يكشنبه, 17 آذر 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5711
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1300879

اوقات شرعی



جستجو

Loading
سخنانی از حضرت امیرالمومنین (ع) PDF

لا تخلو الارض من قائم بحجة (اما) ظاهر مشهور، أو  خاف مغمور، لئلا تبطل حجج الله و بيناته

زمين از برپا دارنده حجت تهى نباشد، چه او آشكار باشد و مشهور و چه مخفى و پنهان، و اين از آن روست كه حجتها و بينات الهى باطل نشود.

ينابيع المودة، ج 1 ، ص 89، ح 34 ،  اكمال الدين، ص 291 ، ح 2، نهج البلاغه ، ج 4 ، ص 37  خطبه 147

----------------------

إن القائم منا إذا قام لم يكن لا حد فى عنقه بيعة، فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه

قائم از ما چون قيام كند، بيعت هيچ كس را در گردن ندارد، و به همين علت است كه در نهان متولد مى شود و از ديده ها پنهان مى گردد.

اكمال الدين ص 303 ، ح 14 ، بحار الانوار، ج 51 ، ص 109 ، ح 1 ، اعلام الورى ، ج 2 ص 229

----------------------

 
بيا تا عزيزت‌ کنم! PDF
عزيز خان‌ مُکري‌ آجودان‌ باشي‌ / سردار کل، از دولتمردان‌ برجسته‌ و باکفايت‌ ايران‌ در زمان‌ ناصرالدين‌ شاه، و از برکشيدگان‌ شخص‌ اميرکبير است‌ که‌ گفته‌ مي‌شود جمله‌ مشهور: «عزيزا، بيا تا عزيزت‌ کنم» سخني‌ است‌ که‌ امير به‌ وي‌ گفته‌ و قصدش‌ انتصاب‌ وي‌ به‌ رياست‌ کل‌ قواي‌ نظامي‌ ايران‌ بوده‌ است.1 سردار، دختر امير از همسر اولش‌ را به‌ همسري‌ گرفت‌ و جزء خانواده‌ امير درآمد. به‌ دليل‌ همين‌ سوابق‌ بستگي‌ و همکاري‌ با امير، پس‌ از قتل‌ وي‌ از آسيب‌ دشمن‌ امير (آقا خان‌ نوري) مصون‌ نماند و در اواخر 1273ق‌ با سعايتهاي‌ آقا خان‌ چندي‌ از مقام‌ سرداري‌ برکنار شد.2 عزيزخان‌ در اعدام‌ برخي‌ از سران‌ عائله‌ بابيه‌ نظير قرّه‌ العين‌ و سيد حسين‌ يزدي‌ (کاتب‌ مشهور باب) دخالت‌ داشت3 و قتل‌ قره‌العين‌ به‌ دستور مستقيم‌ وي‌ و توسط‌ غلام‌ سياهش‌ صورت‌ گرفت‌ که‌ منابع‌ بهائي‌ از وي‌ با عنوان‌ «سياه‌ خونخوار» ياد کرده‌اند4 و خود بهاء نيز در «لوح‌ ورقاء» با خشم‌ تمام‌ از وي‌ با عنوان‌ «سياه‌ روسياه‌ دل‌ سياه» نام‌ مي‌برد. علاوه، زماني‌ که‌ ناصرالدين‌ شاه‌ توسط‌ بابيان‌ ترور شد، عزيز از مقامات‌ بلندپايه‌اي‌ بود که‌ مأموريت‌ جستجو و تعقيب‌ بابيان، و کشف‌ شبکه‌ ترور آنان، به‌ وي‌ محوّل‌ شد5 و او در اين‌ تعقيب‌ و مراقبت، اسامي‌ برخي‌ از آنها را تهيه‌ و به‌ شاه‌ داد تا دستگير و محاکمه‌ شوند.6 پس‌ از کشف‌ و دستگيري‌ شبکه‌ ترور نيز در مجازات‌ آنان‌ شرکت‌ جست‌ و مجازات‌ سيد حسين‌ يزدي‌ (کاتب‌ باب) به‌ دست‌ وي‌ و همکاران‌ نظاميش‌ صورت‌ گرفت.7 ‌ عزيزخان‌ سردار چندي‌ پس‌ از قتل‌ باب‌ به‌ حکمراني‌ آذربايجان‌ منصوب‌ شد و در زمان‌ حکومت‌ وي، علماي‌ تبريز نزد وي‌ شکايت‌ بردند که: جماعت‌ بابيان‌ در تاريکي‌ شب‌ به‌ محل‌ اعدام‌ باب‌ مي‌روند و آنجا را زيارت‌ مي‌کنند، و از وي‌ خواستند آن‌ مکان‌ را ويران‌ سازد. سردار البته، به‌ ملاحظه‌ خسارت‌ مالي، حکم‌ به‌ انهدام‌ آن‌ مکان‌ نداد، «لکن‌ امر نمود در جلوي‌ حجرات‌ سربازخانه، طاقي‌ از آجر و گچ‌ بنا نهادند، چنانکه‌ ديوار حجره[اي] که‌ هيکل» باب‌ «بر آن‌ آويخته‌ شد» پشت «طاقها مانده‌ از» چشمها «مستور گرديد» .8‌

پي‌نوشت‌ها:
1. فتنه‌ باب، تعليقات‌ عبدالحسين‌ نوايي، ص‌ 272 2. مجموعه‌ اسناد و مدارک‌ فرخ‌ خان‌ امين‌الدوله، به‌ کوشش‌ کريم‌ اصفهانيان، صص‌ 112ـ113 و 149 3. مطالع‌‌الانوار؛ تلخيص‌ تاريخ‌ نبيل‌ زرندي، ص‌ 608 ؛ الکواکب‌ الدريه، آواره، 1/321ـ322 4. رحيق‌ مختوم، «قاموس‌ لوح‌ مبارک‌ قرن» ، عبدالحميد اشراق‌ خاوري، 1/603 5. روزنامه‌ وقايع‌ اتفاقيه، ش‌ 82 ، پنجشنبه‌ 10 ذي‌قعده‌ 1268، قسمت‌ مربوط‌ به‌ تفصيل‌ واقعه‌ ترور شاه‌ توسط‌ بابيان. نيز ر.ک، فتنه‌ باب، اعتضادالسلطنه، بخش‌ تعليقات‌ عبدالحسين‌ نوايي، ص‌ 82 6. ر.ک، نامه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ ميرزا آقاخان‌ نوري‌ (موجود در موزه‌ لندن)، يغما، سال‌ 14، ش‌ 8، آبان‌ 40، ص‌ 377 7. روزنامه‌ وقايع‌ اتفاقيه، ش‌ 82 ، ص‌ 86 ؛ قبله‌ عالم، امانت، ص‌ 294 8. ظهور الحق، فاضل‌ مازندراني، 3/17ـ 18.‌
 
تشرف سيد بحرالعلوم و صاحب مفتاح الكرامه PDF
صاحب كتاب مفتاح الكرامه - سيد جواد عاملي (ره ) - فرمود: شـبـي ، اسـتادم سيد بحرالعلوم از دروازه شهر نجف بيرون رفت و من نيز به دنبال اورفتم تا وارد مسجد كوفه شديم .
ديدم آن جناب به مقام حضرت صاحب
الامر (ع ) رفته و با امام زمان ارواحنافداه گفتگويي داشت ، از جمله از آن حضرت سؤالي پرسيد.
ايشان فرمودند: در احكام شرعي وظيفه شما عمل به ادله ظاهري است و آنچه از اين ادله به دست مي آوريد، همان را بايد عمل كنيد
كمال الدين ج 2، ص 68، س 35

 
تشرف ابوسعيد كابلي در غيبت صغري PDF
ابن شاذان مي گويد: بـه گـوشم خورده بود، كه ابوسعيد كابلي در كتاب انجيل صحت و حقانيت دين مقدس اسلام را ديـده و لذا به سوي آن هدايت شده است و از كابل ، براي تحقيق از اسلام خارج گشته ، و به آن جا رسـيده بود.
به همين جهت در فكر بودم او را ببينم .
تا آن كه ملاقاتش كردم و از احوالش پرسيدم ، او اين طور نقل كرد: من براي رسيدن به محضرحضرت صاحب الامر (ع ) زحمت زيادي كشيدم ، تا آن كـه وارد مـديـنـه مـنـوره گشته ،مدتي در آن جا اقامت نمودم .
در اين باره با هركس صحبت مي كردم ، مرا نهي مي نمود.
تـا آن كـه شيخي از بني هاشم به نام يحيي بن محمد عريضي را ملاقات نمودم .
او گفت :آن كسي كه تو به دنبالش هستي ، در صاريا مي باشد.
بايد به آن جا بروي .
وقـتـي اين خبر را شنيدم ، به طرف صاريا براه افتادم .
در آن جا به دهليزي كه آن راآب پاشي كرده بـودنـد، وارد شـدم .
ناگاه غلام سياهي از خانه اي بيرون آمد و مرا ازنشستن در آن جا نهي كرد و گفت : از اين جا بلند شو و برو.
هر قدر اصرار كرد، من قبول نكردم و گفتم : نمي روم و به التماس افتادم .
وقتي اين حالت مرا ديد، داخل خانه شد.
بعد از لحظاتي بيرون آمد و گفت : داخل شو.
وقـتي داخل شدم ، مولاي خود را ديدم كه در وسط خانه نشسته اند.
همين كه نظرمبارك حضرت بر من افتاد، مرا به آن نامي كه كسي غير از نزديكانم در كابل نمي دانستند، خواندند.
عرض كردم : مولاجان خرجي من از بين رفته است - در حالي كه اين طور نبود -وقتي حضرت اين جـمله را از من شنيدند، فرمودند: نه ، خرجي ات هست ، اما به خاطراين دروغي كه گفتي ، از بين خواهد رفت .
بعد هم مبلغي عطا فرمودند و من هم برگشتم .
طولي نكشيد كه آنچه با خود داشتم ، از بين رفت و مبلغي را كه به من عطا كرده بودند،ماند.
سال دوم هم به صاريا مشرف شدم ، اما آن خانه را خالي يافتم و كسي در آن جانبود
كمال الدين ج 2، ص 17، س 16