يكي از مسائلي كه پيروان اديانو مذاهب گوناگون ، اعم از يهوديان ،مسيحيان ، زرتشتيان و مسلمانان وهمه ملل عالم بر آن اتفاق نظر دارند،مساله ظهور يك مصلح حقيقي ومنجي اعظم در آخرالزمان است. همهاديان و مذاهب حاكم بر جهان، ازكسي كه نجاتدهنده بشريت وخاتمهدهنده به ظلم و ستم ، جنگ،فساد، فقر و ناامني است، سخن بهميان آورده و آمدن او را نويددادهاند. همه، چشم به راه و آمادهاندكه شايستهترين انسان روي زمين،پا به عرصه ظهور گذاشته ، كمالواقعي انسان را ارزاني بدارد، كژيهاو كاستيها را ريشهكن سازد،فضيلت و تقوي را بگستراند و پرچمهدايت و ايمان را در همه جهانبرافرازد. محروميت و ناكامي را ازميان برداردو بشر را از نعمتآسايش بهرهمند سازد. چرا كه اينوعده الهي تخلفناپذير است.
علامه طباطبايي رحمه الله در اين زمينهمينويسد:
«بشر از روزي كه روي زمينسكني گزيده ، پيوسته در آرزوييك زندگي اجتماعي مقرون بهسعادت ميباشد و به اميد رسيدنچنين روزي قدم برميدارد و اگر اينخواسته تحقق خارجي نداشت،هرگز چنين آرزو و اميدي در نهادوي نقش نميبست ; چنانچه اگرغذايي نبود، گرسنگي نبود، اگر آبينبود تشنگي تحقق نمييافت و ... ازاين روي ، به حكم ضرورت (جبر)آينده جهان روزي را در برخواهدداشت كه آن روز جامعه بشري پر ازعدل و داد شده و با صلح و صفازندگي خواهند كرد و افراد انسانيغرق فضيلت و كمال ميشوند و البتهاستقرار چنين وضعي به دستخودانسان خواهد بود و رهبر چنينجامعهاي منجي جهان بشري و بهلسان روايات «مهدي» خواهد بود.» (1)
بنابراين ، اعتقاد به «مهدي» تنهايك باور اسلامي نبوده و رنگ خاصديني ندارد، بلكه عنواني ستبرايخواستهها و آرزوهاي همه انسانهابا كيشها و مذاهب گوناگون وهمچنين ، بازتاب الهام فطري تماميمردم است كه با همه اختلافاتشاندر عقيده و مذهب ، دريافتهاند كهبراي انسانيت در روي زمين، روزموعودي خواهد بود كه با فرارسيدن آن ، هدف نهايي و مقصدبزرگ رسالتهاي آسماني تحققمييابد و طومار ستمگران درهمپيچيده ميشود.
آري ، جهان به سوي آيندهدرخشان و تكامل روحاني و عقلانيو نظام واحد و مستحكم ديني وغيبت صغري از زمانشهادتامامحسنعسكريعليه السلامدر هشتم ربيعالاولسال260قكه حضرتوليعصر عليه السلام متولي امرامامت گرديد، آغاز شده وبا وفات «علي بن محمدسمري » چهارمين و آخريننايب حضرت، در نيمهشعبان سال 329 ق پايانيافته است.
الهي،و عصر صلح و صفا و برادريو همكاري پيش ميرود . روز موعودنزديك است ، نشانههايش يكي پساز ديگري ظاهر ميشود و ما درآستانه فرا رسيدن روز رهاييانسانها از زير يوغ استعمار واستبداد هستيم.
عليرغم اتفاقنظر تمام ملل دراصل وجود «مصلح» در مصداق وتطبيق آن اختلاف وجود دارد.روايات نقل شده درباره حضرتمهدي عليه السلام و بحث از نواب خاص آنحضرت كه در طول هفتادسالواسطه بين شيعيان و حضرتبودهاند و همچنين تجزيه و تحليلدوران غيبت صغري ، اين اعتقاد رااز محدوده «ذهن» به دنياي«واقعيات» ميآورد; يعني: او يكحقيقت فرضي و خيالي نيستبلكهيك موجود واقعي است و وجود او رااز آينده به حال انتقال داده است تا بهجاي باور داشتن و چشم دوختن بهنجات دهندهاي كه در آيندهناشناخته و دور پديد ميآيد ، بهرهاييبخشي ايمان داشته باشيم كهاكنون هست و خود نيز همانند ديگرمنتظران ،چشم به راه رسيدن روزموعود است. بنابراين ، موضوعمهدي عليه السلام، نه انديشه چشم به راهنشستن كسي است كه بايد زادهشود ونه، يك پيشگويي است كه بايددر انتظار مصداقش ماند. بلكهواقعيت استوار و فردمشخصي استكه در ميان ما زندگي ميكند، ما راميبيند و مانيز او را ميبينيم و دراندوه و شاديهامان شريك است. احاديث و نيز تاريخ غيبت صغري،اين باور را در جان مازنده ميكند كهمصداق آن مصلح و موعود منتظر ،كسي جز فرزند امام حسن عسكريعليه السلام و امام دوازدهم شيعيان حضرتمهدي عليه السلام نيست; كه وجودش بهتجربه تاريخي ثابتشده است.
درباره مصلح جهان ، مسائل بسفراواني وجود دارد كه بيان و تحليلعلمي و فلسفي آن ظرافت و دقتخاصي لازم دارد و محققان اسلاميدر اين مورد كتابهاي فراوان ومقالههاي متنوع به زبانهاي مختلفدنيا نوشتهاند كه هر يك گوشههايمختلف اين حادثه را روشنميسازد.
در ميان اين مسائل ، موضوع«غيبت» و مسائلي كه ارتباط مستقيمو غيرمستقيم با مساله غيبت دارند ،از اهميتخاصي برخوردار است ،لذاضروري به نظر ميرسيد اينموضوعات را به عنوان مباحثمقدماتي به صورت اجمالي بررسيكنيم و در مراحل بعدي به مباحثمورد نظر كه بررسي زندگاني نوابخاص امام زمان عليه السلام است، بپردازيم.
غيبت
امام مهدي عليه السلام بنابر قولمشهور، در سال 255 ق چشم بهجهان گشود . پنجسال بعد، پس ازشهادت امام حسن عسكري عليه السلامماموران دستگاه عباسي ، به خانهامام عليه السلام هجوم برده و در جستجويفرزند و جانشين آن حضرتبرآمدند. از اين حادثه و پيشامد،معلوم شد كه خطر جدي جان امامآينده را تهديد ميكند. لذالازم بودجهت محفوظ ماندن جان باقيماندهسلسله امامت و سلاله نبوت ومصلح بزرگ بشريت ، اقدامي جديبه عمل آيد و به همين خاطر حضرتاز تيررس چشمان كارگزاران خلفايعباسي پنهان گرديد.
غيبت امام زمان عليه السلام برايشيعيان بسيار سخت و دشوار بود واحتمال قوي بود كه در اين دوراندچار حيرت و سرگرداني و تشتتشوند، ولي براي اين كه شيعيان بهغيبت امام عليه السلام عادت كنند و باغيبتش دچارشك و ترديد نشوند واحساس وحشت نكنند، پيامبر اكرمصلي الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام ازسالها قبل ، تدابير لازم را انديشيدهبودند و در بيانات نوراني و پرمحتواي خويش ، مساله غيبت را بهطور گسترده يادآوري نموده وافكار عمومي را جهت پذيرش غيبتمهيا ساخته بودند. (2)
برخي از محدثين شيعه ، اخبارمربوط به امام زمان عليه السلام و غيبت آنحضرت را از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ازائمه معصومين عليهم السلام به ترتيب نقلكردهاند. (3)
در آن احاديث اوصاف وويژگيهاي غيبت ، بيان شده و درطول تاريخ طبق آن به وقوع پيوستهكساني كه در دوره غيبتصغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفيشده بودند ، «نايب خاص»ناميده شده و نايبان خاصامام زمان عليه السلام را نواب خاص«نواب اربعه» ميگويند.
است. وقوع غيبتحضرت ، خود ،يكي از دلايل قطعي صدق ايناحاديث و صدق اين احاديث هم ، دليلقطعي بر صحت امامت او، و دليلروشني بر اين كه «مهدي موعود»جز او كس ديگري نيست، زيرا چنينويژگيهايي در غير او ديده نشدهاست.
غيبتي كه در احاديث پيشگوييشده بود، در دو مرحله به وقوعپيوست:
غيبت صغري
به دورهاي از غيبت اطلاقميشود كه امام زمان عليه السلام از انظارعمومي غايب بوده و نايباني راانتخاب كرده بود، تا توسط آنان باشيعيان در ارتباط باشد. براي آغازغيبت صغري ، مبدا دقيقي، در دستنداريم كه بتوانيم بدان اشاره كنيم وبگوييم مثلا در فلان روز يافلانساعت آغاز شده است، بلكه به طوركلي ميتوان گفت: غيبت صغري اززمان شهادت امام حسن عسكريعليه السلام در هشتم ربيعالاول سال 260 قكه حضرت ولي عصر عليه السلام متوليامر امامت گرديد، آغاز شده و باوفات «علي بن محمد سمري »چهارمين و آخرين نايب حضرت، درنيمه شعبان سال 329 ق پايان يافتهاست.
مدت غيبت صغري
طبق آنچه كه بيان شد، مدتغيبت صغري نزديك به 70 سالاست. ليكن برخي مدت آن را 74 سالنوشتهاند. (4) اين دسته از علما، مبداغيبت صغري را، سال تولد آنحضرت; يعني سال 255 ق، بهحساب آوردهاند. به نظر ميرسد،70 سال نزديك به واقع باشد; زيرا باوجود اينكه امام زمان عليه السلام در زمانحيات پدرش، غايب از ديدگان بود،ليكن اين غايب بودن از غيبت صغريمحسوب نميشود; چون در زمانحيات پدربزرگوارش، منصب ومسؤوليت امامت را به عهده نگرفتهبود و بعد از وفات پدر متولي امامتگرديد و وقتي ما از غيبت او بحثميكنيم ، مراد ما آن غيبتي است كههمراه و ملازم با امامتباشد نه هرغيبتي . بنابراين ، غيبت صغري;يعني: غيبتي كه وصف امامت وداشتن نواب خاص ، همراه و ملازمآن باشد و چنين غيبتي از هشتمربيعالاول سال 260 ق شروع و درنيمه شعبان سال 329 ق خاتمه يافتهاست. (5)
غيبت كبري
پس از سپري شدن دوره غيبتصغري ، غيبت كبري و طولاني باخاتمه نيابتخاصه و مكاتباتحضرت با نواب ، شروع شده و تا بهامروز ادامه دارد. ويژگيهاي اينغيبت در ادامه بحث روشن خواهدشد.
پيشگويي دو نوع غيبت
احاديثبسياري از ائمه هديعليهم السلامو پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده ، كه درآنها براي حضرت دو نوع غيبتپيشبيني كردهاند. اين بخش از بحثو روايات مربوط به آن و تحقق عينيآنها در خارج، براي ما شيعياناهميتخاصي دارد و جواب برخي ازاشكالات و ايرادهايي است كه برخينويسندگان معاصر ، در اثربيتوجهي يا از روي غرض واردكردهاند. بنابراين ، براي روشن شدنحقيقتبه دو نمونه از آن احاديثاشاره ميكنيم.
.امام علي عليه السلام به نقل از پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم ميفرمايد:
«... ثم يغيب عنهم امامهم ماشاءالله و يكون له غيبتان: احدهمااطول منالاخري، ثم التفت الينارسولالله فقال رافعا صوته : الحذرالحذر اذا فقدالخامس من ولدالسابعمن ولدي»
...سپس امامشان تا مدتي كه خدابخواهد از ديدگان پنهان ميگردد ، و براياو دو غيبتخواهد بود كه يكي از آنهاطولانيتر از ديگري است . سپس رسولخداصلي الله عليه وآله وسلم نگاهي به ما كرد و با صداي بلندفرمود: هشيار و آگاه باشيد هنگامي كهپنجمين از نسل هفتمين فرزندم از ديدههاناپديد شود. (6)
.امام صادق عليه السلام ميفرمايد:
«للقائم غيبتان: احداهما طويلةوالاخري قصيرة، فالاولي يعلمبمكانه فيها خاصة من شيعته،والاخري لايعلم بمكانه فيهاالاخاصة مواليه في دينه» (7)
براي قائم عليه السلام دو غيبت است:يكيطولاني و ديگري كوتاه، در اولي تنهاخواص شيعيان از جايگاه او مطلع خواهندبود، در دومي فقط نزديكترين خواص اوكه متصدي خدمت او هستند (8) از جايگاهوي باخبر خواهند بود.
احاديث زيادي درباره پيشگوييدو نوع غيبت وارد شده است كه فقطنه حديث در «غيبت نعماني» نقل شدهاست. محمد بنابراهيمنعماني، كه ازاعلام قرن چهارم هجري است، بعداز نقل اين احاديث، چنين نتيجهگيريميكند:
«اين احاديثي كه بيانگر دو غيبتبراي قائم عليه السلام است ، احاديثي استكه بحمدالله نزد ما از صحتبرخوردار است و خداوند گفتارامامان راروشن نموده و دليلراستگويي ايشان را در آن آشكارساخته است.» (9) در عين حال «ساشدنيا» ازنويسندگان معاصر، مينويسد:
«قابل توجيه استبپذيريم كهدوران غيبت صغري، كهنواب خاص امام زمان عليه السلامدر آن دوره ، مسؤوليتنيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال ازتاريخ را به خوداختصاص دادند، مصادفو مقارن با خلافتشش تناز خلفاي عباسي بودهاست.
تقسيم غيبت كوتاه و طولاني ، ابداعفقهاي اماميه باشد، در تاييد اينتقسيمبندي ، احاديثياابداع شده ياتفسير گرديدهاند تا وضعيت راآنچنان كه ظاهر شده باآن تطبيقدهند.» (10)
چنين نظريهاي بسي ناانصافياست، چون اعتقاد به دو غيبت ، پساز رحلت نايب چهارم به وجودنيامده و توسط علماي شيعه ابداعنشده است، بلكه اين موضوع ، سالهاقبل از غيبت صغري در گفتارنورانيپيامبر اكرم و امامان پيشين ما بيانشدهبودوعلمايشيعهآنراجمعآوريكرده و تبيين نمودند. (11)
نيابت
در هيچ يك از دو غيبت ، صغريو كبري، پيوند امام دوازدهم حضرتحجةبنالحسنالمهدي عليه السلام با مردم،به طور كلي، گسسته نبوده است;زيرا در هر دو غيبت، امر «نيابت»وجود داشته و دارد و از طريقنايبان، ارتباط امام بامردم برقراربوده است.
همان طوري كه گفتيم ، غيبتامام دوازدهم عليه السلام به دو مرحلهتقسيم گشت و به تبع آن ، نيابت نيزهمين گونه است; يعني ، داراي دومرحله است و دوگونه: نيابتخاصه،در غيبت صغري ، و نيابت عامه ، درغيبت كبري. (12)
نيابتخاصه و نيابت عامه
نيابتخاصه ، آن است كه اماماشخاص معين و مشخصي را نايبخود قرار دهد و به اسم و رسم او رامعرفي كند، همان طوري كه امامحسن عسكري عليه السلام اين كار را انجامداد و فرمود:
«العمري وابنه ثقتان ، فمااديااليك عني فعني يؤديان و ما قالا لكفعنييقولان» (13)
عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش(محمدبن عثمان) مورد اعتماد هستند، هرچه آنها به تو برسانند از من ميرسانند وآنچه به تو بگويند از جانب من ميگويند.
و در جاي ديگر فرمود :
«و اشهدوا علي ان عثمان بنسعيدالعمري وكيلي و ان ابنهمحمدا وكيل ابني مهديكم» (14)
گواه و شاهد باشيد كه عثمان بنسعيد عمري (نايب اول) وكيل من است وفرزندش محمد بن عثمان (نايب دوم) وكيلفرزند من، مهدي شمااست.
حضرتحجةبنالحسنالمهديعليه السلامنايبان بعد از عثمان بن سعيد (نايباول) رابه وسيله نايب قبلش معينميكرد و به مردم معرفي مينمود.
نيابت عامه ، آن است كه امام عليه السلامضابطهاي كلي و صفات ومشخصاتي را معرفي و بيان ميكند،در هر عصري آن صفات وويژگيهاي معين در هر فردي از افرادوجود داشته باشد ، نايب عام امامعليه السلام شناخته ميشود. همانطوريكه در احاديث اين ضابطه كلي بيانشده است.
امام زمان عليه السلام در توقيع اسحاقبن يعقوب كه به دستمحمدبنعثمان (نايب دوم) صادرگشت، فرمود:
«و اما الحوادث الواقعة فارجعوافيها الي رواة حديثنا فانهم حجتيعليكم و انا حجةالله» (15)
و اما رويدادها و پيشامدهايي كه درآينده روي خواهد داد، درباره آنها بهراويان حديث ما رجوع كنيد; زيراكه آنهاحجت منبرشمايند ومنحجتخداميباشم.
و امام صادق عليه السلام فرمود:
«و اما من كان منالفقهاء صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواهمطيعا لامر مولاه فللعوام انيقلدوه» (16)
هر كس از فقها نفس خود را از معاصيو محرمات نگهداري كند و دين خود را حفظنمايد و مخالف هواي خود و مطيع مولايخود باشد، پس عوام (كسي كه فقيه نيستو قدرت استنباط ندارد) بايد از آن تقليدبكنند.
بنابراين ، كساني كه در دورهغيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفيشدهبودند،«نايب خاص» ناميده شده و نايبانخاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص«نواب اربعه» ميگويند. و كساني كهاز آغاز غيبت كبري نيابت داشتهاندو بر طبق ضابطه معين شده از طرفائمه معصومين عليهم السلام به نيابترسيدهاند، «نواب عام» ناميدهميشوند.
خلفاي دوران غيبت صغري
دوران غيبت صغري، كه نوابخاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ،مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال از تاريخ را بهخود اختصاص دادند، مصادف ومقارن با خلافتشش تن از خلفايعباسي بوده است.
در اين دوره از تاريخ ، حوادث وجريانهاي بزرگ و جنگهاي مكرريبه وقوع پيوسته است كه بررسيآنها كتاب مستقلي را ميطلبد. مااكنون درصدد بيان اين جريانها ونگارش شرح حال و تاريخ تفصيليهنر عباسيها آن بود كهخودشان را جزء آل محمدبه قلم آوردند تا جنبش ونهضت را به نفع خود ادارهكنند.
اين افراد نيستيم ، بلكه جهت آگاهياجمالي به ذكر اسامي، بعضيويژگيها و مدت خلافت هر كدام و آنقسمت از زندگانيشان كه مرتبط باجريان غيبت صغري، و نواب خاصو شيعيان باشد، اكتفا خواهيم نمود.
قبل از ورود به شرح اجماليخلفا، لازم استبه عنوان مقدمه،مطالبي را درباره خلفاي عباسييادآور شويم.
نخستينخليفه ابوالعباس (17) ملقب به سفاح (خونريز)، روزدوازدهم ربيعالثاني سال 132 ق دركوفه، به اتفاق آراء طرفداران خود،بر كرسي خلافت نشست.
وي بر منبر ايستاده، خطبهايخواند و در طي آن خود و خانوادهخود را اهلبيت پيامبر و آل محمد وذويالقربي و عشيرةالاقربيين ناميدو آيات راجع به اهل بيت و حقوق آنهارا ذكر كرد.
هنر عباسيها آن بود كهخودشان را جزء آل محمد به قلمآوردند تا جنبش و نهضت را به نفعخود اداره كنند. (18)
سرانجام ، بنيعباس به نام اهلبيت عليهم السلام خلافت را، بعد از سرنگونيبنياميه به دست گرفتند، و در ابتدايكار، روزي چند به مردم و علويينروي خوش نشان دادند; حتي به نامانتقام علويين، بنياميه را قتل عامكردند و قبور خلفاء بنياميه راشكافتند و هر چه يافتند، آتشزدند. (19) اما ديري نگذشت كه شيوهظالمانه و خصمانه بنياميه را پيشگرفتند و در بيدادگري وبيبندوباري ، هيچ گونه فروگذارنكردند و علويين را دسته دستهگردن زدند و يا زنده زنده دفنكردند. (20)
يكي از ويژگيهاي خلفاي عباسيكه در همه آنها مشترك است،مشغول بودن و پرداختن به لهوولعب ، خوشگذراني شراب خواري،شبنشينيها و بيتوجهي به شؤونزندگي مردم است. خوشگذراني ،شراب خواري ، محفل و مجلسهايكذايي اينان روشنتر از آن است كهاحتياج به استشهاد داشته باشد;زيرا كتب تاريخ مملو از اين گونهشواهد است.
بهترين موردي كه ميتوان دراينباره ذكر كرد، جريان برخوردمتوكل با امام هادي عليه السلام است.درباره امام هادي عليه السلام نزد متوكل،سخنچيني و سعايتشد كه نامههاو سلاحهاي مهمي از شيعيان درمنزل حضرت وجود دارد و آنحضرت انگيزه خلافت داشته و فكرزمامداري را در سر ميپروراند . بههمين خاطر، متوكل عدهاي از تركهارا مامور كرد كه شبانه به خانهحضرت، هجوم برده و تفتيشنمايند. آنان شبانه به خانه امامريختند، امام را در اطاقي ديدند كهعبا بر دوش ، عمامه به سر و رو بهقبله ، بر روي زمين بدون فرشنشسته است و آياتي از كلاماللهمجيد، پيرامون عذاب و وعد و وعيد،قرائت ميكند. به همان وضعحضرت را گرفته و پيش متوكلبردند، وقتي وارد شدند، متوكلجامي از شراب در دست داشت ومشغول ميخوارگي بود، تا حضرترا ديد، احترام كرد و كنار خود نشاندوجامي كه در دست داشتبهحضرت تعارف كرد ، حضرتفرمود: «مرا معذور و معاف دار،گوشت و خون من هرگز به شرابآلوده نشده است.» (21)
نمونههاي ديگر از اين قبيل درتاريخ بسيار است. بلي فقط«المهتدي بالله» از اين روش مستثنياست و از نظر راه و روش بهتر ازهمه آنها بود; ميان عباسيان اينشخص مانند عمربن عبدالعزيز درميان بنياميه به شمار ميرفت. (22)
يكي ديگر ، از ويژگيهاي خلفايعباسي، دشمني با خاندان رسالت،ايجاد نفرت نسبتبه علويين، تبعيد،زنداني كردن ، كشتن و فشار بر آناناست. در اين فكر ميان خليفه ، سرانقوم، ارتش و وزرا، فرقي نبود و همه،هم عقيده بودند. اين تفكر درسراسرتاريخ خلافت عباسي بهچشم ميخورد، ليكن بر حسباختلاف اشخاص و روحيهها درادوار مختلف شدت و ضعف پيداميكرد.
شواهد تاريخي زيادي داريم كهاين مطلب را اثبات ميكند، ولي ما بهچند نمونه از آنها اشاره ميكنيم.
. جنايات متوكل نسبتبهآل علي عليهم السلام
متوكل در دشمني با خاندانرسالت ، در ميان خلفاي عباسينظير نداشت، بويژه با علي عليه السلامدشمني سرسختي داشت و آشكاراناسزا ميگفت و در بزمهاي شبانهكسي را وا ميداشت كه تقليد آنحضرت كند و خود هم ميخنديد درسال 236 ق امر كرد قبه ضريححضرت امام حسين عليه السلام را در كربلاو همچنين خانههاي بسياري كه دراطرافش ساخته بودند، خراب و بازمين يكسان نمودند و دستور دادآب به حرم امام عليه السلام بستند و زمينقبر مطهر را شخم و زراعت كنند تابه كلي اسم و رسم مزار فراموششود. (23)
در زمان متوكل، وضع زندگيسادات علويين كه در حجاز بودند ،به مرحله رقتباري رسيده بود; بهگونهاي كه زنهاي ايشان ساترنداشتند و عدهاي از ايشان، چادريكهنه داشتند كه در اوقات نماز آن راءبه نوبت پوشيده ، نماز ميخواندند.نظير اين فشارها را ، به سادات علويكه در مصر بودند، نيز ، واردميساخت. (24)
. تحت نظر گرفتن ائمهعليهم السلاموسركوبينهضتهايعلوي
اين سختگيريها و فشارها هر چهبه طرف دوران غيبت صغري نزديكميشد، زيادتر ميگرديد. ائمه ما،بويژه در زمانهاي نزديك غيبتصغري مدت زيادي در دنيانميماندند، در عنفوان جواني بهپيشگاه خدا ميشتافتند.امام جوادعليه السلام (طبق روايات شيعه) در سال220 ق به تحريك معتصم ، خليفهعباسي، به دست همسر خود، كهدختر مامون بود، در سن 25 سالگيمسموم و شهيد شد. (25)
امام هادي عليه السلام در سال 254 ق(بر طبق روايات شيعه) در سن 41سالگي ، به دست معتز خليفه عباسيبا سم به شهادت رسيد. (26) امام حسنعسكري عليه السلام را در سال 260 ق (بنابه بعضي از روايات شيعه) بهدسيسه معتمد، خليفه عباسي، درسن 28 سالگي مسموم كردند وشهيد شد. (27) عمر كوتاه اين امامانراستين ، نشانه اين است كه خلفابراي سركوبي و مخفي نگاه داشتنوجود امامان ، گر چه به صورت غيرمستقيم ، تا چه اندازه كوششداشتهاند.
پينوشتها:
.طباطبايي ،سيد محمد حسين، شيعه دراسلام، ص 220.
. براي اطلاع يافتن به مضامين اين رواياتر.ك: اثباتالهداة، ج 6، ص 386، حديث 97;فيض الاسلام، نهجالبلاغه، كلمات قصار،شماره 139; كليني، محمدبنيعقوب، اصولكافي، ج 2، باب غيبت، ح1،15; طوسي، محمدبن حسن، كتابالغيبة، ص 160، ح 118.
. ر.ك: صدوق، محمدبن علي بن بابويه ،كمالالدين، صص 256 بهبعد.
. طبرسي، فضلبنحسن، اعلامالوري ،ص616;سليمان،كامل،يومالخلاص،ص147.
.صدر،سيدمحمد،تاريخالغيبةالصغري ،ص 417.
. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52،ص380.
. مقصود خادمان و اهل بيت آن حضرت ويا همان سي نفري كه همراه حضرت هستندكه در روايات به آنها اشاره شده است.
. نعماني، محمدبن ابراهيم، كتابالغيبة، ص170 ، حديث اول; بشارةالاسلام، ص 164 ;كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 140 ;صافي،لطفالله،منتخبالاثر،ص251،باب26.
. نعماني، محمدبنابراهيم، همان، ص 173.
. sachedia, Op. Cit,125 ، به نقل ازتاريخ سياسي غيبتامام دوازدهم، ص 219.
. براي روشن شدن اين موضوع دراحاديث منقوله، دقتشود و به تاريخسياسي غيبتامامدوازدهم، صص220-219مراجعه گردد.
. حكيمي، محمدرضا، خورشيدمغرب،ص44.
. كليني ،محمدبن يعقوب ،همان ،باب فيتسميه منرآه عليه السلام، ح 1.
.طوسي، محمدبنحسن، همان، ص356،ح317.
. صدوق ، محمدبن علي بن بابويه، همان،ج 2، ص 483 ، ح 4; طوسي ، محمدبن حسن ،همان ، ح 247 ; طبرسي ، احمدبنعليبنابيطالب، الاحتجاج، ج 2، ص 469 .
. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 2، ص 88 .
. كتابهايي كه در قرون اوليه غيبتنگاشته شده است، به جاي «نواب» بيشتر«سفراء»و«ابواب» و «وكلا» تعبير شده است.
.عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بنالعباس بن عبدالمطلب.
. فياض، علياكبر، تاريخ اسلام، ص 207.
. ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل، المختصرفياخبارالبشر، ج 1، ص 212.
.صدر، سيد عيسي، تشيع و ستمگران وجنايتكاران تاريخ، ص 219; به نقل از تاريخيعقوبي، ج 3، ص 198.
. مسعودي ، علي بن حسين، مروج الذهب،ج 4، ص 11; تاريخ ابنالوردي، ج1 ، ص 232;الشيعه في التاريخ، ص 206.
. همان ، ص 103.
. همان، ص 51; اصفهاني، ابوالفرج،مقاتلالطالبين، ص395; ابوالفداء، همان، ج2،ص38; طباطبايي، سيدمحمدحسين، همان،ص 26.
. اصفهاني، ابوالفرج، همان، صص396-395; طباطبايي، سيدمحمدحسين،همان، ص 216.
. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 413.
. همان، ص 432.
. مفيد ، محمدبنمحمدبننعمان، الارشاد،ص 345.
ماهنامه موعود ـ شمار 4
|