در حـلـه بـه مـرجـان صغير، كه حاكمي ناصبي بود، خبر دادند ابو راجح ، پيوسته صحابه را سب و سرزنش مي كند. دسـتـور داد كـه او را حـاضر كنند. وقتي حاضر شد، آن بي دينان به قدري او را زدند كه مشرف به هـلاكـت شد و تمام بدن او خرد گرديد، حتي آن قدر به صورتش زدند كه دندانهايش ريخت . بعد هـم زبان او را بيرون آوردند و با زنجير آهني بستند. بيني اش را هم سوراخ كردند و ريسماني از مو داخـل سـوراخ بيني او كردند. سپس حاكم آن ريسمان را به ريسمان ديگري بست و به دست چند نفر از مامورانش سپرد و دستورداد او را با همان حال ، در كوچه هاي حله بگردانند و بزنند. آنـهـا هـم همين كار را كردند، به طوري كه بر زمين افتاد و نزديك به هلاكت رسيد. وضع او را به حاكم ملعون خبر دادند. آن خبيث دستور قتلش را صادر كرد. حاضران گفتند: او پيرمردي بيش نـيـست و آن قدر جراحت ديده كه همان جراحتها او را از پاي در مي آورد و احتياج به اعدام ندارد، لذا خود را مسئول خون او نكن . خلاصه آن قدربا او صحبت كردند، تا دستور رهايي ابوراجح را داد. بـسـتـگانش او را به خانه بردند و شك نداشتند كه در همان شب خواهد مرد. صبح ،مردم سراغ او رفتند، ولي با كمال تعجب ديدند سالم ايستاده و مشغول نماز است ودندانهاي ريخته او برگشته و جراحتهايش خوب شده است ، به طوري كه اثري از آنهانيست . تعجب كنان قضيه را از او پرسيدند. گـفـت : مـن بـه حالي رسيدم كه مرگ را به چشم ديدم . زباني برايم نمانده بود كه از خداچيزي بـخـواهـم ، لـذا در دل با حق تعالي مناجات و به مولايم حضرت صاحب الزمان (ع ) استغاثه كردم . ناگاه ديدم حضرتش دست شريف خود را به روي من كشيد، وفرمود: از خانه خارج شو و براي زن و بچه ات كار كن ، چون حق تعالي به تو عافيت مرحمت كرده است . پس از آن به اين حالت كه مي بينيد، رسيدم . شـيـخ شـمس الدين محمد بن قارون (ناقل قضيه ) مي گويد: به خدا قسم ابوراجح مردي ضعيف انـدام و زرد رنـگ و بـدصـورت و كوسج (مردي كه محاسن نداشته باشد) بود ومن هميشه براي نـظـافـت به حمامش مي رفتم . صبح آن روزي كه شفا يافت ، او را درحالي كه قوي و خوش هيكل شده بود در منزلش ديدم . ريش او بلند و رويش سرخ ،به طوري كه مثل جوان بيست ساله اي ديده مي شد. و به همين هيئت و جواني بود، تاوقتي كه از دنيا رفت . بـعـد از شفا يافتن ، خبر به حاكم رسيد. او هم ابوراجح را احضار كرد و وقتي وضعيتش را نسبت به قبل مشاهده كرد، رعب و وحشتي به او دست داد. از طرفي قبل از اين جريان ، حاكم هميشه وقتي كـه در مـجلس خود مي نشست ، پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدي (ع ) كه در حله است مي كرد، ولي بعد از اين قضيه ، روي خودرا به سمت آن مقام كرده و با اهل حله ، نيكي و مدارا مـي نـمـود و بعد از چند وقتي به درك واصل شد، در حالي كه چنين معجزه روشني در آن خبيث تاثيري نداشت
كمال الدين ج 2، ص 192، س 9. |