شنبه, 25 آبان 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5710
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1292365

اوقات شرعی



جستجو

Loading
اين‌ ماييم‌ كه‌ غايبيم‌ PDF

جريان‌ مهدويت‌، نظير پنج‌ جريان‌ ديگري‌ است‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ مطرح‌ كرده‌ و از حكم‌ عام‌ آن‌ پنج‌ جريان‌ جدا نيست‌. اين‌ جريان‌ خمسه‌ عبارت‌ از ربوبيت‌، نبوت‌، امامت‌، روحانيت‌ و ايمان‌ است‌. قرآن‌ كريم‌ ذكر مي‌كند كه‌ وقتي‌ هر كدام‌ از اين‌ پنج‌ جريان‌ در جامعه‌ مطرح‌ شده‌ است‌، عده‌اي‌ در برابر اينها موضع‌ گرفته‌، انكار و نفي‌ كرده‌اند، اول‌ اعراض‌ و بعد اعتراض‌ كرده‌اند و سپس‌ به‌ معارضه‌ برخاسته‌اند.

ولي‌ صاحب‌ آن‌ سمت‌، تلاش‌ و پيگيري‌ داشت‌ و اين‌ را در جامعه‌ تثبيت‌ كرد. نكول‌ اينها به‌ قبول‌ و انكارشان‌ به‌ اقرار تبديل‌ شد، گفتند چنين‌ چيزي‌ حق‌ است‌ لكن‌ مصداقش‌ ماييم‌، نه‌ آنكه‌ شما مي‌گوييد!

در تمام‌ پنج‌ جريان‌، اين‌ بحث‌ مطرح‌ بود. اول‌ جريان‌ ربوبيت‌ بود كه‌ انبيا(ع‌) مسئله‌ ربوبيت‌ خداي‌ سبحان‌ را مطرح‌ كردند كه‌ جامعة‌ بشري‌ نيازمند پرورنده‌، سيد، مالك‌، مولا و رب‌ است‌. اينها در برابر تفكر ربوبيت‌ ايستادند و گفتند: «ما ربّ العالمين‌؟» 1 ، اين‌ رب‌العالمين‌ كه‌ شما (موسي‌ و هارون‌) ما را به‌ آن‌ دعوت‌ مي‌كنيد، كيست‌؟ تعبير به‌ «ما» كردند، نگفتند «من‌ ربّ العالمين‌» ، گفتند: «ما ربّ العالمين‌؟» وقتي‌ موسي‌ كليم‌(ع‌) با برهان‌ ثابت‌ كرد «ربنّا الذي‌ أعطي‌ كلّ شي‌ء خلقه‌ ثمّ هدي‌» 2 آن‌ برهان‌ را با معجزه‌ تثبيت‌ كرد، دستگاه‌ فراعنة‌ مصر، ربوبيت‌ را پذيرفتند و قبول‌ كردند كه‌ جامعة‌ بشري‌ محتاج‌ ربّ است‌ ولي‌ گفتند آن‌ ربّ ماييم‌! «أنا ربّكم‌ الاعلي‌» 3 «ما علمت‌ لكم‌ من‌ إله‌ غيري‌» 4 ، يعني‌ اول‌ اعراض‌ و اعتراض‌ و معارضه‌ بود، بعد كه‌ اين‌ تفكر جا افتاد جعل‌ بدل‌ شد و ربّ نما را به‌ جاي‌ ربّ گذاشتند.

جريان‌ دوم‌، جريان‌ نبوت‌ و رسالت‌ انسان‌ كامل‌ از طرف‌ ذات‌ اقدس‌ اله‌ است‌. وقتي‌ انسانهاي‌ صالح‌ و سالك‌، مدعي‌ نبوت‌ و رسالت‌ بودند. اينها مي‌گفتند مگر بشر مي‌تواند پيام‌آور از طرف‌ خدا و رابط‌ بين‌ خلق‌ و خدا باشد. اگر رسالتي‌ هست‌ مال‌ فرشته‌ها است‌. بشر اين‌ سمت‌ را ندارد، وقتي‌ با برهان‌ و معجزه‌، مسئلة‌ نبوت‌ تثبيت‌ شد، اينها ناچار شدند از انكار به‌ اقرار منتقل‌ شوند و قبول‌ كنند كه‌ بشر مي‌تواند پيامبر باشد و جامعه‌ هم‌ نيازمند پيامبر است‌. ولي‌ گفتند، پيامبر شما نيستيد، مثلاً «مسيلمه‌» است‌! آمار متنبّيان‌ كم‌تر از آمار انبيا نيست‌. اگر 124 هزار يا كم‌تر يا بيشتر نبي‌ از طرف‌ ذات‌ اقدس‌ اله‌ براي‌ اصلاح‌ فرد و جامعه‌ مأموريت‌ پيدا كرده‌اند، به‌ همان‌ رقم‌ و عدد، متنبّي‌ داريم‌؛ «لكلّ موسي‌ فرعون‌» همين‌جاست‌.

جريان‌ سوم‌ جريان‌ امامت‌ و خلافت‌ است‌. وقتي‌ رسول‌ خدا(ص‌) رحلت‌ كرده‌ است‌، جانشين‌ دارد. براي‌ تعيين‌ جانشين‌ هم‌ غدير و امثال‌ غدير تشكيل‌ شده‌ است‌. اينها در درجه‌ اول‌ منكر مسئله‌ خلافت‌ نصبي‌ و امثال‌ ذلك‌ مي‌شدند و مي‌گفتند چنين‌ چيزي‌ در كار نيست‌ و پيامبر كسي‌ را به‌ عنوان‌ خليفه‌ نصب‌ نكرده‌ است‌. اين‌ همان‌ مردم‌ سالاري‌ است‌ و ديگر مردم‌سالاري‌ ديني‌ نداريم‌، هر كس‌ را مردم‌ انتخاب‌ كردند، مشروعيت‌ و مقبوليتش‌ هر دو به‌ دست‌ مردم‌ است‌. اين‌ همان‌ است‌ كه‌ عامه‌ مي‌گويند كه‌ اجماع‌ مردم‌ حجت‌ است‌. به‌ گفتة‌ مرحوم‌ شيخ‌ انصاري‌: «هوالاصل‌ لهم‌ و هم‌ الاصل‌ له‌» همين‌ است‌. هر كه‌ را مردم‌ انتخاب‌ كردند رهبر جامعه‌ مي‌شود. امامت‌ به‌ آن‌ معنا كه‌ معصوم‌ و منصوص‌ باشد نيست‌!

اينها مسئله‌ امامت‌ را خيلي‌ نازل‌ كردند و آن‌ را پايين‌ آوردند. عصمت‌ را انكار كردند تا خودشان‌ بتوانند به‌ جاي‌ پيامبر بنشينند و همين‌ كار را هم‌ كردند. بعد از اين‌ بود كه‌ جامعه‌ فهميد. وقتي‌ وجود مبارك‌ رسول‌ اكرم‌(ص‌) كه‌ در مسائل‌ جزيي‌ وموارد اختلاف‌، خليفه‌ و جانشين‌ تعيين‌ مي‌كردند، چگونه‌ مي‌شود براي‌ حكومت‌ ديني‌، نظام‌ اسلامي‌، و اصل‌ دين‌ خليفه‌ تعيين‌ نكنند، آمدند و پذيرفتند كه‌ نصب‌، حق‌ است‌ ولي‌ منصوص‌، درباره‌ حضرت‌ علي‌(ع‌) نيست‌! نسبت‌ به‌ ديگري‌ است‌!

سيدنا الاستاد، مرحوم‌ علامه‌ طباطبايي‌(ره‌) مي‌فرمودند: اخيراً ما به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيده‌ايم‌ هر روايتي‌ كه‌ در فضيلت‌ وجود مبارك‌ حضرت‌ امير پيدا شده‌، يقين‌ داريم‌ كه‌ مشابه‌ آن‌ درباره‌ اولي‌ و دومي‌ جعل‌ شده‌ است‌، منتظر بودند ببينند چه‌ فضيلتي‌ از طرف‌ پيامبر(ص‌) درباره‌ حضرت‌ امير(ع‌) هست‌، فوراً مشابه‌ اين‌ را براي‌ آنها جعل‌ مي‌كردند. اگر پژوهشگري‌ جست‌وجو كند، پيدا مي‌كند. پس‌ اينها اول‌ جريان‌ منصوص‌ بودن‌ و منصوب‌ بودن‌ را نمي‌پذيرفتند بعد كم‌كم‌ ديدند كه‌ جامعه‌ مي‌پرسد، چگونه‌ مي‌شود آن‌ كسي‌ كه‌ عقل‌ كل‌ است‌، امور را رها كند؟ اينها هم‌ گفتند: بله‌، درست‌ است‌، ولي‌ منصوص‌ و منصوب‌ زيد است‌ نه‌ عمرو.

چهارمين‌ جريان‌، جريان‌ روحانيت‌ است‌ كه‌ وجود مبارك‌ پيامبر(ص‌) فرمود و ائمه‌(ع‌) نيز فرمودند: علما وارثان‌ انبيا هستند 5 . حالا بحث‌ لفظي‌ نيست‌ كه‌ علما هستند يا روحانيون‌؟ شما بگوييد علما، آن‌ كه‌ مي‌گويد اسلام‌ منهاي‌ روحانيت‌، نمي‌گويد عالمان‌ دين‌، حوزه‌ها و مراجع‌ باشند ولي‌ به‌ نام‌ علما باشند نه‌ به‌ نام‌ روحانيت‌. او با اصل‌ جريان‌ مخالف‌ است‌ نه‌ اين‌ كه‌ اسمش‌ عوض‌ شده‌ باشد. مي‌گويند: خدا كه‌ واسطه‌ نمي‌خواهد. بله‌! خدا واسطه‌ نمي‌خواهد، ولي‌ معلم‌ مي‌خواهد يا نه‌؟! مفسر مي‌خواهد يا نه‌؟! مبين‌ مي‌خواهد يا نه‌؟! در جريان‌ چهارم‌، تا جايي‌ كه‌ امكان‌ داشت‌، با مسئله‌ روحانيت‌ و علماي‌ دين‌ و امثال‌ ذلك‌ مبارزه‌ كردند، بعد ديدند كه‌ نه‌! نمي‌توان‌ گفت‌ مكتب‌، مفسر، مبين‌ و مبلغ‌ نمي‌خواهد، و اين‌ نياز، ضرورت‌ جامعة‌ ديني‌ و اسلامي‌ است‌، پذيرفتند كه‌ چنين‌ چيزي‌ بايد باشد. منتها علماي‌ دربار را ساختند، وعاظ‌ سلاطين‌ درست‌ كردند و گفتند: اينها علماي‌ راستين‌ هستند. اين‌ علماي‌ مشايخ‌ و خود فروخته‌هاي‌ درباري‌ يا مسئله‌ بلعم‌ باعورا كه‌ قرآن‌ كريم‌ مطرح‌ مي‌كند، از همين‌ قبيل‌ هستند.

جريان‌ پنجم‌، جريان‌ ايمان‌ است‌. در جامعه‌ افرادي‌ هستند كه‌ به‌ خدا، قيامت‌، وحي‌، نبوت‌، كتاب‌ و سنت‌ معتقدند. عده‌اي‌ در برابر ايمان‌، اعراض‌ و اعتراض‌ و معارضه‌ داشتند. گفتند: ايمان‌ چيست‌؟ بعد وقتي‌ ايمان‌ به‌ انبيا در جامعه‌ جا افتاد همين‌ها گفتند ما مؤمنيم‌ نه‌ شما! اينجا مسئله‌ نفاق‌ پديد آمد. نفاقي‌ كه‌ قرآن‌ مطرح‌ مي‌كند اين‌طور نيست‌ كه‌ مثلاً آنها واقعاً از اول‌ ايمان‌ را قبول‌ داشتند كه‌ بگويند ايمان‌ حق‌ است‌ و بعد منافق‌ شده‌ باشند. بيان‌ نوراني‌ اميرالمؤمنين‌(ع‌) در اين‌ باره‌ چنين‌ است‌: «ما أسلموا و لكن‌ استسلموا...» 6 . اينها كه‌ مسلمان‌ نشدند بلكه‌ به‌ ظاهر تسليم‌ شدند. يعني‌ ابوسفيان‌ و معاويه‌ و امثال‌ اينها، زندگيشان‌ به‌ دو بخش‌ تقسيم‌ شد، قبل‌ از فتح‌ مكه‌، كافر مطلق‌ بودند بعد از فتحه‌ مكه‌ منافق‌ مطلق‌ شدند. اينها لحظه‌اي‌ هم‌ مسلمان‌ نبودند و تا ممكن‌ بود در برابر ايمان‌ و مؤمنان‌ مبارزه‌ كردند. بعد وقتي‌ ديدند ايمان‌ در جامعه‌ حاكم‌ شد، گفتند: ما مؤمنيم‌!

اين‌ جريان‌ خمسه‌اي‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ ذكر مي‌كند شامل‌ جريان‌ مهدويت‌ هم‌ مي‌شود. در جريان‌ مهدويت‌، كم‌ نبودند عده‌اي‌ كه‌ مي‌گفتند چگونه‌ مي‌شود كسي‌ به‌ نام‌ امام‌ زمان‌ باشد و ظهور كند. بعد كم‌كم‌ مهدويت‌ شخصي‌، تبديل‌ به‌ مهدويت‌ نوعي‌ شد و مدعيان‌ فراواني‌ پيدا كرد. جريان‌ بابيت‌ و بهائيت‌ و امثال‌ ذلك‌ از اين‌ قبيل‌ است‌.

مي‌بايست‌ پژوهشگران‌ و محققان‌ بسيار ژرف‌انديشي‌ داشته‌ باشيد تا آنچه‌ را درباره‌ وجود مبارك‌ حضرت‌(ع‌) است‌ از هم‌ تفكيك‌ كنند. بايد مدعيان‌ رؤيت‌، بساطشان‌ را جمع‌ كنند، چون‌ افراد به‌ شدت‌ به‌ حضرت‌ علاقه‌مند و ارادتمندند، اگر كسي‌ ادعاي‌ رويت‌ كند و ظاهرالصلاح‌ هم‌ باشد ممكن‌ است‌ مقبول‌ قرار بگيرد و اين‌ مشكلات‌ فراواني‌ دارد. در جريان‌ رؤيت‌ بايد اين‌ كارها روشن‌ شود، خيلي‌ از موارد است‌ كه‌ انسان‌ بيمار دارد شفا پيدا مي‌كند يا گمشده‌اي‌ دارد، پيدا مي‌كند. اما آيا اينها به‌ وسيله‌ شخص‌ حضرت‌ است‌ يا اولياي‌ فراواني‌ كه‌ زير نظر حضرت‌ هستند و يا شاگردان‌ فراواني‌ كه‌ حضرت‌ دارد؟ يا اين‌ كه‌ يكي‌ از اولياي‌ خود را اعزام‌ مي‌كند؟ هيچ‌ برهاني‌ بر مسئله‌ نيست‌ كه‌ مثلاً آن‌ كسي‌ كه‌ شخص‌ گمشده‌ را به‌ منزل‌ مي‌رساند يا مشكل‌ كسي‌ را حل‌ مي‌كند، شخص‌ حضرت‌ باشد. اولياي‌ فراواني‌ در خدمت‌ و تحت‌ تدبير حضرت‌ هستند. حضرت‌ ممكن‌ است‌ به‌ يكي‌ از اينها دستور داده‌ باشند و آن‌ مشكل‌ حل‌ شود. در بعضي‌ از موارد آن‌ تمثلات‌ نفساني‌ را انسان‌ مشاهده‌ مي‌كند و خيال‌ مي‌كند واقعيت‌ است‌. اين‌ بخش‌ اول‌ كه‌ مشهود است‌ تمثلات‌ نفساني‌ بوده‌، بايد از واقعيت‌بيني‌ جدا شود.

در بخش‌ دوم‌ كه‌ حقيقتاً كسي‌ را مي‌بيند و مشكل‌ او حل‌ مي‌شود يا شفاي‌ مرضي‌ بوده‌ يا گمشده‌اي‌ را به‌ مقصد مي‌رساند؛ در اين‌جا نيز هيچ‌ برهاني‌ ندارد كه‌ حضرت‌ باشد يا شاگردي‌ از شاگردان‌ او. حضرت‌، شاگردان‌ فراواني‌ دارد. اين‌ سيصد و سيزده‌ نفري‌ كه‌ هستند الان‌ ممكن‌ است‌ افراد فراواني‌ باشند كه‌ تحت‌ تدبير آن‌ حضرت‌ مأموريتهايي‌ را انجام‌ مي‌دهند.

بخش‌ سوم‌ آن‌ است‌ كه‌ نظير مرحوم‌ بحرالعلوم‌ خدمت‌ خود حضرت‌ مي‌رسد. اين‌ را هم‌ بعضي‌ منكر هستند، ] ولي‌ [ اين‌ هيچ‌ استبعادي‌ ندارد، بلكه‌ امكان‌ هم‌ دارد. اما در اين‌ بخش‌ دو مسئله‌ وجود دارد: 1. فرد حق‌ ندارد بگويد من‌ خدمت‌ حضرت‌ رسيده‌ام‌؛ 2. ما حق‌ نداريم‌ قبول‌ كنيم‌. به‌ ما گفته‌اند كه‌ شما تكذيب‌ كنيد، يعني‌ نگوييد او دروغ‌ مي‌گويد، بلكه‌ اثر عملي‌ بار نكنيد، تكذيب‌، به‌ معناي‌ اين‌ كه‌ شما دروغ‌ مي‌گوييد و حضرت‌ غير قابل‌ ديدن‌ است‌، نيست‌.

چند وقت‌ قبل‌، چند نفري‌ از تهران‌ آمده‌ بودند ـ غالباً بانوان‌ بيش‌ از آقايان‌ به‌ مسئله‌ رؤيت‌ و خدمت‌ حضرت‌ رسيدن‌ و اين‌ مسائل‌ دل‌ مي‌سپارند ـ اينها به‌ قدري‌ ساده‌ بودند كه‌ خيال‌ مي‌كردند خدمت‌ حضرت‌ رسيدن‌، مثل‌ خدمت‌ يك‌ مرجع‌ رسيدن‌ است‌. نامه‌اي‌ آوردند كه‌ دوشنبه‌ كه‌ خدمت‌ حضرت‌ مي‌رسي‌! اين‌ نامه‌ را خدمت‌ حضرت‌ بده‌! اين‌ يك‌ آفتي‌ است‌، در چنين‌ زمينه‌اي‌ است‌ كه‌ «سيدعلي‌ محمد باب‌»ها رشد مي‌كنند.

امام‌(ع‌) وحيد دهر است‌، مثل‌ شمس‌ آسمان‌ است‌، همانطور كه‌ شما با دستتان‌ نمي‌توانيد به‌ آفتاب‌ برسيد، نمي‌توانيد به‌ اين‌ راحتي‌ به‌ امام‌ برسيد. در اين‌ فضا و بازار آشفته‌، نحله‌ها پيدا مي‌شود. «مفلَل‌» را انبيا(ع‌) آوردند و «نفحَل‌» را همين‌ها، اگر آمار متنبيان‌ كمتر از انبيا نيست‌، منحولها و مجعولها نيز كم‌تر از مثبت‌هاي‌ معقول‌ نيستند؟. حالا اگر شيادي‌ اينها را ببيند، چه‌ بازي‌ درمي‌آورد. اينها يكي‌ دو بار باورشان‌ مي‌شود و بعد، وقتي‌ كشف‌ خلاف‌ شد از اصل‌ برمي‌گردند. اين‌ قصه‌ را شما هم‌ گفته‌ايد و شنيده‌ايد كه‌ در روز مرگ‌ ابراهيم‌، پسر پيامبر(ص‌) خورشيد گرفت‌. عده‌اي‌ گفتند: مرگ‌ پسر پيامبر در آسمان‌ اثر كرده‌ است‌، پيامبر همه‌ را در مسجد جمع‌ كرد و فرمود: «إنّ الشمس‌ و القمر آيتان‌ من‌ آيات‌ الله... لاينكسفان‌ لموت‌ أحد» 7 . سوء استفاده‌ از ضعف‌ فهم‌ مردم‌ خطر فراواني‌ به‌ دنبال‌ دارد، چون‌ در اين‌ صحنه‌ آن‌ كس‌ كه‌ عوام‌تر و بازيگرتر است‌ پيروز است‌.

در سالهاي‌ دفاع‌ مقدس‌ در وجب‌ به‌ وجب‌ صحنه‌ جنگ‌، بسيجيها مي‌گفتند «يا اباصالح‌ المهدي‌» و كشور را حفظ‌ مي‌كردند. او كمك‌ مي‌خواهد، نه‌ مثل‌ اين‌ عوام‌ كه‌ مي‌گويد روز دوشنبه‌ خدمت‌ حضرت‌ مي‌رسي‌، نامه‌ را به‌ ايشان‌ بده‌.

دربارة‌ غيبت‌ حضرت‌ مهدي‌، اين‌ ماييم‌ كه‌ غايبيم‌، اعمي‌ از بصير غايب‌ است‌ نه‌ بصير از اعمي‌. اگر يك‌ نابينايي‌ دوست‌ خودش‌ را نمي‌بيند آن‌ دوست‌ غايب‌ نيست‌. اين‌ نابينا غايب‌ است‌. اين‌ چنين‌ نيست‌ كه‌ حضرت‌ غائب‌ باشد.

اصل‌ اميدواري‌ بشر به‌ آيندة‌ خوبي‌ كه‌ جز عدل‌ و احسان‌ چيزي‌ حكومت‌ نكند، در درون‌ همه‌ هست‌. يك‌ مقدار محققانه‌تر و علمي‌تر در فطرت‌ مسلمانها اين‌ است‌ كه‌ اينها به‌ دنبال‌ مهدي‌ منتظر موعودند، نه‌ مهدي‌ موجود موعود. اين‌ خصيصه‌، مال‌ شيعه‌ است‌ كه‌ او مهدي‌ موجود موعود را به‌ انتظار نشسته‌ است‌. اگر موجود موعود است‌، ما غير از انتظار و اميد، مسئله‌ مراقبه‌ و مرابطه‌ هم‌ داريم‌. ديگران‌ اميدوارند كه‌ در پايان‌ زندگي‌ و روزگار، يك‌ عصري‌ برسد كه‌ عدل‌ و احسان‌ حكومت‌ كند. خيلي‌ها در انتظار اين‌ عصر به‌ سر مي‌برند، اينها منتظر مهدي‌ موعودند. ما منتظر ظهور مهدي‌ موجود موعوديم‌ و غير از انتظار و اميد مسئله‌اي‌ به‌ نام‌ مراقبت‌ و مرابطه‌ هم‌ داريم‌ كه‌ آنها ندارند. اگر معتقديم‌ كه‌ يك‌ شخصي‌ امام‌ زمان‌ است‌ و ما بايد به‌ او تعهد بسپاريم‌ و او ولي‌ ماست‌، بايد مراقب‌ باشيم‌ كه‌ خلاف‌ نكنيم‌. اين‌ كه‌ فرمود: «و قل‌ إعملوا فسيري‌ الله عملكم‌ و رسوله‌ والمؤمنون‌» 8 . ائمه‌ هم‌ مي‌بينند، وجود مبارك‌ حضرت‌ نيز مي‌بيند. بايد مواظب‌ گفتارمان‌، رفتارمان‌، سيره‌ و صفتمان‌ باشيم‌، غير از مراقبه‌، مسئله‌ مرابطه‌ مطرح‌ مي‌شود. مراقبت‌ اين‌ است‌ كه‌ خلاف‌ نكنيم‌. مرابطه‌ اين‌ است‌ كه‌ علاوه‌ بر اين‌ كه‌ خلاف‌ نكنيم‌، خودمان‌ را نزديك‌ كنيم‌ و كمك‌ و فيض‌ بگيريم‌. نه‌ اين‌ كه‌ فقط‌ مواظب‌ باشيم‌ كه‌ نلغزيم‌، بلكه‌ رابطه‌ برقرار كنيم‌ كه‌ دستمان‌ را بگيرد. ذيل‌ آيه‌ كريمه‌ «يا أيّها الذين‌ آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا» 9 . اين‌ حديث‌ شريف‌ هست‌ كه‌ «رابطوا مع‌ إمامكم‌ المهدي‌ المنتظر» 10 . يعني‌ با او مرابطه‌ برقرار كنيم‌.

 

 

پي‌نوشتها :

* متن‌ سخنان‌ حضرت‌ آيت‌الله جوادي‌ آملي‌ در ديدار با اعضاي‌ ستاد برگزاري‌ گفتمان‌ مهدويت‌. برگرفته‌ از ويژه‌نامه‌ ششمين‌ گفتمان‌ مهدويت‌، هفته‌نامة‌ افق‌ حوزه‌، دوشنبه‌ 13 مهر 1383.

. سوره‌ شعراء(26) آيه‌ 23.

. سوره‌ نازعات‌(79) آيه‌ 24.

. سوره‌ طه‌ ( ) آيه‌ 50.

. سوره‌ قصص‌(28) آيه‌ 38.

. محمدبن‌ يعقوب‌ كليني‌، الكافي‌، ج‌1، ص‌32، ح‌2.

. نهج‌البلاغه‌، ص‌374 خطبه‌ 16.

. محمدبن‌ يعقوب‌ كليني‌، همان‌، ج‌3، ص‌208، ح‌7.

. توبه‌(9) آيه‌ 105.

. سوره‌ آل‌ عمران‌(3) آيه‌ 200.

. محمدبن‌ ابراهيم‌ نعماني‌، كتاب‌ الغيبه‌، ص‌199، ح‌12.

 

موعود شماره‌ چهل‌ و هشتم

 

 

 

 
سخنی از امام حسین (ع) PDF

منا اثنا عشر مهدياً اولهم اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و آخر هم التاسع من ولدى و هو الامام القائم بالحق يحيى الله به الارض بعد موتها و يظهر به دين الحق على الدين كله ولو كره المشركون   له غيبتة يرتد فيها اقوام و يثبت على الدين فيها آخرون فيؤذون و يقال لهم متى هذاالوعد ان كنتم صادقين أما ان الصابر فى غيبته على الاذى و التكذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدى رسول الله صلى الله عليه و آله

امام حسين (عليه السلام) فرمود: دوازده مهدى از ما هستند اول آنها اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) و آخر آنها نهمين پسر من كه قيام بر حق خواهد نمود و زمين را پس از مرگ آن زنده خواهد كرد، اوست كه دين حق را بر ساير اديان غلبه خواهد داد اگر چه مشركان كراهت داشته باشند.

براى حضرت مهدى (عليه السلام) غيبتى است كه عده اى در آن مدت گرفتار شك و ترديد مى شوند ولى عده اى ديگر ثابت قدم و پابرجا خواهد ماند. و بعضى به اين گروه مقاوم مى گويند كه پس كى وعده الهى محقق مى شود، اگر راست مى گوييد؟ به تحقيق كسى كه بر اذيت و تكذيب دشمنان در عصر غيبت آن گرامى صبر كند، همانند مجاهد مسلحى است كه در كنار رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با دشمنان اسلام جنگيده است.

بحار الانوار ج 36، ص 385، ح 6 ؛ اكمال الدين، ص 317 ، ح 3؛

----------------------

 
گزيده‌ی بيانات رهبر انقلاب درباره‌ی توسعه و عدالت PDF
اقتصاد ما سرمايه‌داری نيست
در نظام‌هاى سرمايه‌دارى، اساس، رشد اقتصادى و شكوفايى اقتصادى و ازدياد و توليد ثروت است. هركه بيشتر و بهتر توليد ثروت كند، او مقدّم است. آن‌جا مسأله اين نيست كه تبعيض يا فاصله پيش آيد. فاصله در درآمدها و نداشتن رفاهِ جمع كثيرى از مردم، نگرانى نظام سرمايه‌دارى نيست. در نظام سرمايه‌دارى، حتى تدابيرى كه ثروت را تقسيم كند، از نظر نظام سرمايه‌دارى، تدابير منفى و مردودى است. نظام سرمايه‌دارى مى‌گويد: «معنى ندارد كه ما بگوييم ثروت جمع كنيد تا آن را از شما بگيريم تقسيم كنيم! اين معنى ندارد. اين‌كه شكوفايى نخواهد شد!» نظام اسلامى اين‌گونه نيست. نظام اسلامى معتقد به يك جامعه‌ى ثروتمند است، نه يك جامعه‌ى فقير و عقب‌مانده. معتقد به رشد اقتصادى است؛ ولى رشد اقتصادى براى عدالت اجتماعى و براى رفاه عمومى، مسأله‌ى اوّل نيست. آنچه در درجه‌ى اوّل است، اين است كه فقير در جامعه نباشد؛ محروم نباشد؛ تبعيض در استفاده از امكانات عمومى نباشد. هركس براى خودش امكاناتى فراهم كرد، متعلّق به خود اوست. اما آنچه كه عمومى است مثل فرصت‌ها و امكانات متعلّق به همه‌ى كشور است و بايد در اين‌ها تبعيضى وجود نداشته باشد. معنى ندارد كه يك نفر پاى خود را بگذارد روى دوش مأمورين دولتى و با ترفند و خداى ناكرده با اِعمال روش‌هاى غلط، امتياز بگيرد، رشدى افسانه‌اى بكند و بعد بگويد: «آقا، من ثروت را خودم به دست آورده‌ام.» در نظام اسلامى، چنين چيزى را نداريم. ثروتى كه بر پايه‌ى صحيحى نيست، از اصل نامشروع است.
بيانات در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهوری حجت‌الاسلام و المسلمين هاشمی رفسنجانی 12/5/1372

مدل توسعه، بومی و غيرتقليدی
ما دنبال چه نوع توسعه‌يى هستيم؟ اين نكته‌ى اساسى، در بحث‌هاى اقتصادى و غيراقتصادى جارى است. كسانى دنبال اين هستند كه حرفى را پرتاب كنند و ذهن مردم را از مسائل اصلى دور نگه دارند: مدل چينى، مدل ژاپنى، مدل فلان. مدل توسعه در جمهورى اسلامى، به اقتضاى شرايط فرهنگى، تاريخى، مواريث و اعتقادات و ايمان اين مردم، يك مدل كاملاً بومى و مختص به خود ملت ايران است؛ از هيچ‌جا نبايد تقليد كرد؛ نه از بانك جهانى، نه از صندوق بين‌المللى پول، نه از فلان كشور چپ، نه از فلان كشور راست؛ هرجا اقتضايى دارد. فرق است بين استفاده كردن از تجربيات ديگران، با پيروى از مدل‌هاى تحميلى و القايى و غالباً هم منسوخ.
سخنرانی در ديدار نمايندگان هفتمين دوره‌ى مجلس شوراى اسلامى 27/3/1383

اين منطق ما نيست
بايد توجه كنيم كه ما هم توسعه‌محوريم، هم عدالت‌محور. ما طبق برخى از سياست‌هايى كه امروز در دنيا رايج است و طرفداران زيادى هم دارد، نيستيم كه صرفاً به رشد توليدات و رشد ثروت در كشور فكر كنيم و به عدالت در كنار آن، فكر نكنيم؛ نه، اين منطق ما نيست. نوآورى نظام ما همين است كه مى‌خواهيم عدالت را با توسعه و با رشد اقتصادى در كنار هم و با هم داشته باشيم و اين‌ها با هم متنافى نيستند. ما ديدگاهى كه تصور كند اين‌ها با هم نمى‌سازند و يا بايد اين را انتخاب كرد يا آن را، قبول نداريم. اين نكته بايد در همه‌ی موارد، هم در كاهش حجم دولت، هم در مسأله‌ى خصوصى‌سازى، هم در نگاه كلى به مسائل اقتصادى و هم در تقسيم منابع ميان بخش خصوصى و بخش تعاونى و بخش دولتى رعايت شود.
ديدار با رئيس‌جمهور و اعضاى هيأت دولت 4/6/1383


يك روز هم نبايد تحمل كنيم
آنچه كه در اين بين بايستى با وسواس و دقّت دنبالش باشيد، مسأله‌ى «عدالت اجتماعى» است كه با رشد و توسعه هم سازگار است. بعضى اين‌طور تصوّر مى‌كردند - شايد حالا هم تصوّر كنند - كه ما بايستى دوره‌اى را صرف رشد و توسعه كنيم و وقتى كه به آن نقطه‌ى مطلوب رسيديم، به تأمين عدالت اجتماعى مى‌پردازيم. اين فكرْ اسلامى نيست. «عدالت» هدف است و رشد و توسعهْ مقدمه‌ى عدالت است. آن روزى كه در كشور عدالت اجتماعى نباشد، اگر بتوانيم بايد آن روز را تحمّل نكنيم. اگر مى‌بينيد كه در كشور هنوز تفاوت و فاصله‌ى طبقاتى وجود دارد و هنوز كسانى در فقر و محروميت هستند، به‌خاطر اين است كه مسؤولان كشور بيش از اين نمى‌توانند. خرابى‌اى كه در ساليان طولانى به وجود آمده، عميق‌تر و بيشتر از آن است كه در طول اين مدت كوتاه بشود آن را برطرف كرد، والاّ اگر بتوانيم يك روز هم نبايد تحمّل كنيم.
بيانات در ديدار با رئيس‌جمهور و هيأت وزيران 8/6/1374

آن فكر نو را پيدا كنيد
وقتی نگاه می‌كنيم، برای دهه‌ی چهارم ـ برای اين ده سالی كه پيش روی ماست ـ دو شاخص عمده وجود دارد كه بايد اين دو را حتماً بدست بياوريم: يكی پيشرفت است، يكی عدالت. ما مثل بعضی از كشورها و نظام‌های دنيا فقط به پيشرفت فكر نمی‌كنيم؛ ما پيشرفت را همراه با عدالت می‌خواهيم... نه عدالتِ بدون پيشرفت مطلوب است، نه پيشرفتِ بدون عدالت. عدالت بدون پيشرفت يعنی برابری در عقب‌ماندگی، برابری در فقر؛ اين را نمی‌خواهيم. پيشرفت بدون عدالت را هم هرگز مطالبه نمی‌كنيم؛ پيشرفت، همراه با عدالت... ممكن است بعضی از صاحب‌نظران و به اصطلاح تئوريسين‌های اقتصادی بگويند: آقا نمی‌شود؛ اگر بخواهيد به پيشرفت اقتصادی دست پيدا كنيد، ناچار بايد فاصله‌ی طبقاتی را قبول كنيد و بپذيريد! اين‌جاست كه ما عرض می‌كنيم «نوآوری». نبايد خيال كنيم كه نسخه‌های اقتصادی غرب، آخرين حد دستاورد بشری است؛ نه، اين هم يك نسخه‌ای است، دوره‌ای دارد؛ آن دوره طی می‌شود و فكر تازه و فكر نويی به ميدان وارد می‌شود؛ بگرديد آن فكر نو را پيدا كنيد.
بيانات رهبر معظم انقلاب در اجتماع بزرگ زائران و مجاوران حرم مطهر رضوى‏1/1/1387

منبع: پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله خامنه‌ای
www.khamenei.ir
 
ضرورت و بايسته های غرب شناسی PDF
1. ضرورت شناخت غرب
ضرورت غرب‌شناسي تابع اين است كه ما از انقلاب اسلامي چه تلقي‌اي داشته باشيم، اهدافش را چه بدانيم و محدودة مسئوليت و عملكردش را تا كجا تعريف كنيم.

الف ـ حقيقت و رسالت انقلاب اسلامي:  يك تلقي اين است كه انقلاب اسلامي، حركت و انفجاري معنوي است كه از باطن عالم، اتفاق افتاده و هدفش احياي معنويت در كلّ جامعة بشري است. اين حركت مي‌خواهد دين را وارد عرصة زندگي بشر نمايد، به گونه‌اي كه ولايت الهي؛ و به تعبيري معنويت، حيات، نورانيت و ... در همة زواياي زندگي بشر جاري گردد. بر اين اساس انقلاب اسلامي به دنبال جهاني‌سازي معنويت، توحيد، بندگي خداي متعال و عبوديت است. بنابراين ديگر نمي‌توان دين را در يك سلسه‌ آموزه‌هاي فردي و باطني كه ارتباط با عرصة حيات اجتماعي بشر نداشته باشد، خلاصه نمود.

طبيعتاً اين حركت اجتماعي با جريان‌هايي در عالم كه آنها چنين امري را بر نمي‌تابند، درگير مي‌شود چون ايده‌اي متفاوت در مقابل ايدة انقلاب اسلامي دارند. به عنوان نمونه، جريان غالب بر غرب در دوران رنسانس، حركتي كاملاً در نقطة مقابل اين حركت بوده است.

ب ـ ماهيت و اهداف تمدن مادي غرب: جريان غرب به دنبال اين بوده كه «دين» را منزوي كند. اين جريان همواره تلاش كرده تا حيات بشري را بر مبناي نفسانيت او و ارزش‌هايي كه خود انسان تفسير مي‌كند بنيان گذارد. به تعبير ديگر در پي اين بوده تا مناسبات جامعة بشري را بر اساس استكبار نفس انسان بر خداي متعال، و محور شدن نفس او بسازند. «اومانيسم» هم معنايي غير از اين ندارد. هر چند اين مطلب را بر اساس فلسفه‌هاي پيچيده‌اي، تفسير و تحليل مي‌كنند اما باطن و روح جريان غرب يك كلمه بيشتر نيست:كه اومانيسم، يعني انانيّت در مقابل خداي متعال.
اگر بپذيريم كه چنين حركتي در مقابل انقلاب اسلامي قرار دارد و اگر بخواهيم نسبت به آن رسالت بزرگ ـ يعني اقامة كلمة توحيد در جهان، گسترش آن به زواياي مختلف زندگي بشر ـ جدّي باشيم و در پي حاكم نمودن بندگي خداي متعال بر شئون مختلف حيات اجتماعي بشر باشيم تا بر مبناي آن، «عدالت» سياسي، فرهنگي و اقتصادي را تعريف كنيم، بدون ترديد با تمدن رقيب، به صورت بي‌امان، درگير خواهيم بود.

بنابراين ما در مسير انقلاب اسلامي با جرياني مرموز، پيچيده و گسترده مواجه هستيم كه پشت سر خودش تاريخي بس طولاني داشته و براي خود تمدني بنا كرده است. تمدني كه مدعي توسعة جامع پايدار، جهاني سازي و رهبري جهاني است. 

حال اگر نتوانستيم در صحنه‌هاي مخلتف، رقيب خود و ساز و كارهايش را مورد شناسايي قرار دهيم، طبعاً هيچ توفيقي در اين درگيري نخواهيم داشت. بنابراين مقصود از شناخت غرب، فقط غرب جغرافيايي نيست. از اين رو براي دست‌يابي به اهداف انقلاب اسلامي و تحقق آرمان‌هاي  ديني جامعه، شناخت ايده‌ها، ساز و كارها و اهداف رقيب، امري اجتناب ناپذير است.

2. ضرورت تعيين استراتژي در مواجهه با غرب
الف ـ لزوم تبيين دين حداكثري: بنابر آنچه گفتيم، در اين مرحله دو كار بايد انجام گيرد: اول، مي‌بايد تلقي از دينداري را در درون جامعه خود و جامعة بشري توسعه بدهيم. اصولاً نگاه‌هايي كه نسبت به دينداري وجود دارد متفاوتند. بعضي دينداري را يك حركت سنتي واپس‌گرايانه مي‌دانند كه متعلق به دوره‌هاي گذشتة حيات بشري است. برخي دينداري را به چهارچوب‌هاي خاصيّ محدود كرده، در نتيجه از آن مفهوم ضيقي ارائه مي‌دهند. روشن است كه هيچ كدام از اين نگاه‌ها با آرمان‌هاي انقلاب اسلامي سازگار نيست.

آنچه انقلاب اسلامي بر آن استوار است و آن را تعقيب مي‌كند، يك «دين‌داري حداكثري» است؛ به اين معنا كه عبوديت و بندگي خداي متعال بايد در همة زواياي حيات بشر جاري شود و مناسك حيات بشر در همة زوايا، مناسك بندگي خداي متعال باشد. بنابراين ما مي‌بايست مفهوم دينداري، مفهوم توحيد و مفهوم ولايت الهيه را به گونه‌اي تبيين كنيم كه همه شئون حيات را بپوشاند. اين واقعيت را كه كلمة توحيد هيچ رقيبي براي خودش باقي نمي‌گذارد و واقعاً شرك، در هيچ جنبه‌اي از جنبه‌هاي حيات، مجاز شمرده نشده تبيين كنيم. يعني بايد تلقي حداقلي از دينداري كه انسان گمان كند، مي‌تواند ديندار باشد و در عين حال به اهواء خود هم برسد، تغيير كند، تا همگان به ولايت حداكثري رو آورده، و به خوبي درك كنند كه سعادتشان در اين است كه همة شئون حيات خود را به خداي متعال و اولياي الهي بسپارند.

ب ـ ضرورت افشاگري نسبت به چهر‌هاي مختلف تمدن مادي غرب: از سوي ديگر مي‌بايست تمدن رقيب را نيز ـ كه گوهره‌اش، پرستش نفس و دنياست ـ شناخت و وجوه مختلف آن‌را معرفي نمود. زيرا اگر نتوانيم غرب و ماهيت حقيقي او را ـ كه در همة ابعاد آن اعم از: علم، تكنولوژي، رفاه و مناسبات و ساختارهاي مدنيّت مدرن، ريشه دوانيده ـ نشان بدهيم حتماً محكوم به شكست خواهيم بود. اگر نتوانيم وراي جاذبه‌هاي كاذبي كه اين تمدن ايجاد كرده، آن روح شيطاني  اغواگر، و شيطنت، ضلالت، تاريكي و ظلمت، مردگي حيات انساني، و تنزّل دادن انسان در حدّ بهائم را نشان بدهيم و به ديگر سخن اگر به خوبي تبيين نكنيم كه نتيجه اين استكبار علي‌الله، كبر نسبت به عباد، استضعاف، تحقير و استثمار آنهاست، و نتوانيم نفرت عمومي را نسبت به تمدن‌ مادي غرب بالا ببريم، بدون ترديد در توسعة انقلاب اسلامي با بن‌بست و شكست مواجه خواهيم شد. اگر طرفداران انقلاب اسلامي، مظاهر تمدن غرب را بپسندند و مناسبات جاري در آن تمدن را هم به عنوان مناسبات علمي و مناسباتي كه سعادت بشر را تأمين مي‌كند بپذيرند، به تناقضي آشكار مبتلا خواهند شد. به بيان ديگر، اگر رفاهي را كه غرب تعريف مي‌كند پذيرفتند و اسم آن را رفاه و سعادت گذاشتند حتماً آرمان‌هاي انقلاب اسلامي را رها خواهند كرد.

امروزه سردمداران تمدن غرب از همة توانايي‌هايشان استفاده مي‌كنند كه ما را منزوي كنند. براي اين كار، اولين اقدام آنها اين است كه ما را بدنام كنند. يعني ما را ضدّ ارزش معرفي مي‌كنند. زيبايي‌شناسي عالم را به سمتي مي‌برند و بعد هم نفرت‌هايي را نسبت به ما ايجاد مي‌كنند كه در فرهنگ عمومي بشري ضدّ ارزش مي‌شويم. مثلاً اسلام و انقلابي‌ها را به عنوان تروريست معرفي مي‌كنند؛ به عنوان يك تمدن جاهلي كه آزادي در آن نيست، حيات در آن نيست، شعور در آن نيست، از همه ابزاري كه در اختيار دارند براي اين كار استفاده مي‌كنند. 

بنابراين ما بايد همة زشتي‌هاي تمدن غرب را در نگاه جامعه بشري، نشان بدهيم. آنها مي‌خواهند اسلام را زشت جلوه بدهند در حالي كه در ابليس و شيطنت جز زشتي، وجود ندارد. آنچه در دستگاه ابليس هست، تزيين است: 
... لازيننّ لهم؛

ما بايد پردة تزيين و اغوا را كنار بزنيم. غرب‌شناسي دقيقاً به همين معناست، نه اينكه خيال كنيم يك گوهر حقّاني آنجاست و ما مي‌خواهيم آن گوهر حقّاني را بشناسيم.

3. دو رسالت اصلي پيش روي انقلاب اسلامي
با اين بيان انقلاب اسلامي بايد دو گام اساسي بردارد: اوّل، روح دين حداكثري را در جامعه بالا برد تا آحاد جامعه به خوبي بفهمند كه حكومت ديني به چه معناست و اين ضرورت را به خوبي درك نمايند كه ولايت نبي‌اكرم(ص) بايد بر همة عرصه‌هاي حيات او جاري بشود. و اين حقيقت را دريابند كه اگر زير چتر ولايت نبي‌اكرم(ص) قرار نگيرند، نه تنها به حيات و نور و رحمت حقيقي نمي‌رسند، بلكه از طريق ولايت ابليس ظلمت، شيطنت و طغيان بر آنان جاري مي‌شود: ...يخرجونهم من النّور الي الظّلمات1‌

و از سوي ديگر بايد جريان ولايت دستگاه ابليس را افشا كنيم. دستگاهي كه جز عنانيّت، استكبار و فساد حاصلي ندارد. دستگاهي كه اصلاً با فطرت بشريت، سازگار نيست. دستگاهي كه تفرعن، تزيين، اغواء و تلوّن از ويژگي‌هاي آنست و اصلاً بشر را با تلوّن سرپا نگه داشته است. ابليس هيچ‌گاه وعده‌اي كه هماهنگ با فطرت است نمي‌دهد.

4. تمدن غرب، جريان طغيان و استكبار
بنابراين افشا‌گري عليه ابليس، از ضروريات پيروزي كلمه توحيد است. اين افشاگري هم جز با شناخت دقيق و قاعده‌مند ممكن نيست. ما بايد مكائد ابليس را بشناسيم و نشان دهيم كه اغواگري‌هاي او چيست و نتايج آن كدام است. غرض از غرب‌شناسي هم جز اين نيست. ما كه دنبال قصه‌گويي نيستيم كه غرب چه بوده و فيلسوفانش چه كساني بودند. آنها نه جزء انبيا هستند و نه اعتقادات آنها بيش از اعتقادات ما محترم است و نه گوهر حقّاني آنجا پيدا مي‌شود كه در دستگاه انبيا و ائمه(ع) نباشد. اگر كسي خيال كند حقايقي، رموزي و عرفاني در غرب هست كه در دست ما نيست و منابعش را برويم از آنها بگيريم، او حتماً در اشتباه است. خداي متعال تمام حقايق را به نحو اتمّ و اكمل به نبي اكرم(ص) عطا فرموده، و فراتر از ايشان حقيقيتي نيست. بنابراين در غرب دنبال حقايق گشتن، در ظلمات، دنبال نور گشتن يا در گورستان، دنبال حيات گشتن و در كنار سرچشمه‌ها بودن و از جرعه‌هاي تلخ و ناگوار و آلوده خوردن است.

بنابراين اگر انقلاب اسلامي يك انقلابي با ايدة جهاني است و ايده‌اش هم اقامة كلمة توحيد و احياي مجدّد كلمة معنويت در عالم است، حتماً جبهة ابليس و تمدن مادي جديد بشر كه روحش همان شيطنت ابليس است، در مقابل آن قرار دارد. بنابراين غرب‌شناسي از اين منظر ضرورت دارد تا درك شود، جريان شيطنت ابليس چه مسيري را طي كرده تا توانسته يك تمدن مادي سكولار بسازد، و شهوت‌پرستي و هواپرستي را در عالم اقامه كند. تمدن غرب، همة ارزش‌هاي انبياء را در وجهه غالب خودش به بازي مي‌گيرد؛ اصلاً جايي براي اديان قائل نيست، اديان را درون تمدن خودش تعريف مي‌كند. معتقد است دين هم از آن نظر كه عده‌اي مي‌پسندند و خواست بشر است محترم است؛ يعني ملاك حقانيت همان «پرستش نفس» و به تعبير ديگر ايده‌ها و ارزش‌هايي است كه نفس معين مي‌كند. عده‌اي دين و عده‌اي بتكده را مي‌خواهند. به همان اندازه‌اي مسجد، محترم است كه بتكده محترم است. ولو پلوراليسم عرفاني بر اين مبنا درست كنيد و بگوييد همه حق هستند و همه مظاهر جلال و جمال حق و مظاهر اسماء و صفات الهي هستند! باطل است و با دستگاه انبيا نمي‌سازد.

بنابراين غرب‌شناسي به اين معنا شناخت شجرة خبيثة شيطنت ابليس و دنياپرستي است كه در غرب به صورت تاريخي رشد كرده است. البته در كنار اين شجرة خبيثه، كلمة معنويت و توحيد هم در غرب بوده است. نمي‌خواهيم انكار كنيم كه در اين تمدن عده‌اي به نحو اضطرار مجبور به تسليم نسبت به ارزش‌هاي انبيا در سطوحي نشدند. ولي در يك جاهايي مجبور است با ادبيات انبيا صحبت كند و كار خودش را جلو ببرد. مثل جريان نفاق صدر اسلام كه واقعاً دنبال جاهليت بودند نه اقامة كلمة توحيد؛ يعني جريان شيطنت و عداوت با نبي‌اكرم. البته مجبور بودند در قالب ادبيات نبي‌اكرم با جامعة مسلمان‌ها حرف بزنند تا بتوانند سيطرة خودشان را تثبيت كنند. الان هم همان جريان است؛ يعني جريان ابليس يك جاهايي مجبور مي‌شود به خاطر شدت مقاومت كلمة حق در پيشبرد اهداف خود به آن ارزش‌هايي كه در جامعة بشري القاء شده تكيه كند بدون اينكه آن ارزش‌ها را قبول داشته باشد.

بنابراين ممكن است انساني در غرب زندگي كند و عضو جامعة انبيا باشد يا انساني در شرق زندگي كند و عضو جامعة ابليس باشد. اين دسته‌بندي يك دسته‌بندي جغرافيايي و اصطلاحي نيست. جريان غالب غرب جريان انانيّت نفس و انسان مدارانه، و دنبال لذت جويي انسان و ارضاي تمنيّات انسان است كه اين هم توهمي بيش نيست. در دستگاهي كه بر اساس استكبار بر خدا شكل مي‌گيرد، بحث رضامندي انسان‌ها مطرح نيست بلكه بحث استثمار، تحقير، بهره‌وري و استخدام انسان‌ها در جهت استغلاء و استكبار مطرح است.

5. ضرورت غرب‌شناسي بر مبناي معارف ديني
با اين بيان در گام نخست اگر تئوري مدون و روشني در تحليل جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فلسفه تاريخي نسبت به غرب نداشته باشيد و غرب را در آن چهار چوب نشناسيد، غرب‌شناسي مفيد نخواهد بود. وقتي مي‌خواهيد دشمن را در نظرية فلسفة تاريخي بشناسيد، اولاً، بايد مدل‌هاي علمي بدهيد و به شيوه‌هاي علمي به تحقيقات نظري، تحقيقات كتابخانه‌اي و تحقيقات ميداني بپردازيد. ثانياً، نظام طبقه‌بندي موضوعات در شناخت غرب داشته باشيد؛ يعني بر پاية معارف بنيادين هم متدولوژي و روشن و هم نظام طبقه‌بندي موضوعات داشته باشيد و سپس به شناخت علمي غرب در ابعاد مختلف آن بپردازيد كه آنها چكار مي‌كنند؛ چه غايتي را تعقيب مي‌كنند، چه مكانيزم‌هايي دارند، راه مقابله با آنها چيست، ظرفيت و توانايي‌هاي آنها در كجا به پايان مي‌رسد و ...

اگر بيانات رهبر كبير انقلاب اسلامي(ره) به صورت قاعده‌مند مطالعه شود، در همان انديشه‌هاي اوليه عرفاني امام اين انديشه درك مي‌شود. اگر بيان جريان ظلمت در غرب را در كتاب الخلافة و الولاية و انديشه‌هاي سياسي ايشان و برخوردشان را در سال 41، ملاحظه كنيم، دقيقاً انديشه‌هاي امام به دست مي‌آيد. اين انديشه‌ها منبعث از يك مسلّماتي در قرآن و روايات است كه طيّ آن كلّ دستگاه ابليس، تحقير مي‌شود. حقانيّتي در دستگاه ابليس نيست. البته در آن اغواء، تزيين، قدرت و دعوت به شهوت، تحرين به شهوات، تحريص به دنيا، بر آشفتن غضب مادي وجود دارد امّا حقانيت نيست. دستگاه ابليس يك دستگاه گسترده‌اي است.

خداي متعال به آن تا «يوم الوقت المعلوم» اذن داده است. به تعبير ديگر فتنة آخرالزمان همين جريان پيچيدة تمدن مادي غرب است. لذا اين فتنه را بايد بشناسيم. اين فتنه‌ آن‌قدر پيچيده است كه ايجاد شبهه مي‌كند؛ يعني حق و باطل را مشتبه مي‌كند. تمدن غرب پس از رنسانس جرياني است كه بيش از پيش تلاش كرده تا از عرصه حيات اجتماعي بشر دين زدائي كند و بشر را با مفاهيم مادّي و دنيايي پروش بدهد. بويي از معنويت و خدا باقي نگذاشته است. نه اينكه در غرب‌شناسي به دنبال اين هستند كه چه حقايق مثبتي در غرب هستند تا به آنها دست يابند!

ما به دنبال اراية راه جديدي به بشريت هستيم كه فعلاً آلوده به تجدد و مدرنيته است و در فضاي مدرنيته تنفس مي‌كند و ما مي‌خواهيم طريق برون رفت از آن‌را معرفي كنيم. تمدن مادي غرب تلاش كرده به بشر بفهماند يك راه بيشتر پيش روي بشر وجود ندارد و آن هم راه دنياپرستي است كه اردوگاه‌هايي همچون: سوسياليسم، كمونيسم و سرمايه‌داري در درون آن بنا كرده‌اند. الان هم مي‌گويند ليبرال دموكراسي پيروز شده و تنها راه پيش روي بشر همين راه است. اما ما مي‌گوييم تنها راه، ليبرال  دموكراسي و دنياپرستي نيست بلكه بشر مي‌تواند از طريق پرستش خدا به سعادت برسد و اين تنها راه پيش روي بشر است. آنچه در تمدن مادي مي‌گذرد، اغوا و وشيطنت است. آنها مي‌گويند بهتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما مي‌خواهيم بگوييم بدتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما در صورتي مي‌توانيم بشريت را نجات دهيم كه افشاگري كنيم، افشاگري نسبت به كلّ آنچه آنها مي‌پرستند. جواني كه از يك سو ماهيت تمدن غرب را شناخت و از ديگر سو ايدة جديد يافت كه بايد مبارزه كند تا به آن ايده برسد، ديگر تسليم ظواهر آن تمدن نمي‌شود. مبلغان نگرش مادي مي‌گويند دين را حداقلي كنيد و در مابقي دنيا را بپرستيد.

6. گام نخست، بت‌شكني
بنابراين ما اگر اين بت را افشا نكنيم، هيچ‌گاه نمي‌توانيم از دين حداكثري سخن بگوييم. بت‌شكني اولين كاري است كه ما بايد در مقابل تمدن غرب انجام بدهيم و بت امروز، تكنولوژي، علم و دموكراسي است؛ يعني بت فرهنگي همان علم و نظام مفاهيم مدرن است. تكنولوژي بت اقتصادي و دموكراسي هم بت سياسي است. البته كه بت‌هاي مشهور و عزيزي هم هست و دل‌دادگي و تعلق نسبت به آنها به حدي است كه درگيري با آنها درگيري با نظام تعلقات و دل‌بستگي‌هاي آنهاست. در بت پرستي دوران جاهلي خيال مي‌كردند حيات و رزقشان با اين بت‌هاست. الان نسبت به تكنولوژي و علم و ساختارهاي دموكراتيك نيز اين‌گونه نگاه مي‌كنند؛ يعني سعادت و حيات خود را وابسته به اينها مي‌دانند. در حالي كه اينها سه بت است و بايد شكسته بشوند. اينها ابراز شيطنت و اغوا هستند. مثل همان بت‌هايي كه در اختيار «نمرود» بود و از طريق آنها مردم را استعمار مي‌كرد! ابليس در تلوّن خودش بت جديد درست مي‌كند. علم سكولار، تكنولوژي و ليبرال دموكراسي بت‌هاي جديد ابليس هستند كه به وسيلة آنها دنيا را اداره مي‌كند! بنابراين ما بايد ابتدا اين بت‌ها را بشكنيم و ثابت كنيم كه دموكراسي دروغ و شيطنت است و بدترين نوع حكومت است! علم مدرن ابزار استثمار نوين بشر است. آنها به دنبال اين هستند كه بشر ماشيني متناسب با توسعه مادي بسازند. بنابراين ما بايد به تهايي را كه با آن بت‌ها بشريت را جذب كرده و خوف و طمع بشر را به وسيلة آنها كنترل مي‌كنند بشكنيم.
ماهنامه موعود شماره 81 

-------------------------------------------------
پي‌نوشت:
1. سورة بقره(2)، آية 257.