حجاج بروند، من يك شتر مي فرستم كه شما رابدون تاخير و معطلي ببرد.
من تنها ماندم و در خانه اي كه منزل كرده بودم ، جز يك پيرزن كه او را به خاطرحفاظت در آن جا گـذاشـتـه بودند كسي نماند، لذا من تنها و محزون و غمگين بدون اين كه چاره و علاجي داشته باشم ، ماندم ضمنا من در خانه مطوف خود (راهنما) سيدجليل ميرزا ابوالفضل شيرازي ، در طبقه چـهـارم مـنـزل سـكونت داشتم .
بر در خانه منتظر شتربان بودم كه الان شتري را مي فرستد و به حـجـاج ملحق مي شوم تا اين كه آفتاب غروب كرد و شب تاريك شد.
در آن وقت از پيرزن خواستم كـه بـه خـانـه صالح جمال رفته و خبري بياورد و گفتم : يك ليره عثماني به خاطر اين كار به تو مي دهم .
قبول نكرد و گفت : اگر هزار ليره هم بدهي خانه را رها نمي كنم .
بـا شـنـيدن اين جواب حال زار و رسوايي دنيا و آخرت مرا گرفت ، زيرا حج من استيجاري بود.
به هـمـيـن دلـيـل به بالاي بام رفتم و گريه زيادي كردم و بر روي خاك به سجده افتادم و التجاء و استغاثه به حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف نمودم .
ناگاه مردي را ديدم كه شكل شـتـردارهـا بـود و در خـانـه ايـستاده و با او شتري است .
ادامه مطلب...
 
اسلامیت یا جمهوریت؟ PDF
یادم هست آن روزها که تازه انقلاب اسلامی پیروز شده بود و برای نخستین بار عنوان «جمهوری اسلامی» برای این نظام تازه ای که همچون ثمره سیاسی انقلاب تلقی می شد بر سر زبان ها افتاده بو د ، یکی از نویسندگان سیاسی صاحب شهرت که بعدها سر از لس آنجلس  در آورد ،من باب تشکیک در امکان تحقق چنین نظامی به این استدلال آویزان شده بود که «اصلآ جمهوری اسلامی دیگر چه صیغه ای است؟ این که جز یک ترکیب موهوم بیش نیست و ..... مگر جمع این دو -جمهوریت و اسلامیت - ممکن است؟» 

بعد از سیزده سال که از آن روزها می گذرد یک بار دیگر سخن از انتزاع و انفصال این دو امر از یکدیگر می رود؛ و هر چند امروز به صورتی دیگر . منادیان این انفصال اگر چه این بار ترکیب این معنا را غیر ممکن نشمرده اند و از اصل عقلی امتناع تناقض نیز سوء استفاده نکرده اند ، اما باز هم بی محابا قاعده بر اهین خویش رابر انتزاع این دو مفهوم از یکدیگر نهاده اند، که یعنی این دو ترکیب هنوز هم تعریف نا شده و موهوم است. 

این سخن در هر شرایط دیگری اگر طرح می شد ، خود را چنین موهن و غرض آلود نمی نمود که امروز..... امروز که طرح انفصال و انفکاک این دو مفهوم از یکدیگر بر یک سابقه فرهنگی - و باز هم غرض آلود -بنا شده که چون دم خروس از زیر پیراهن صاحب سخن بیرون زده و اغراض او را آشکار می کند : 

نسبیت حقیقت، اصالت دادن به متدولوژی علوم تجربی در برابر تعقل و تفکر نظری و تفقه ، عجز فقه از جواب گویی به اقتضائات زمان، تقابل و تعارض مدیریت فقهی و مدیریت علمی ، قبض و بسط تئو ریک یک شریعت و .... از این قضایا . اگر این تئوری با فی ها را با حمایت بی دریغ از جریانها ی رسوای غرب زده روشنفکر ی و نفی ولایت مطلقه فقیه - که پرچم سیاسی این جماعت است - جمع کنید، دیگر برای تشخیص افق و غایت این سخنها  چندان دچار سردر گمی نخواهید شد. 

غایت لا محال این راه تغییر ماهیت نظام است ،از طریق انحلال اسلامیت نظام در جمهوریت آن....، و آیا این همان امری است که این جماعت می خواهند؟ نمی دانم. 

«جمهوری اسلامی» ،علی رغم آنکه از چهل و چند سال پیش به این سو حکومت پاکستان خود را به آن منتسب می دارد ، بدون تردید تعبیری کاملآ بدیع و بی سابقه است.خواهم گفت که «جمهوری اسلامی» همچون ثمره سیاسی انقلاب اسلامی ایران،مفهومی نیست که از انضمام این دو جزء - جمهوریت و اسلامیت - حاصل آمده باشد و بنابراین ، با تحقق در رابطه این دو جزء با یکدیگر نیز قابل شناخت نیست. به عبارت روشن تر ، «اسلامیت» در جهان امروز همچون صورتی از یک نظام حکومتی ، تعریف ناشده و موهوم است، حال آنکه «جمهوریت» چنین نیست. تجربه های سیاسی دنیای جدید، علی الخصوص در این سه قرن اخیر، تمامآ در جهت و تبیین چگونگی حضور مردم در حکومت ها بوده است و بنابراین ، در ترکیب «جمهوری اسلامی»، صفت اسلامیت نمی تواند به تبیین و تعریف بیشتر معنای این ترکیب مددی برساند و..... خواه نا خواه آنچه در عمل پیش خواهد آمد و ضعیتی غیر مشخص چون حکومت پاکستان خواهد داشت که یکی از بدترین انواع دموکراسی است. گذشته از آنکه «جمهوریت» همان «دموکراسی» نیست و بنابراین ، آنان که قصد دارند با استفاده از این تعابیر بیان مقصود کنند ،بهتر است نخست در حدود این تعابیر و نسبت آنها با یکدیگر بحث کنند. 

«جمهوری اسلامی» تعبیری نیست که از انضمام این دو جزء -جمهوریت و اسلامیت - حاصل آمده باشد و چنین دریافتی از همان آغاز بر یک اشتباه غیر قابل جبران بنا شده است. «جمهوری اسلامی» تعبیری است که بنیانگذار آن برای «حکومت اسلامی آن سان که دنیای امروز استطاعت قبول آن را دارد» ابداع کرده است و تعبیر جمهوری اسلامی اگر چه حد و رسم این نظام را تبیین می کند ، اما در عین حال از اظهار ماهیت و حقیقت آن عاجز است. ذهن انسان امروز به مجرد مواجهه با تعبیر «جمهوریت» متوجه پارلما نتاریسم و انواع دموکراسی می شود، و اما در مواجهه با تعبیر «اسلامیت» هیچ مصداق روشن و یا تعریف معینی نمی یابد، چرا که اسلام ، به مثابه یک نظام حکومتی ، بر هیچ تجربه تاریخی از دنیای جدید استوار نیست. تجربه تاریخی صدر از اول نیز صورتی مدون ندارد و در نسبت با انواع نظام های حکومتی در دنیای جدید تعریف نشده است. 

بگذریم از آنکه اگر  حقیقتش را بخواهیم ، تعبیر «دموکراسی» نیز کاملآ موهوم است و اگر در مواجهه با این تعبیر برای عقل متعارف پرسشی پیش نمی آید به آن علت است که بشر امروز مسیر فرهنگ غرب است و اسیر در نظام پیچیده فراگیری که به او اجازه نمی دهد بیرون از اعتبارات ذهنی و کاملاً انتزاعی دنیای جدید بیندیشد . برای مثال فقط به ذکر بخشی از مقدمه کتاب «مدل های دموکراسی» نوشته دیوید هلد بسنده میکنم: 

دموکراسی به معنی نوعی از حکومت است که در آن به خلاف حکومت های مونارشی و اشرافی ، مردم حکومت می کنند . «حکومت به وسیله مردم»شاید مفهومی عاری از ابهام به نظر آید، اما ظواهر همیشه گمراه کننده اند و تاریخ اندیشه دموکراسی پیچیده و حاکی از دریافت های متضاد است .عرصه های عدم توافق بسیار گسترده است ، و در واقع هر یک از اجزاء عبارت فوق، دشواری های مربوط به تعریف را به همراه دارد. واژه های «حکومت» ، «حکومت به وسیله مردم» به چه معناست؟ اگر از ابهامات موجود در واژه «مردم» آغاز کنیم: 

- چه کسانی را باید «مردم» قلمداد کرد؟ 

- چه نوع مشارکتی برای آنها در نظر گرفته شده است؟ 

- شرایط مفروض برای هدایت به مشارکت کدامند؟ 

-آیا انگیزه ها و ضد انگیزه ها ، یا هزینه ها و منافع مشارکت می تواند برابر باشد ؟ 

واژه «حکومت» مسائل بسیاری از این قبیل را بر می گزیند: 

- حوزه حکومت را تا چه اندازه گسترده یا محدود می توان در نظر گرفت؟ یا عرصه مناسب برای فعالیت دمکراتیک را چگونه می توان تعیین کرد؟ 

- اگر «حکومت»، مفهوم «سیاسی» را در خود جای می دهد، منظور از آن چیست؟ آیا به مفهوم نظم و قانون است ؟ مناسبات میان ایالت هاست؟ اقتصاد است؟ عرصه داخلی یا خصوصی است؟ 

- آیا عبارت «حکومت به وسیله مردم متضمن اجبار در اطاعت است؟ 

- آیا فرامین «مردم» باید اطاعت شود؟ جای اجبار به اطاعت، و حق اختلاف عقیده کجاست؟ 
-برای کسانی که آشکاراو عفالانه در زمره «مشارکت  کنندگان » قرار ندارند چه ساخت و کاری در نظر گرفته شده است؟ 

- دمکراسی ها تحت چه شرایطی حق دارند علیه گروهی از مردم، یا کسانی که خارج از دایره حکومت مشروع قرار دارند به زور متوسل شوند - البته اگر قائل به وجود چنین شرایطی باشیم؟ 

عرصه های بالقوه عدم توافق به همین جا ختم نمی شود . زیرا از یونان باستان تا اروپای معاصر و آمریکای شمالی نیز در زمینه شرایط یا پیش نیازهای موفقیت « حکومت به وسیله مردم» عقاید اساسآ متفاوتی ابراز شده است. به عنوان مثال، آیا مردم باید قبل از آن که دمکرات شوند، سواد بیاموزند؟ آیا برای حفظ دمکراسی،حد معینی از ثروت اجتماعی ضرورت دارد؟ آیا در شرایط جنگ یا وضع اضطراری ملی می توان دمکراسی را حفظ کرد؟ اینها و انبوه مسائل دیگر حاکی از آن است که معنی دمکراسی هنوز تثبیت نشده، و احتمالآ همچگاه تثبیت نخواهد شد. ریشه «دموکراسی» دو واژه «دموس» - به مفهوم مردم - و «کراتوس» - به مفهوم حکومت - است. به مجرد مواجهه با این سوال که « مردم کیستند و مراد از این مردمی که قرار است حکومت کنند چیست»، تعبیر «دموکراسی» به یک لفظ مبهم و موهوم مبدل خواهد شد. 

علی الظاهر وجه تمایز دموکراسی از غیر آن «تکثر قوای سه گانه و وجود پارلمان» است، حال آنکه اصلی ترین مشخصه ای که دموکراسی را از غیر آن تمیز می بخشد «قوانین موضوعه بشری است» . در حکومت دمو کراتیک ، بشر خویشتن را همچون مبدا منشا و ضع قوانین می شناسد و بنابراین، چه بسا تکثر قوا و پارلمان وجود پیداکنند ،اما دموکراسی محقق نشود. 

یعنی آن صفت ذاتی که تا تحقق نیابد دموکراسی بالتمام محقق نخواهد شد همین است که حق وضع قوانین را علی الاصاله به بشر - عقل مشترک همگانی- بسپاریم . و اگر سخن از امتناع جمع دموکراسی و حکومت دینی می رود در همین جاست ، چرا که حکومت دینی قوانین اساسی خویش رااز دین اخذ میکند ، نه از عقل مشترک بشری . و خواهم گفت  اگر از این تمایز ذاتی صرف نظر کنیم ،حکومت دینی با ظاهر«نهادهای قانونی مدنی» و حتی « تکثر قوای سه گانه» منافاتی ندارد. 

مراد من در این نوشتار آن نیست که مشروعیت حکومنت اسلامی را از لابه لای نظریه ها ی سیاسی دنیای جدید و یا نهادهای قانونی حکومت های دموکراتیک بیرون بکشم ، بلکه این تقابل و تطابق که حکومت اسلامی را در برابر مشهورات و مقبولات سیاسی دوران جدید قرار میدهد از آن جهت ضروری است که به ناچار مردم هر عصر جز با احکام و اعتبارات منطقی همان عصر نمی اندیشند و هر حقیقت تازه و بی سابقه ای رانیز جز در قیاس با همان احکام و اعتبارات مقبول و مشهور ادراک نمی کنند . 

از لحاظ نظری ، آنچه که موجد انقلا بهای قرنهای هفدهم و هجدهم اروپا و آمریکاست « نظریه میثاق اجتماعی» است که بیشتر از همه توسط «لاک و روسو »بسط و تبیین یافته است. بر اساس این نظریه ، جامعه بشری بر اساس میثاقی که غایت آن تامین منافع مردمان است به وجود آمده و بنابراین ، در تقابل با این اعتقاد قرون وسطایی که حکومت را همچون حق الهی پاپ و سلاطین می انگاشت قرار میگرد .

اگر روشنفکران غرب گرایی چون میرزاملکم خان در برابر استبداد قاجاریه راه نجات را نه در نفی سلطنت بلکه در وجود قانون می دانستند در همین جاست که نظریه قرارداد اجتماعی ذاتآ در تعارض با سلطنت موروثی نیست و سلطان می تواند مشروط بر آنکه به قوانین موضوعه عقل مشترک همگانی گردن بگذارد همچنان در راس حکومت باقی بماند، چنان که در مشروطه سلطنتی چنین است. 

بعضی از احزابی که سابقه مبارزه با رژیم سلطنتی ایران داشتند نیز در جریان انقلاب اسلامی ،و حتی تا آخرین روزهای پیش از پیروزی ، ثمره انقلاب مردم ایران را بیش از این نمی خواستند که اختیارات شاه ایرا ن در یک دموکراسی قانونمند ، همچون حکومت انگلیس ، محدود شود . این امر بی شباهت به موضع و موقع پرنس ملکم خان در برابر استبداد مطلق قاجاریه نیست . 

او فی المثل در « کتابچه غیبی» که خطاب به میرزا جعفر خان مشیرالدوله نگاشته و شامل بیست وهفت ماده قانونی است، در فقرات پنجم وششم و هفتم و هشتم از قانون اول ، قصد دارد که ناصر الدین شاه را به طرف تاسیس یک نهاد قانونگذاری بکشاند : 

فقره پنجم - اختیار وضع قانون و اختیار اجرای هردوحق شاهنشاهی است. 

فقره ششم - اعلیحضرت شاهنشاهی این دو اختیار را بتوسط دو علیحده معمول میدارد. 

فقره هفتم - اجرای قانون و اداره {امور} حکومت بر عهده مجلس وزراست. 

فقره هشتم - وضع قوانین بر عهده مجلس تنظیمات است. 

تصوری هم که از حکومت دینی در نزد غربی ها و غرب زدگان وجود دارد ارجع به تجربه های تاریخی است که غرب در تئو کراسی پاپ ها و سلاطینی چون لویی چهاردهم از سر گذرانده است. لویی چهاردهم خود را ظل الله و خدای مجسم می دانست و اگر همچون فراعنه ادعای خدایی نمی کرد به آن علت بود که زمانه چنین اقتضایی نداشت. 

پاپ ها نیز ، با عنایت به سابقه تاریخی اعتقاد مسحیان به ثلیث و حلول مسیح، آمادگی داشتد تا مشیت خود را بدل از مشیت مطلق خدا بگیرند..... و چنین بود. 

انقلاب های دیگری نیز در جهان امروز و با رجوع به صورت سیاسی اومانیسم روی داده است ، یا همچون انقلاب های چین و روسیه هویتی سوسیالیستی داشته و یا منشا گرفته از ایدئولوژی ناسیونالیسم بوده است. موجد این انقلاب ها، از لحاظ نظری ، صورت های سیاسی اومانیسم بوده بنابراین، کاملآ طبیعی است اگر ثمره این انقلاب ها نیز، پس از پیروزی ،یکی از صورت ها معدود نظام های حکومتی شناخته شده درجهان امروز باشد.... و اما باید دید که موجد انقلاب اسلامی ایران چه بوده است. 

نظریه قرار داد اجتماعی - علی الخصوص بعد از تشکیک هایی که هیوم بر آن وارد آورد - اکنون در خود غرب هم پذیرفته نیست ، اما در حقیقت این است که در یا قبول نظریه میثاق اجتماعی تاثیری در نتیحه بحث ما ندارد . مهم این است که با غلبه اوماینسم بر عقل متعارف بشری ، خواه ناخواه تبعات ضروری بین واقعه در حیطه سیاست نیز به فعلیت می رسیده است: دموکراسی یا حکومت مردم. اومانیسم مذهب اصالت بشر است و «مردم» لفظی است که برای بشر در حیثیت جمعی اصطلاح شده است. 

پیدایی نظریه قرارداد اجتماعی -درست یا غلط - یک ضرورت تاریخی است که زمینه تحولات سیاسی دنیای جدید را فراهم می آورد ،چنان که ماکیاولیسم نیز زمینه تغییر مفهوم کلی «سیاست» و «رابطه» حاکمان و مردم را آماده میکند . 

دنیای جدید از هر لحاظ به مرجع و مقتدای خویش -تمدن آتن - می نگرد و در حیطه سیاست نیزنظریات سیاسی دنیای جدید با رجوع به دموکراسی آتنی صورت می پذیرد. لیبرال دموکراسی و مارکسیسم ،دو صورت متفاوت از حکومت مردم هستند که البته هنوز هم این دو سه قرن تجربه تاریخی نتوانسته است کمکی به تبیین  و تعیین مفهوم «مردم» بکند. 

... و اما موجد انقلاب اسلامی چیست و مرجع آن برای تشکیل حکومت کدام است؟ اگر علل موجد انقلاب اسلامی ایران هیچ یک از عللی نیست که انسان این روزگار را به تحرکات سیاسی و ایجاد انقلاب کشانده است ، آیا می توان انتظار داشت که ثمره پیروزی انقلاب اسلامی یکی از حکومت های شناخته شده دنیای جدید باشد؟ آیا این انتظار توقعی معقول است که ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، برای تشکیل حکومت به دولت -شهر اتن در قرن پنجم قبل از میلاد بنگریم؟ 

مسلم است که مرجع ما برای تشکیل حکومت نمی توانست هیچ یک از تجربیات تاریخی بشر ،جز حکومت مدینه در صدر تاریخ هجری باشد، چراکه موجد انقلاب اسلامی نیز ،از لحاظ نظری ، نظریه ولایت فقیه بود که بنیانگذار جمهوری اسلامی آن را در کتاب «ولایت فقیه» طرح و تفسیر کرده است .پس هنگامی که نه در علل نظری ایجاد و نه در مرجعیت تاریخی ، فی ما بین انقلاب اسلامی و انقلاب های دیگری که در نیای جدید رخ داده است اشتراکی وجود ندارد ، به طریق اولی نمی توان انتظار داشت که این اشتراک در نظام حکومتی بر خاسته از انقلاب اسلامی پیدا شود. 

همان طور که گفتم ، وجه تمایز و تفاوت نظام های دموکراتیک را از غیر آن نباید در وجود پارلمان و یا تکثر قوای سه گانه پیدا کرد. پارلمان و نهادهای دیگر وسایطی هستند در خدمت عقل مشترک عمومی واعمال ارده همگانی، و اگر نه ، نفس قانون چیزی نیست که در غرب و در روزگار جدید ابداع شده باشد و زمینه وجود مجالس شورا ونهادهای مجزای اجرایی وقضایی در همه اعصار تاریخ بشری وجود داشته است. 

در کتاب «ولایت فقیه» نیز حضرت امام خمینی بعد از بیان ضرورت تشکیل حکومت اسلامی ،آنگاه که به تبیین وجوه تمایز این نظام از دیگر حکومت ها می پردازد، باصراحت بر همین امر تاکید می ورزند: 

حکومت اسلامی هیچیک از انواع طرز حکومت های موجود نیست. .... 

حکومت اسلامی نه استبدای است و نه مطلقه ، بلکه مشروطه است. 

البته نه مشروطه به معنی متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آراء 

اشخاص و اکثریت باشد.مشروطه از این جهت که حکومت کنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرط هستند که در قران کریم وسنت رسول اکرم معین گشته است. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت و اجرا شود. از اینجهت حکومت اسلامی حکومت قانون الهی مردم است. 

فرق اساسی حکومت اسلامی با حکومت های مشروطه سلطنتی و جمهوری در همین است. در این که نمایندگان مردم یا شاه در اینگونه رژیم به قانون گذاری می پردازد در صورتیکه قدرت مقننه و اختیار تشرع در اسلام به خداوند متعال اختصاص یافته است. شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است . 

هیچ کس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم شارع را نمی توان بمورد اجرا گذاشت. بهمین سبب در حکومت اسلامی بجای مجلس قانو نگذاری که یکی از سه دسته حکومت کنندگان را تشکیل می دهد مجلس برنامه ریزی وجود دارد که برای وزارتخانه های مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب میدهد و با این برنامه ها کیفیت انجام خدمات عمومی را در سراسر کشور تعیین میکند. 

مجموعه قوانین اسلام که در قران وسنت گرد آمده توسط مسلمانان پذیرفته و مطاع شناخته شده است . این توافق و پذیرفتن، کار حکومت را آسان نموده و به خود مردم متعلق کرده است. 

ارکان عملی نظریه ولایت فقیه که تنها صورت ممکن تاسیس حکومت اسلامی است، در مقیاس با انواع دیگر حکومت ها یی که در دنیای جدید پدید آمده اند در همین گفتار کوتاه بیان شده است. رئوس آنچه در این فصل از کتاب مورد بحث واقع شده از این قرار است: 

حکومت اسلامی حکومت قانون است و در آن نه تنها اختیار تشریعی و تقنین با حاکمان نیست، بلکه رای اشخاص -حتی رسول اکرم (ص) در حکومت دخالتی ندارد. 

همه محکوم اراده الهی هستند و اختیارشان محدود و مشروط است به احکام و قوانین اسلام که که از طریق رسولان امین وحی نزول یافته است....و اما اگر چه اختیار تشریع و حق تقنین مختص به خداوند است،ضرورت وجود مجالس قانون گذاری - نه جنبه تاسیسی ، بلکه از جنبه تطبیقی - از میان نخواهد رفت . شور در تطبیق احکام و قوانین اساسی اسلام نسبت به مصادیق آنها حکمتی است که وجود مجلس شورا را در حکومت اسلامی توجیه می کند. 

نسبت و تعلق این حکومت به مردم از طریق توافقی است که آنان را برای قبول قوانین اسلام و عمل به آن آماده کرده است و این توافق از طریق (بیعت) انجام میشود. نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد آن است که بیعت -یا انتخاب مردمی - اگر چه شرط لازم و مطلق احراز مقام ولایت نیست ، اما شرطی است که ولایت یا حاکمیت را به فعلیت می رساند، چنان که تجربه تاریخی خلافت علی (ع) به آن اشاره دارد. بیعت مردم با او بعد از مرگ عثمان ، ولایتی را فعلیت بخشید که پیش از این در غدیر خم از جانب خدا و به دست رسول الله به آن انتصاب یافته بود. یعنی احراز صلاحیت برای ولایت اگر چه با بیعت یا انتخاب مردم به اثبات نمی رسد، اما این هست که تا اتفاق جمهور مردم نباشد، ولایت صورتی بالفعل نمی یابد. 

ابوعلی سینا در فصل «خلافت» از کتاب «شفا» از طریق استدلال عقلی و از غیر طریقی که به طور معمول محدثین و علمای اهل کلام می پیمایند ، به همین نتیجه رسیده است. او می گوید که سنت گذار یا مرجع سنت که پیامبر باشد باید اطاعت خلیفه ای را که تعیین کرده است بر پیروان بر پیروان خویش واجب کند و استخلاف «جانشینی» نیز از غیر از این جهت، و یا اجماع اهل سابقه ، ممکن نیست؛ و مرادش از «اهل سابقه» خبر گانند. زمامداری که در این مقام واقع می شود باید دارای سیاست مستقل و عقل اصیل و اخلاق شریف - شجاعت و عفت و حسن تدبیر - وعارف به شریعت باشد.... و مردم جمیعآ بر او اتفاق حاصل کنند. 

شیخ الرئیس نیز بر این عقیده است که حق ولایت و حاکمیت برای زمامداری که جانشین پیامبر خدا می شود معلول بیعت و اتفاق مردم نیست، اگر چه این بیعت شرطی است که تا محقق نشود حاکمیت و خلافت ظاهری فعلیت پیدا نمی کند . ولایت از طریق انتصاب و یا اجماع اهل سابقه -خبرگان - و احراز صفاتی که صلاحیت ولایت به وجود آنها در فرد باز می گردد، اثبات می شود. 

حقیقت جمهوری اسلامی نه تنها در دنیای جدید -یعنی در دنیایی که از رنسانس به این سو و با نفی دین و دینداری تعین و تشخص می یابد - بلکه در دنیای قدیم نیز جز در حکومت مدینه - سال های اول تا دهم هجرت - فرصتی برای ظهور نیافته است. سنت دنیای قدیم اگر چه با رویکرد به ادیان اساطیری، شرک آمیز و یا وحیانی تحقق یافته، اما باز هم این تجربه تاریخی که حقیقت دین در صورتی از یک نظام حکومتی ظاهر شود انجام نگرفته است. شریعت صورت متنزل حقیقت دین است و تصور حکومت دینی بر این تصور مقدماتی مبتنی است که تشریعی دین حائز شمولیتی است که حیطه سیاست را نیز شامل شود.... و این عین واقعیت است. 

«عینیت سیاست و دیانت» به این معناست که تحقق دین ضرورتآ با تحقق نظام حکومتی خاصی که ثمره آن است ملازم است. چگونه است که این حکم فی المثل درباره صورت عبادی دین کاملآ بدیهی است و کسی توقع نمی برد که دینی را بپذیرد اما به فرایض عبادی ملازم با این قبول گردن نگذارد ، اما درباره صورت سیاسی دین این حکم همین قدر بدیهی به نظر نمی آید؟ چرا چنین است؟ 

علت این امر آن است که دنیای جدید دین را همچون امری کاملاً سوبژکتیو (subjective) و مبین رابطه فردی شخص با مفاهیم و عوالمی می بیند که در درون او وجود دارند ، خواه این عوالم و مفاهیم - خدا، غیب، فرشتگان، شیطان وغیره - وجود خارجی داشته باشند یا نه . در غرب دین متعلق یک نیاز شخصی و کاملآ سوبژکتیو است و بنابراین ، به بهانه وجود نیازی چنین،وجود هر نوع دینی توجیه پذیر است ، چنان که امروز در جوامع غربی از «اصنام و حیوانات» گرفته تا «خود»، «فردیت و جنسیت» ، و حتی «شیطان» را آزادانه می پرستند. جزء دوم این حکم که «انسان آزاد است هر دینی راکه می خواهد اختیار کند» آن است که « اگر هم میخواهد ، هیچ دینی را اختیار نکند.» ....و این جزء دوم خواه نا خواه ، جز اول اهمیت بیش تری دارد، و پیروان بیش تر.

«نسبیت حقیقت» صورت جدیدی است که همان سوفسطایی گری کهن در آن ظهور پیدا کرده و با غلبه این حکم بر عقل متعارف بشری است که این تلقی جدید از دین و دینداری پدیدار می شود. با غلبه نسبیت حقیقت ، دیگر بشر از مطلق حقیقت و حقیقت مطلق پرستش نمی کند و نشانه این غلبه، ایمان آوردن به «باورهای ذاتآ پارادوکسیکال» و متناقض است، و از جمله این باور که «انسان آزاد است هر دینی را که می خواهد اختیار کند.» که در ذات خویش نفی دین و دینداری را نهفته دارد. 

دین و دینداری نشانه جست و جو برای وصول به حقیقت است و تنها انسانی به این حکم ایمان می آورد که دیگر در جست و جوی هیچ حقیقتی نیست . این باورهای ذاتآ متناقض نشانه ای است آشکار بر بیماری بشر امروز . این باورها در همه جای زندگی بشر امروز پراکنده اند: اینکه انسان ها « آزادی»را در بندگی هر چه بیشتر نفس اماره » می بیند و یا فی المثل آمریکا برای حفظ صلح ، با هر کشوری که به بندگی او گردن نمی گذارد به جنگ بر می خیزد، و قس علی هذا. 

پذیرش شریعت اسلام، چه بدانند و چه ندانند ، ملازم با قبول این حکم است که «شریعت اسلام می تواند در صورتی از یک نظام سیاسی که منشا گرفته از آن است که به تاسیس حکومت بپردازد.» شریعت همچنان داری حییثتی عبادی است ،حیثیتی سیاسی نیز دارد و این دو حیثیت ،خواه نا خواه ، ملازم با یکدیگر و انفکاک ناپذیر هستند. 

ولایت فقیه تنها صورتی است که حکومت اسلامی به خود می گیرد و این از حقایق است که تصور آن موجب تصدیق می شود و نیاز به استدلال ندارد.این ولایت پیش از مرحله تاسیس حکومت، خود به خود فعلیت و تحقق دارد، چرا که فرد متعهد نسبت به دین فطرتآ برای استضائه احکام عملی دین به مرجع رجوع می کند که او را اعلم و اعر ف در شریعت می شناسد و بنابراین، تقلید شیوعی کاملآ فطری و خود به خودی دارد . 

و اما در مرحله تاسیس حکومت نیز خواه ناخواه مو جبیت های فعلی و ضرورت های عقلی ما را ناگزیر می دارد که ولایت فقیه را در مقام ثبوت ، از گزند تکثر و تفرقی که به آن دچار است - به علت وجود متعدد - خارج کنیم و به آن صورتی واقعی و قابل حصول ببخشم . آرای مردم در اینجاست که یا مستقیمآ وظیفه انتخاب ولی فقیه را بر عهده دارد و یا غیر مستقیم از طریق خبرگانی که منتخب و معتمد مردم هستند، چنان که حضرت امام خمینی در سخنان شگفت آور خود در روز دوازدهم بهمن {1357} در بهشت زهرا فرمودند : 

من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می کنم ، من به واسطه اینکه ملت من را قبول دارد دولت تعیین میکنم. 

یعنی رای مردم و پشتیبانی آنها میزانی است که مشرو عیت و استخلاف اعتباری ولی فقیه را محقق می سازد و او را به تاسیس حکومت مخیر می دارد. امام خمینی در کتاب «ولایت فقیه» نگاشته اند: 

وقتی می گوئیم ولایتی را که رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) داشتند بعد از غیبت ، فقیه عادل دارد برای هیچ کس این توهم نباید پیدا شود که مقام فقها همان مقام ائمه (ع) و رسول اکرم (ص) است.... 

ولایت فقیه از امور اعتباری عقلائی است و واقعیتی جز جعل ندارد..... 

و بدیهی است که این ولایت در شرایطی که فرد جامع الشرایط برای احراز آن وجود نداشته باشد باید به شورایی از فقها واگذار شود، و لا غیر. 

بنابراین ، در حکومت اسلامی جمهوریت در طول اسلامیت و به تبع آن وجود دارد( اگر انتزاع این دو مفهوم را عجالتآ برای اقامه استدلال بپذیریم ) ، نه همچون امری اصیل، هر چند از سوی دیگر، حکومت اسلامی واقعیتی نیست که فارق از اتفاق جمهور و یا بیعت و انتخاب مردمان فعلیت پیدا کند. بیعت از ریشه «بیع» و به مفهوم عهد و پیمان است و وجود آن از آنجا ضرورت می یابد که حکومت اسلامی عقدی است که میان خداوند ، والی و مردم انعقاد پیدا میکند و همراه با این پیمان ، والی ومردم نسبت به یکدیگر حقوق متقابل می یابند. 

با کمی تامل می توان دریافت که حکومت اسلامی در این زمان صورت دیگری جز آنچه به طور طبیعی در جمهوری اسلامی به خود گرفته است نمی تواند پیدا کند و البته از آنجا که هیچ تجربه دیگری نظیر آن در تاریخ دنیای جدید وجود ندارد، چه بسا که قانون اساسی جمهوری اسلامی ، در پاسخ به اقتضائات و نتایجی که در عمل حاصل می آید، مراحل دیگری از تغییر و تتمیم را به خود ببیند. 



.....و اما تعبیر «ولایت مشروط فقیه» تعبیر گنگ و موهومی است که به هیچ ترتیب به عالم فعل و واقعیت نزدیک نمیشود و همواره در عالم نظر باقی می ماند . اگر کلمه مشروطه با این هدف به این تعبیر اضافه شده است که ولی فقیه را از خود کامگی باز ذارد که -همان طور که گذشت- اصولآ ولایت مطلق فقیه نیز، بنا بر تصریح بنیانگذار جمهوری اسلامی در کتاب «ولایت فقیه »، مشروطه به احکام و قوانین اسلام است که توسط شور تفصیل و تحدید می یابند و به صورت برنامه هایی اجرایی ظهور پیدا می کنند. مجموعه نظامات حکومت جمهوری اسلامی نیز به صورتی تنظیم پذیرفته است که نظارات دستگاه های مختلف نسبت به یکدیگر اجازه نمی دهد که از اینجا نقبی به سوی خود کامگی باز شود. پس این مشروطیت - در تعبیر« ولایت مشروط فقیه »- در مرحله ، فعل، در صورت چه نظامی ظاهر می شود؟ و آن شرایطی که باید ولی فقیه را محدود کنند کدامند؟ 

هر فعل و قولی در این عالم با حقیقت اسلام نسبتی دارد و فقیه است که باید این نسبت را کشف و درک کند . اینکه فقه- به مفهوم مصطلح - در این قرون اخیر از حقیقت خویش فاصله گرفته ، نمی تواند علتی باشد که ما را به این موضع و موقع بکشاند که ولایت فقیه را انکار کنیم . هر نظام فکری و اعتقادی خواه نا خواه در درون خویش صورتی از یک « مدینه غایی» را نیز نهفته دارد و از این ضرورت گریزی نیست . 

مدینه غایی هر نظام فکری جامعه ای آرمانی است که برمبنای آن نظام اعتقادی معین تاسیس یافته باشد و فی المثل ، ظهور مارکسیسم، خواه ناخواه ، موجب پیدایی جوامعی میشد که بر مبنای این نظام فکری تاسیس یافته باشند و هر مدینه ای نیز بعد از تاسیس ، ولایت و حاکمیت را به کسانی مسپارد که آنان از دیگران می شناسد . ولایت فقیه برای آنان که در حقیقت اسلام دچار تردید نیستند و در التزام عملی نسبت به آن نیز اهمال روا نمی دارد - همان طور که گفتم - امری است که تصور آن بی درنگ موجب تصدیق است. 

متحجرین و متجددین در این امر که قائل به عینیت سیاست و دیانت نیستند اشتراک دارند و برای این هر دو ، دین امری است کاملآ شخصی که جز صورت عبادی ندارد و اگر نه ، همان طور که گذشت ، شهود این حقیقت که «ولایت مطلق فقیه صورتی است که می تواند به حکومت اسلام فعلیت ببخشد» نیاز به تامل بسیاری ندارد. فقیه انسانی است که حقیقت دین در وجود او تعین یافته است و قدرت استنباط احکام عملی دین را از سرچشمه های حقیقت « که کتاب و سنت است » داراست . عقل نیز حجتی باطنی است که با شرع عینیت دارد و بنابراین ، حکم عقلی فقیهی که وجودش عین حقیقت دین و مظهری از آن است ضرورتآ دارای حجیت است . 

شیوه های نوین استحصال آب کشاورزی و یا قوانین راهنمایی و رانندگی و .... پدیدارهایی هستند که اگر چه مستقیآ از دین منشا نگرفته اند ، اما با حقیقت دین نسبتی دارند که این نسبت را فقیه می یابد. خیلی ساده انگاری است اگر ما متوقع باشیم که درباره تمامی پدیدارهای اعصار مختلف زندگی بشر بر کره زمین ، آیات محکمات و احادیث و روایات ، نظرات صریح داده باشند. در این موضوعات - شیوه های نوین استحال آب و .... - چه ضرورتی دارد که فقیه علاوه بر غایات ، شیوه ها را نیز معین بدارد؟ مگر اعمال ولایت فقهی ملازم با نفی مدیریت عملی است؟ بدون تردید چنین نیست، اگر چه صورت عکس همین حکم صادق نیست و باز هم بدون تردید ، ولایت عملی ملازم با نفی ولایت فقهی است. ولایت عملی فقط به آن معنا نیست که متخصصان علوم تجربی تعیین کنند،که چنین حکومتی به وجه اسلامی نخواهد بود ؛ گذشته از آن که متدولوژی علم تعیین غایات بر نمی آید ، چرا که متدولوژی فلسفه نیست . 

اگر شمولیت مدیریت علمی تعیین غایات را نیز در بر گیرد ، حکومت اسلامی و ولایت فقیه به طور کامل نقض خواهد شد و نتیجه دولتی تکنولوژیک خواهد بود که در آن مالکان کارخانه جات و تکنو کرات ها ..... حاکمیت مطلق خواهند داشت، چنانکه در جوامع غربی چنین است . در جوامع غربی، و علی الخصوص آمریکا ، دموکراسی و آزادی های فردی و جمعی در یک امپراتوری اقتصادی که رهبران آن بزرگ ترین سرمایه داران صهیو نیست هستند مستحیل گشته است..... و اگر حدود مدیریت علمی در تعیین شیوه های مطلوب و مقبضی برای رسیدن به غایات معین شده توسط ولی فقیه معنا پیدا می کند ، این امر اکنون در نظام جمهوری اسلامی محقق گشته است. 

احکام نظری و عملی اسلام از حقیقت واحدی منشا گرفته اند که یک بار در مقام نظر و بار دیگر در مقام عمل ظهور یافته است و بنابراین ، فقه اگر چه به حیطه احکام عملی راجع است ، اما از آبشخور عقل نظری سیراب می شود . شرع و عقل نیز حقیقت واحدی دارند که یک بار در صورت حجت درونی - عقل - و بار دیگر در صورت حجت بیرونی -شرع - ظهور یافته است. رسول الله و ائمه طاهرین مظهر حقیقت عقل و شرع هستند و فقها نیز متناسب با مرتبت روحانیشان از همین مظهریت بر خوردارند . در این مقام ، عقل هم به تنهایی حجت است، گذشته از آن که راه ما برای وصول به حقیقت آیات و روایات نیز مسدود نیست . آنان که این راه را مسدود می انگارند ، چه بدانند و چه ندانند ، قائل به تعمیم نبوت - و به طریق اولی قائل به به تعمیم امامت - هستند. این نظریه شرک آمیز از بودیسم و انواع طرق عرفانی مشرق زمین نیز متاثر است که البته در اینجا محل بحث و تحقیق ندارد. 

در اینکه فقیه کیست و چرا باید مصداق آن را فقط در افرادی پیدا کنیم که صاحب عمامه و عبا هستند نیز سخن بسیار است که به مختصری اکتفا می کنم . مسلم است که اگر فقیه را مظهر عقل نظری و عملی دین قلمداد کنیم ، این مظهریت فقط به صاحبان عمامه و عبا انحصار نمی یابد، اما مسئله اینجاست که در هنگام تاسیس حکومت اسلامی، رجوع به فقها چگونه باید در صورت یک نظام ظاهری و قانونمند فعلیت پیدا کند ؟ آیا می توان وسیله ای ابداع کرد که فقیه را از غیر فقیه باز شناسد؟ بنای جهان بر انظمام و بلکه اتحاد ظاهر و باطن است، اما از سوی دیگر ، به ناگزیر ظاهر حجاب باطن است......و دروغ و ریا و صداقت و صراحت مفاهیمی هستند که از همین خصوصیت منشا گرفته اند . 

بنای این جهان به گونه ای است که همراه شعور برای بیان خویش در صورت شعار نزول می یابد و حقیقت در صورت نشانه ها و علائم ظهور پیدا می کند، و از این گریزی نیست . از منظر جامعه شناسی نیز راهی نیست مگر آنکه علمای دین در لباسی مختص به این علم ظاهر شوند، و این ضرورتی است که به ساختارهای اساسی جامعه انسانی باز می گردد، چنان که درباره سربازان و افسران ، فارغ التحصیلان ، پرستان ،پیشگامان و .... نیز چنین شده است . لباس خاص روحانیت نوعی اختصاص ضروری است که به طور طبیعی و از گذشته های دور پدید آمده و بدیهی است که این لباس تنها یک شاخص ظاهری است نه باطنی ، و وجود آن به تنهایی دلالت بر تقوا و فقاهت پوشندگان این لباس ندارد .
 
امكان و ضرورت تحقق جامعه ديني PDF
ضرورت حركت به سمت جامعه ديني در همه ابعاد تا چه اندازه مي‌تواند براي ما حياتي باشد؟ آيا اين ضرورت آنچنان كه بايد و شايد درك شده است؟دراين مورد با حجت الاسلام دكتر عبدالعلي رضايي صاحب كتاب «تمدن اسلامي» وعضو هيأت علمي دفتر فرهنگستان علوم اسلامی به گفت‌وگو نشستيم كه حاصل اين نشست پيش روي شما است.

- مهندسي جامعه‌اي ديني والهي در دنياي معاصرتا چه حد ضروري است واهمال درباره اين ضرورت به كجا مي‌انجامد؟
جامعه ايران اسلامي به‏ عنوان وارث تمدن و فرهنگ كهن، كه آميزه ‏اي از دو عنصر «ايراني» و «اسلامي» است از نقادان جدي تمدن مادي، بلكه از داعيان و مدعيان تمدني نوين با صبغه اسلامي است. اين تمدن نوين به آرامي، اما پيوسته و مستحكم، با شعارهايي نو و البته برخاسته از فرهنگي عميق و ريشه‏ دار در حال احيا شدن است. بديهي است كه اقتباس كردن از علم سكولار و تمدن مادي، با اين همه اختلاف در مبادي (مقدمات، ابتداييات و ضروريات)، مباني (زيربناها، زيرساخت‌ها و استدلالات) و نتايج (محصولات، خروجي‌ها و فرآيندها) نمي‏تواند تصميمي عقلاني باشد. مدرنيته محصول تمدن سكولار است كه با آرمانشهر تمدن الهي فرسنگها فاصله دارد. تمدن موجود را نه مي‏توان به سادگي فراموش كرد و از كنار علوم، ساختارها و محصولات آن به ‏راحتي گذشت، و نه مي‏توان مطلقاً از آن بهره برد و در عين حال بر شعار «توحيدمحوري» در مقام «انگيزه، انديشه و عمل» در هر سه بعد فردي، اجتماعي و تاريخي تكيه كرد. طريق وسط كه همواره حكم عقل متعبد بوده است، تنها شيوه‏اي است كه مي‏تواند جوامع اسلامي را از خطرات حاكميت نظام ارزشي مادي برهاند و در عين حال، آنها را از استفاده از بخش قابل‏ توجهي از محصولات آن در دوران گذر محروم نسازد. در هر حال، اقتباس محض از علم و تمدن مادي، به ‏غايت خطرناك است و همين امر است كه به ‏عنوان يك دليل سلبي، ضرورت بحث درباره مهندسي تمدن اسلامي را تمام مي‏كند. در غير اين صورت، انفعال، بلكه انحلال، در نظام ارزشي بيگانه و دست كشيدن از شعارهاي محوري خود در نظام اسلامي اجتناب‏ ناپذير خواهد بود؛ حقيقتي كه ديروز در بخش عمده‏اي از جهان اسلام رخ نشان داد و اگر امروز انديشمندان نظام نوپاي اسلامي در ايران، از گذشته عبرت نگيرند، فردايي روشن‏تر از آنچه بر امت اسلامي رفته است، در انتظار جامعه ما نخواهد بود.

از عمده دلايل سلبي ديگر براي پرداختن به بحث علم ديني و مهندسي تمدن الهي هجوم همه‏ جانبه تمدن مادي با صور و اَشكال گوناگون، به هيمنه تمدن اسلامي است. در واقع «توحيدمحوري» به ‏عنوان ويژگي اصلي جوامع الهي، از صدها سال پيش - خصوصاً هزاره سوم ميلادي - مورد تهاجم همه ‏جانبه نظام مفاهيم، معادلات و محصولات مادي قرار گرفته است. تمدن مادي از سالها پيش با طرح شعار جهاني‏ سازي، عملاً گام هايي در برخورد با شالوده تفكر توحيدگرايي برداشته است. ساده‏لوحانه است اگر دايره اين برخورد را صرفاً در گستره ضيق امور اقتصادي، محدود بدانيم و از هجوم اصلي دشمن در دو عرصه سياست و فرهنگ، خصوصاً نظام ارزش‌ها، بينش‌ها و دانش‌ها، غفلت كنيم.

مشابه ‏سازي، از شگردهاي اصلي دشمنان نظام توحيدي در طول تاريخ
- بويژه سده ‏هاي اخير - بوده است. دفاع موذيانه و هم‏زمان از «تحجر و روشنفكري» و تلاش براي اشاعه اين افكار در ميان مللي كه به آنها «جهان سوم» مي‏گويند، در غالب اوقات مؤثّر افتاده است، زيرا جوامع اسلامي با غفلت يا تغافل از فرهنگ كهن خود، مسحور شعبده‏ هاي فناوري مادي گشته و با فراموش كردن پيشينه درخشان خويش در عرصه علم و ادب و فرهنگ، ريزه‏ خوار اين خوان شده ‏اند. ظهور نظام هاي بشرساخته‏ اي همچون بهائيت، وهابيت، و طالبانيزم و امثال آن در سالها و سده‏ هاي اخير، نشان از آن دارد كه برنامه‏ ريزي تمدن مادي براي شكستن پايه‏ هاي اعتقادات تحت‏سلطه، كارگر افتاده است و شعار «جهاني‏ سازي» نيز با همين ابزار و شيوه ‏هاي حاكميت نظام الحادي را بر جوامع اسلامي تضمين مي‏كند.

در اين حال، طبيعي است كه اسلام مكتب ضدحقوق بشر قلمداد شود! با حذف آخرين لوح دعوت پيامبران الهي (يعني اسلام) از لوح قلوب اهل توحيد، منشور ماده ‏پرستي مدرن سرلوحه رفتار اجتماعي ملل دنيا قرار خواهد گرفت و اين بار نه‌تنها سوسياليزم، بلكه اسلام و مكاتب توحيدي را هم بايد تنها در موزه تاريخ جست‌و‌جو كرد.

از طرفي وقوع انقلاب اسلامي ايران مانع جدي بر سر راه توسعه نظام سرمايه‌ داري بوده و از اين رو نمي‏توان انتظار سازگاري تئوريك بين انقلاب اسلامي ايران و شعارهايي همچون «جهاني شدن، هماهنگ‏سازي اعتقادات بشري» و امثال آن را توقع داشت؛ زيرا اينها پديده ‏هايي متفاوت و برخاسته از چند خاستگاه متفاوت هستند.

امروز انقلاب اسلامي ايران پرچم دفاع از اسلام، بلكه كليه مكاتب ناب توحيدي را در دنياي مادي برداشته است تا تحقير دوباره اديان الهي را مانع شود. شعارمحوري انبياء(ع) نيز در جريان تاريخ چيزي جز «عدالت‏ گستري» در كره خاك نبوده است، و امروز اين شعار را با جديت تمام تهديد و تحديد مي‏كنند. همين شيوه برخورد هم ما را براي تفكر پيرامون موانع و راهكارهاي وصول به تمدن الهي، دوچندان مي‏كند و اين يكي ديگر از دلايل ضرورت طرح اين بحث است.

- آيا مدل‌هاي موجود توانسته‌اند نيازهاي وجودي بشر را پاسخ دهند؟
ناكارآمدي مدل‌هاي مادي در پاسخ‏گويي به نيازهاي فطري بشردليل ديگري براي لزوم مهندسي تمدني جديد است.
مدل‌ هاي مادي موجود گرچه توانسته ‏اند به صورت بخشي، نيازهاي فردي و اجتماعي انسان براساس چارچوب‌ هاي مادي را پاسخ دهند؛ اما قطعاً از پاسخ‏گويي به نيازهاي تكاملي و فطري بشر، ناتوان‏اند. اين واقعيتي است كه هيچ‏گاه به ‏صورت جدي، چه در مقام نظر و چه در عمل، طراحان و معماران تمدن مادي آن را دنبال نكرده ‏اند. اصولاً تفسير آنان از تكامل و فطرت ناب بشري با آنچه مكاتب توحيدي معرفي مي‏كنند بسيار متفاوت است.

همين ناكارآمدي مدلهاي مادي و ارائه تفسيرِ نامتناسب با فطرت بشري دليل روشني بر ناتواني اين مدلها در تحقّق و توسعه اهداف جامعه الهي است. توانمندي اين الگوها قطعاً در حاكميت بخشيدن به نظام ارزش مادي، قابل‏ دفاع است، اما هرگز اين روشها براي گسترش تعبد در جوامع الهي طراحي نشده‏ اند. اين واقعيت نيز مي‏تواند عزم انديشمندان جامعه اسلامي را براي تدوين علم اسلامي بيشتر كند؛ علم اسلامي كه بتواند نيازهاي فطري بشر را با هدف حاكميت ارزش‌هاي ناب توحيدي پاسخ دهد.

از ديگر دلايل سلبي، اشباع شدنِ روح بشر معاصر از شعارهاي تمدن مادي است؛ شعارهايي كه تا ديروز از جذابيت زيادي برخوردار بود، اما هنگامي كه انسان توحيدي و غيرتوحيدي آنها را تجربه كرد، پوچ بودن غالب آنها ثابت شد. طبيعي است تنزل اين جذابيت ها بر گزينش شعاري نو را ضروري مي‏كند؛ شعاري كه نواقص موجود را در بر نداشته باشد و بتواند روح تشنه بشر را سيراب كند. در غير اين صورت، نااميدي از كمال شعارهاي پيشين و نبود شعارهاي نوين، جوامع را به مرز انتحار اجتماعي سوق خواهد داد. البته ارائه شعارهاي جديد امري است كه بايد تحقق آن را در فراسوي حكومت اسلامي جست‌و‌جو كرد.

- اهداف مهندسي جــامعــه ديني براساس تمدن اسلامي چيست؟
هدف نخست ايجاد زمينه تحقق آرمان‌هاي ديني از طريق تمدن‌ سازي است.
اصولاً تحقق شعارها و آرمانهاي ديني در گرو توليد علم ديني و ايجاد تمدن اسلامي است و اين تمدن نيز به نوبه خود منوط به شامليت و جامعيت دين بر روابط فردي و اجتماعي است. مكتبي كه نتواند كارآمدي خود را در قالب سرپرستي تكامل الهي به اثبات برساند و احكام خود را در بستر جامعه و تمدن جريان دهد و وظايف يك شهروند جامعه را از مهد تا لحد ساماندهي كند، حتماً از جامعيت لازم برخوردار نيست. در اين صورت چنين مكتبي نخواهد توانست دو حوزه «اعتقاد» و «عمل» اجتماعي را به يكديگر پيوند زند.

البته در ميان مذاهب اسلامي، تنها تشيع از قدرت نظام ‏سازي و ايجاد تمدن توحيدي برخوردار است. مهم‏ترين نمونه عيني اين توانمندي، حكومت ده ‏ساله نبوي و حاكميت پنج‏ ساله علوي است كه الگويي كامل از يك دولت قدرتمند اسلامي را به جامعه و تاريخ بشري معرفي كرد. بدون‏شك، اگر انحرافاتِ پس از رحلت نبي‏ اكرم(ص) به‏ وقوع نپيوسته بود، اين دو حكومت مي‏توانست در قالب يك تمدن نوين الهي رخ نشان دهد و بشر را از رنج تاريخي ظلم و ناسپاسي رهايي بخشد؛ اما سنت الهي چنين است كه اين دو الگوي كامل به ‏دست با كفايت آخرين ذخيره الهي(عج) و در زمان موعود، به ‏صورت مستمر، حياتي دوباره يابد تا همگان از حاكميت احكام الهي در عينيت بهره‏مند شوند.

- انقلاب اسلامي ايران در راستاي اقامه تمدن اسلامي چقدر زمينه‌ساز بوده است؟
از ديگر ادله‏اي كه ضرورت بحث از تمدن‏ سازي اسلامي را تمام مي‏كند، وجود نيازهاي اساسي انقلاب اسلامي است كه امروز توانسته است پرچم دين‏ محوري را در اداره عيني جامعه به اهتزاز درآورد. گرچه قدرت سياسي، فرهنگي و اقتصادي نظام اسلامي ايران هيچ‏گاه قابل‏ قياس با حكومت موعود جهاني به رهبري حضرت مهدي(عج) نيست و هيچ‏يك از رهبران انقلاب اسلامي نيز چنين داعيه‏ اي در سر نداشته ‏اند، اما چون اين حركت مؤثر در ساختارها و روابط موجود جهاني، با نام «دين» به وقوع پيوسته است و هدف اصلي خود را زمينه‏ سازي براي اقامه تمدن اسلامي مطرح كرده است، عملاً رسالت انديشمندان مسلمان را در ارائه بحث «مهندسي تمدن اسلامي» مضاعف مي‏سازد.

- آيا مي‌توان از جهاني‌شدن اسلامي در برابر «جهاني سازي‌غربي» سخن گفت؟
آخرين دليل اثباتي را مي‏توان در «حكومت جهاني» به ‏عنوان محوري‏ترين شعار هر دو تمدن مادي و الهي جست‌و‌جو كرد. به بيان بهتر، هر دو تمدن داعيه سرپرستي تكامل اجتماعي بشر را در طول تاريخ داشته‏ اند و به شعار «جهاني‏ سازي و جهاني‏ شدن» بر پايه نظام ارزشي خود، اعتقاد جدي دارند. اين شعار الزاماتي را براي طرفين ايجاد مي‏كند كه كمترين آنها بحث جدي درباره تمدن‏ سازي و ترسيم دكترين نظامات اجتماعي بر پايه دنياپرستي يا خداپرستي است. گرچه تمدن مادي قرن‌هاست اين بحث را به ‏صورت نظري و عملي دنبال كرده است، كماكان طرح اين بحث بنيادين براي داعيه‏داران تمدن الهي حياتي است. تبيين شاخصه‏ ها و چارچوب تمدنِ نوين اسلامي، گام نخست در تجديد حيات دين در دو صحنه عمل اجتماعي است و عملي شدنِ اين مهم تنها از عهده انديشمندان دردآشناي اسلام، مورد انتظار است.

براي مهندسي تمدن اسلامي به چه فاكتورها و عواملي نيازمنديم؟
براي دستيابي به تمدن اسلامي نيازمند تبيين عوامل «درونزا» و «برونزا» هستيم.
مهمترين عامل بيروني كه مي‏تواند حدود و ثغور يك تمدن را ترسيم كند همان فلسفه تكامل است كه با نگاه به جريان تاريخي حركت بشر و نوع تفسيري كه از اين حركت ارائه مي‏دهد، عملاً چارچوب تمدن را به تصوير مي‏كشد. طبيعي است هر انديشه‏اي كه فاقد فلسفه تكامل باشد، نخواهد توانست سيماي تمدن موجود خود را براي خود و ديگران رسم كند.

اما اين عامل بيروني تنها در كنار فلسفه ‏اي ديگر به نام فلسفه شدن (يا فلسفه چگونگي) كه ترسيم ‏كننده تغييرات عيني يك پديده (همچون تمدن) است مي‏تواند تعريف كاملي از موضوع ارائه كند. نبود فلسفه شدن، به معناي باقي ماندن فضاي بحث در مفاهيم نظري محض است كه البته نمي‏توان از چنين فضاي ضيقي انتظار معجزه عملي داشت؛ همچنان كه اگر هر دو فلسفه تكامل و چگونگي در ذهن معماران يك مكتب طراحي شده باشد اما اين انديشه فاقد منطق و متدولوژي تغييرات عيني باشد، باز نمي‏توان از عهده تفسير مراحل پيدايش، تغييرات و تكامل يك شي‏ء متغير و متحرك برآمد. تنها در اين حال است كه سخن گفتن از مهندسي تمدن اسلامي جايگاهي منطقي و واقعي خواهد داشت.

پس مهمترين عامل درونزا در مهندسي تمدن اسلامي فلسفه شدن يا چگونگي است كه براساس آن مي‏توان تغييرات يك پديده را دائماً ترسيم كرد؛ اما اين فلسفه گرچه فلسفه عمل محسوب مي‏شود، به‏خاطر روح حاكم بر آن (و هر فلسفه مادي يا الهي) نمي‏توان آن را بدون واسط، در عينيت جريان داد. سرپل ارتباطي مفاهيم نظري يك فلسفه (حتي اگر فلسفه عمل باشد) «منطق و متدلوژي» است. در واقع با اين واسط مي‏توان به «مفاهيم، معادلات و برنامه ‏هاي» عيني دست يافت.

روشهايي كه به ‏عنوان سه منطق مهندسي تمدن اسلامي، قابل‏طرح‏اند و حول محور فلسفه شدن يا چگونگي، هماهنگ مي‏شوند عبارت‏ اند از:
روش استنباط احكام اجتماعي‏
روش توليد معادلات كاربردي‏
روش طراحي برنامه‏ هاي اجرايي‏
طبيعي است چون هر سه منطق، موضوع مهندسي تمدن اسلامي به‏ شمار مي‏روند، به‏ ناچار بايد از متن جهان‏ بيني الهي استخراج شوند.

- ديدگاه‌هاي موجود در خصوص علم ديني كه پايه جامعه ديني خواهد بود چند دسته‌اند؟
يكي ديگر از سرفصل‌هاي اين مباحث، بررسي نظريه ‏هاي موجود در خصوص علم اسلامي است. در اين خصوص سه ديدگاه اساسي وجود دارد.
ديدگاه اول) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه سنتي (فقه فردي)است.
رايج‏ترين نظريه موجود كه طرفداران و منتقدان بسياري نيز دارد، ديدگاهي است كه فقه فردي را ابزار كارآمد اداره جامعه اسلامي معرفي مي‏كند.

ديدگاه دوم) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه پويا مي‌باشد.
از ديگر نظرياتي كه پس از تشكيل حكومت اسلامي در ايران جناح‌هاي مختلفي از انديشمندان جامعه مطرح كردند ضرورت تمسك به فقه پويا براي اداره جامعه اسلامي است. اين گروه با متهم كردن فقه موجود به ضيق بودن محدوده موضوعات آن و لزوم توسعه در موضوعات فقهي به‏گونه‏اي كه بتواند ابزار اداره حكومت اسلامي و پاسخگوي مسائل مستحدثه باشد، از انديشه خود در اين مورد دفاع مي‏كنند. اين ديدگاه قائل به ضرورت احصاي موضوعات فقهي و استنباط احكام موضوعات جديد از طريق توسعه موضوعات است.

ديدگاه سوم) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه حكومتي (فقه اجتماعي) است.
ديدگاه سوم كه خود مشتمل بر دو نظريه است، كارشناسي اسلامي را محور اداره جامعه اسلامي و ضـــرورت مديريت اجتماعي مي‏داند. اما در عين حال طرفداران اين ديدگاه در تحديد دايره كارشناسي اسلامي عملاً به دو نظريه ذيل گرايش پيدا مي‏كنند:

نظريه نخست: «گرچه كارشناسي اسلامي» اصل ضروري در امر حكومت است، نفس كارشناسي را بايد به حوزه علوم انساني محدود كرد. تنها در اين حيطه است كه مي‏توان از دين، نقشِ محوري را انتظار داشت و دو حوزه «موضوعات» و «احكام» را در اين راستا مورد بررسي و بحث كارشناسي قرار داد.

نظريه دوم: بايد از نقشِ محوري دين در تمامي گستره علوم، اعم از علوم انساني، علوم تجربي و علوم پايه دفاع كرد و معناي كارشناسي ديني را به تمامي حوزه‏ ها تعميم داد. اصولاً مجموعه علوم نقشي اساسي در ايجاد تمدن الهي دارند. از اين رو تنها با ديني كردن خاستگاه، جايگاه و پايگاه علوم مي‏توان متوقّع بود كه كارشناسي نيز صبغه ديني پيدا كند. البته پيش از اين مهم بايد فقاهت (يا اصول فقه) موجود را كه به‏ عنوان روش استنباط احكام الهي مورد استفاده علماي اسلامي قرار مي‏ گيرد، توسعه داد و بر اين اساس، «فقه اداره» را، كه همان «فقه حكومتي» است، به جامعه عرضه كرد.

پس براساس اين ديدگاه، توسعه روش فقاهت بايد در كنار تصرف در بنيان فلسفي و متدولوژي علوم كاربردي، مدنظر انديشمندان حوزه و دانشگاه قرار گيرد تا مجموعه اصول فقه، فقه حكومتي، علوم پايه (فلسفه فيزيك، فلسفه رياضي و فلسفه زيست‏شناسي)، علوم تجربي و علوم انساني عملاً در خدمت توسعه دين قرار گيرند. تنها بر اين اساس مي‏توان توسعه در روش برنامه ‏ريزي و اداره حكومت را بر پايه كتاب و سنت الهي تعريف كرد.

در هر حال، اگر نظام اسلامي فاقد چنين فلسفه‏ ها و روش‌هايي باشد و نتواند فلسفه شدن يا چگونگي را به‏عنوان محور هماهنگي سه روش توليد حكم، معادله و برنامه براساس دين تعريف كند، حتماً تضميني براي استمرار و توسعه حكومت اسلامي در كار نخواهد بود؛ چه رسد به اينكه پرچمداران اين حركت عظيم اسلامي داعيه اقامه تمدن نوين الهي را در قرن معاصر مطرح كنند. تمامي اينها سرفصل‌هاي مباحثي‏ اند كه بايد تدريجاً در جاي خود موشكافانه بررسي شوند.

اين سرفصل‌ها به مادي بودن مبادي، مباني و نتايج تمدن موجود و ضرورت شناخت اركان و ساختار اين تمدن و محصولات و فرآورده‏ه اي آن اشعار داشت و نقدي از برون قلمداد مي‏شد و نيز سرفصل‌هايي كه به نقش حوزه ‏هاي علميه امروز در مهندسي تمدن اسلامي و ضرورت تأسيس فلسفه ‏هاي تكامل، تاريخ، جامعه‏ شناسي، چگونگي (شدن) و برنامه‏ريزي با هدف آسيب ‏شناسي در فرهنگ حُجيّت حاكم بر حوزه‏ ها و نيز نقش دانشگاهها در اين مهندسي و نقد فلسفه تكامل، تاريخ و جامعه‏ شناسي موجود با هدف آسيب‏ شناسي مدل حاكم بر فرهنگ مديريت كلان اجتماعي و امر برنامه ‏ريزي اشاره داشتند و عملاً نقدي از درون قلمداد مي‏شدند. البته آنچه مكمّل نقد دروني محسوب مي‏شود بررسي مبادي، مباني، مواضع و موانع مهندسي تمدن اسلامي در سه سطحِ «توسعه، كلان و خرد» است.

منبع : روزنامه ایران