امكان و ضرورت تحقق جامعه ديني |
|
ضرورت حركت به سمت جامعه ديني در همه ابعاد تا چه اندازه ميتواند براي ما حياتي باشد؟ آيا اين ضرورت آنچنان كه بايد و شايد درك شده است؟دراين مورد با حجت الاسلام دكتر عبدالعلي رضايي صاحب كتاب «تمدن اسلامي» وعضو هيأت علمي دفتر فرهنگستان علوم اسلامی به گفتوگو نشستيم كه حاصل اين نشست پيش روي شما است.
- مهندسي جامعهاي ديني والهي در دنياي معاصرتا چه حد ضروري است واهمال درباره اين ضرورت به كجا ميانجامد؟ جامعه ايران اسلامي به عنوان وارث تمدن و فرهنگ كهن، كه آميزه اي از دو عنصر «ايراني» و «اسلامي» است از نقادان جدي تمدن مادي، بلكه از داعيان و مدعيان تمدني نوين با صبغه اسلامي است. اين تمدن نوين به آرامي، اما پيوسته و مستحكم، با شعارهايي نو و البته برخاسته از فرهنگي عميق و ريشه دار در حال احيا شدن است. بديهي است كه اقتباس كردن از علم سكولار و تمدن مادي، با اين همه اختلاف در مبادي (مقدمات، ابتداييات و ضروريات)، مباني (زيربناها، زيرساختها و استدلالات) و نتايج (محصولات، خروجيها و فرآيندها) نميتواند تصميمي عقلاني باشد. مدرنيته محصول تمدن سكولار است كه با آرمانشهر تمدن الهي فرسنگها فاصله دارد. تمدن موجود را نه ميتوان به سادگي فراموش كرد و از كنار علوم، ساختارها و محصولات آن به راحتي گذشت، و نه ميتوان مطلقاً از آن بهره برد و در عين حال بر شعار «توحيدمحوري» در مقام «انگيزه، انديشه و عمل» در هر سه بعد فردي، اجتماعي و تاريخي تكيه كرد. طريق وسط كه همواره حكم عقل متعبد بوده است، تنها شيوهاي است كه ميتواند جوامع اسلامي را از خطرات حاكميت نظام ارزشي مادي برهاند و در عين حال، آنها را از استفاده از بخش قابل توجهي از محصولات آن در دوران گذر محروم نسازد. در هر حال، اقتباس محض از علم و تمدن مادي، به غايت خطرناك است و همين امر است كه به عنوان يك دليل سلبي، ضرورت بحث درباره مهندسي تمدن اسلامي را تمام ميكند. در غير اين صورت، انفعال، بلكه انحلال، در نظام ارزشي بيگانه و دست كشيدن از شعارهاي محوري خود در نظام اسلامي اجتناب ناپذير خواهد بود؛ حقيقتي كه ديروز در بخش عمدهاي از جهان اسلام رخ نشان داد و اگر امروز انديشمندان نظام نوپاي اسلامي در ايران، از گذشته عبرت نگيرند، فردايي روشنتر از آنچه بر امت اسلامي رفته است، در انتظار جامعه ما نخواهد بود.
از عمده دلايل سلبي ديگر براي پرداختن به بحث علم ديني و مهندسي تمدن الهي هجوم همه جانبه تمدن مادي با صور و اَشكال گوناگون، به هيمنه تمدن اسلامي است. در واقع «توحيدمحوري» به عنوان ويژگي اصلي جوامع الهي، از صدها سال پيش - خصوصاً هزاره سوم ميلادي - مورد تهاجم همه جانبه نظام مفاهيم، معادلات و محصولات مادي قرار گرفته است. تمدن مادي از سالها پيش با طرح شعار جهاني سازي، عملاً گام هايي در برخورد با شالوده تفكر توحيدگرايي برداشته است. سادهلوحانه است اگر دايره اين برخورد را صرفاً در گستره ضيق امور اقتصادي، محدود بدانيم و از هجوم اصلي دشمن در دو عرصه سياست و فرهنگ، خصوصاً نظام ارزشها، بينشها و دانشها، غفلت كنيم.
مشابه سازي، از شگردهاي اصلي دشمنان نظام توحيدي در طول تاريخ - بويژه سده هاي اخير - بوده است. دفاع موذيانه و همزمان از «تحجر و روشنفكري» و تلاش براي اشاعه اين افكار در ميان مللي كه به آنها «جهان سوم» ميگويند، در غالب اوقات مؤثّر افتاده است، زيرا جوامع اسلامي با غفلت يا تغافل از فرهنگ كهن خود، مسحور شعبده هاي فناوري مادي گشته و با فراموش كردن پيشينه درخشان خويش در عرصه علم و ادب و فرهنگ، ريزه خوار اين خوان شده اند. ظهور نظام هاي بشرساخته اي همچون بهائيت، وهابيت، و طالبانيزم و امثال آن در سالها و سده هاي اخير، نشان از آن دارد كه برنامه ريزي تمدن مادي براي شكستن پايه هاي اعتقادات تحتسلطه، كارگر افتاده است و شعار «جهاني سازي» نيز با همين ابزار و شيوه هاي حاكميت نظام الحادي را بر جوامع اسلامي تضمين ميكند.
در اين حال، طبيعي است كه اسلام مكتب ضدحقوق بشر قلمداد شود! با حذف آخرين لوح دعوت پيامبران الهي (يعني اسلام) از لوح قلوب اهل توحيد، منشور ماده پرستي مدرن سرلوحه رفتار اجتماعي ملل دنيا قرار خواهد گرفت و اين بار نهتنها سوسياليزم، بلكه اسلام و مكاتب توحيدي را هم بايد تنها در موزه تاريخ جستوجو كرد.
از طرفي وقوع انقلاب اسلامي ايران مانع جدي بر سر راه توسعه نظام سرمايه داري بوده و از اين رو نميتوان انتظار سازگاري تئوريك بين انقلاب اسلامي ايران و شعارهايي همچون «جهاني شدن، هماهنگسازي اعتقادات بشري» و امثال آن را توقع داشت؛ زيرا اينها پديده هايي متفاوت و برخاسته از چند خاستگاه متفاوت هستند.
امروز انقلاب اسلامي ايران پرچم دفاع از اسلام، بلكه كليه مكاتب ناب توحيدي را در دنياي مادي برداشته است تا تحقير دوباره اديان الهي را مانع شود. شعارمحوري انبياء(ع) نيز در جريان تاريخ چيزي جز «عدالت گستري» در كره خاك نبوده است، و امروز اين شعار را با جديت تمام تهديد و تحديد ميكنند. همين شيوه برخورد هم ما را براي تفكر پيرامون موانع و راهكارهاي وصول به تمدن الهي، دوچندان ميكند و اين يكي ديگر از دلايل ضرورت طرح اين بحث است.
- آيا مدلهاي موجود توانستهاند نيازهاي وجودي بشر را پاسخ دهند؟ ناكارآمدي مدلهاي مادي در پاسخگويي به نيازهاي فطري بشردليل ديگري براي لزوم مهندسي تمدني جديد است. مدل هاي مادي موجود گرچه توانسته اند به صورت بخشي، نيازهاي فردي و اجتماعي انسان براساس چارچوب هاي مادي را پاسخ دهند؛ اما قطعاً از پاسخگويي به نيازهاي تكاملي و فطري بشر، ناتواناند. اين واقعيتي است كه هيچگاه به صورت جدي، چه در مقام نظر و چه در عمل، طراحان و معماران تمدن مادي آن را دنبال نكرده اند. اصولاً تفسير آنان از تكامل و فطرت ناب بشري با آنچه مكاتب توحيدي معرفي ميكنند بسيار متفاوت است.
همين ناكارآمدي مدلهاي مادي و ارائه تفسيرِ نامتناسب با فطرت بشري دليل روشني بر ناتواني اين مدلها در تحقّق و توسعه اهداف جامعه الهي است. توانمندي اين الگوها قطعاً در حاكميت بخشيدن به نظام ارزش مادي، قابل دفاع است، اما هرگز اين روشها براي گسترش تعبد در جوامع الهي طراحي نشده اند. اين واقعيت نيز ميتواند عزم انديشمندان جامعه اسلامي را براي تدوين علم اسلامي بيشتر كند؛ علم اسلامي كه بتواند نيازهاي فطري بشر را با هدف حاكميت ارزشهاي ناب توحيدي پاسخ دهد.
از ديگر دلايل سلبي، اشباع شدنِ روح بشر معاصر از شعارهاي تمدن مادي است؛ شعارهايي كه تا ديروز از جذابيت زيادي برخوردار بود، اما هنگامي كه انسان توحيدي و غيرتوحيدي آنها را تجربه كرد، پوچ بودن غالب آنها ثابت شد. طبيعي است تنزل اين جذابيت ها بر گزينش شعاري نو را ضروري ميكند؛ شعاري كه نواقص موجود را در بر نداشته باشد و بتواند روح تشنه بشر را سيراب كند. در غير اين صورت، نااميدي از كمال شعارهاي پيشين و نبود شعارهاي نوين، جوامع را به مرز انتحار اجتماعي سوق خواهد داد. البته ارائه شعارهاي جديد امري است كه بايد تحقق آن را در فراسوي حكومت اسلامي جستوجو كرد.
- اهداف مهندسي جــامعــه ديني براساس تمدن اسلامي چيست؟ هدف نخست ايجاد زمينه تحقق آرمانهاي ديني از طريق تمدن سازي است. اصولاً تحقق شعارها و آرمانهاي ديني در گرو توليد علم ديني و ايجاد تمدن اسلامي است و اين تمدن نيز به نوبه خود منوط به شامليت و جامعيت دين بر روابط فردي و اجتماعي است. مكتبي كه نتواند كارآمدي خود را در قالب سرپرستي تكامل الهي به اثبات برساند و احكام خود را در بستر جامعه و تمدن جريان دهد و وظايف يك شهروند جامعه را از مهد تا لحد ساماندهي كند، حتماً از جامعيت لازم برخوردار نيست. در اين صورت چنين مكتبي نخواهد توانست دو حوزه «اعتقاد» و «عمل» اجتماعي را به يكديگر پيوند زند.
البته در ميان مذاهب اسلامي، تنها تشيع از قدرت نظام سازي و ايجاد تمدن توحيدي برخوردار است. مهمترين نمونه عيني اين توانمندي، حكومت ده ساله نبوي و حاكميت پنج ساله علوي است كه الگويي كامل از يك دولت قدرتمند اسلامي را به جامعه و تاريخ بشري معرفي كرد. بدونشك، اگر انحرافاتِ پس از رحلت نبي اكرم(ص) به وقوع نپيوسته بود، اين دو حكومت ميتوانست در قالب يك تمدن نوين الهي رخ نشان دهد و بشر را از رنج تاريخي ظلم و ناسپاسي رهايي بخشد؛ اما سنت الهي چنين است كه اين دو الگوي كامل به دست با كفايت آخرين ذخيره الهي(عج) و در زمان موعود، به صورت مستمر، حياتي دوباره يابد تا همگان از حاكميت احكام الهي در عينيت بهرهمند شوند.
- انقلاب اسلامي ايران در راستاي اقامه تمدن اسلامي چقدر زمينهساز بوده است؟ از ديگر ادلهاي كه ضرورت بحث از تمدن سازي اسلامي را تمام ميكند، وجود نيازهاي اساسي انقلاب اسلامي است كه امروز توانسته است پرچم دين محوري را در اداره عيني جامعه به اهتزاز درآورد. گرچه قدرت سياسي، فرهنگي و اقتصادي نظام اسلامي ايران هيچگاه قابل قياس با حكومت موعود جهاني به رهبري حضرت مهدي(عج) نيست و هيچيك از رهبران انقلاب اسلامي نيز چنين داعيه اي در سر نداشته اند، اما چون اين حركت مؤثر در ساختارها و روابط موجود جهاني، با نام «دين» به وقوع پيوسته است و هدف اصلي خود را زمينه سازي براي اقامه تمدن اسلامي مطرح كرده است، عملاً رسالت انديشمندان مسلمان را در ارائه بحث «مهندسي تمدن اسلامي» مضاعف ميسازد.
- آيا ميتوان از جهانيشدن اسلامي در برابر «جهاني سازيغربي» سخن گفت؟ آخرين دليل اثباتي را ميتوان در «حكومت جهاني» به عنوان محوريترين شعار هر دو تمدن مادي و الهي جستوجو كرد. به بيان بهتر، هر دو تمدن داعيه سرپرستي تكامل اجتماعي بشر را در طول تاريخ داشته اند و به شعار «جهاني سازي و جهاني شدن» بر پايه نظام ارزشي خود، اعتقاد جدي دارند. اين شعار الزاماتي را براي طرفين ايجاد ميكند كه كمترين آنها بحث جدي درباره تمدن سازي و ترسيم دكترين نظامات اجتماعي بر پايه دنياپرستي يا خداپرستي است. گرچه تمدن مادي قرنهاست اين بحث را به صورت نظري و عملي دنبال كرده است، كماكان طرح اين بحث بنيادين براي داعيهداران تمدن الهي حياتي است. تبيين شاخصه ها و چارچوب تمدنِ نوين اسلامي، گام نخست در تجديد حيات دين در دو صحنه عمل اجتماعي است و عملي شدنِ اين مهم تنها از عهده انديشمندان دردآشناي اسلام، مورد انتظار است.
براي مهندسي تمدن اسلامي به چه فاكتورها و عواملي نيازمنديم؟ براي دستيابي به تمدن اسلامي نيازمند تبيين عوامل «درونزا» و «برونزا» هستيم. مهمترين عامل بيروني كه ميتواند حدود و ثغور يك تمدن را ترسيم كند همان فلسفه تكامل است كه با نگاه به جريان تاريخي حركت بشر و نوع تفسيري كه از اين حركت ارائه ميدهد، عملاً چارچوب تمدن را به تصوير ميكشد. طبيعي است هر انديشهاي كه فاقد فلسفه تكامل باشد، نخواهد توانست سيماي تمدن موجود خود را براي خود و ديگران رسم كند.
اما اين عامل بيروني تنها در كنار فلسفه اي ديگر به نام فلسفه شدن (يا فلسفه چگونگي) كه ترسيم كننده تغييرات عيني يك پديده (همچون تمدن) است ميتواند تعريف كاملي از موضوع ارائه كند. نبود فلسفه شدن، به معناي باقي ماندن فضاي بحث در مفاهيم نظري محض است كه البته نميتوان از چنين فضاي ضيقي انتظار معجزه عملي داشت؛ همچنان كه اگر هر دو فلسفه تكامل و چگونگي در ذهن معماران يك مكتب طراحي شده باشد اما اين انديشه فاقد منطق و متدولوژي تغييرات عيني باشد، باز نميتوان از عهده تفسير مراحل پيدايش، تغييرات و تكامل يك شيء متغير و متحرك برآمد. تنها در اين حال است كه سخن گفتن از مهندسي تمدن اسلامي جايگاهي منطقي و واقعي خواهد داشت.
پس مهمترين عامل درونزا در مهندسي تمدن اسلامي فلسفه شدن يا چگونگي است كه براساس آن ميتوان تغييرات يك پديده را دائماً ترسيم كرد؛ اما اين فلسفه گرچه فلسفه عمل محسوب ميشود، بهخاطر روح حاكم بر آن (و هر فلسفه مادي يا الهي) نميتوان آن را بدون واسط، در عينيت جريان داد. سرپل ارتباطي مفاهيم نظري يك فلسفه (حتي اگر فلسفه عمل باشد) «منطق و متدلوژي» است. در واقع با اين واسط ميتوان به «مفاهيم، معادلات و برنامه هاي» عيني دست يافت.
روشهايي كه به عنوان سه منطق مهندسي تمدن اسلامي، قابلطرحاند و حول محور فلسفه شدن يا چگونگي، هماهنگ ميشوند عبارت اند از: روش استنباط احكام اجتماعي روش توليد معادلات كاربردي روش طراحي برنامه هاي اجرايي طبيعي است چون هر سه منطق، موضوع مهندسي تمدن اسلامي به شمار ميروند، به ناچار بايد از متن جهان بيني الهي استخراج شوند.
- ديدگاههاي موجود در خصوص علم ديني كه پايه جامعه ديني خواهد بود چند دستهاند؟ يكي ديگر از سرفصلهاي اين مباحث، بررسي نظريه هاي موجود در خصوص علم اسلامي است. در اين خصوص سه ديدگاه اساسي وجود دارد. ديدگاه اول) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه سنتي (فقه فردي)است. رايجترين نظريه موجود كه طرفداران و منتقدان بسياري نيز دارد، ديدگاهي است كه فقه فردي را ابزار كارآمد اداره جامعه اسلامي معرفي ميكند.
ديدگاه دوم) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه پويا ميباشد. از ديگر نظرياتي كه پس از تشكيل حكومت اسلامي در ايران جناحهاي مختلفي از انديشمندان جامعه مطرح كردند ضرورت تمسك به فقه پويا براي اداره جامعه اسلامي است. اين گروه با متهم كردن فقه موجود به ضيق بودن محدوده موضوعات آن و لزوم توسعه در موضوعات فقهي بهگونهاي كه بتواند ابزار اداره حكومت اسلامي و پاسخگوي مسائل مستحدثه باشد، از انديشه خود در اين مورد دفاع ميكنند. اين ديدگاه قائل به ضرورت احصاي موضوعات فقهي و استنباط احكام موضوعات جديد از طريق توسعه موضوعات است.
ديدگاه سوم) ضرورت اداره جامعه اسلامي براساس فقه حكومتي (فقه اجتماعي) است. ديدگاه سوم كه خود مشتمل بر دو نظريه است، كارشناسي اسلامي را محور اداره جامعه اسلامي و ضـــرورت مديريت اجتماعي ميداند. اما در عين حال طرفداران اين ديدگاه در تحديد دايره كارشناسي اسلامي عملاً به دو نظريه ذيل گرايش پيدا ميكنند:
نظريه نخست: «گرچه كارشناسي اسلامي» اصل ضروري در امر حكومت است، نفس كارشناسي را بايد به حوزه علوم انساني محدود كرد. تنها در اين حيطه است كه ميتوان از دين، نقشِ محوري را انتظار داشت و دو حوزه «موضوعات» و «احكام» را در اين راستا مورد بررسي و بحث كارشناسي قرار داد.
نظريه دوم: بايد از نقشِ محوري دين در تمامي گستره علوم، اعم از علوم انساني، علوم تجربي و علوم پايه دفاع كرد و معناي كارشناسي ديني را به تمامي حوزه ها تعميم داد. اصولاً مجموعه علوم نقشي اساسي در ايجاد تمدن الهي دارند. از اين رو تنها با ديني كردن خاستگاه، جايگاه و پايگاه علوم ميتوان متوقّع بود كه كارشناسي نيز صبغه ديني پيدا كند. البته پيش از اين مهم بايد فقاهت (يا اصول فقه) موجود را كه به عنوان روش استنباط احكام الهي مورد استفاده علماي اسلامي قرار مي گيرد، توسعه داد و بر اين اساس، «فقه اداره» را، كه همان «فقه حكومتي» است، به جامعه عرضه كرد.
پس براساس اين ديدگاه، توسعه روش فقاهت بايد در كنار تصرف در بنيان فلسفي و متدولوژي علوم كاربردي، مدنظر انديشمندان حوزه و دانشگاه قرار گيرد تا مجموعه اصول فقه، فقه حكومتي، علوم پايه (فلسفه فيزيك، فلسفه رياضي و فلسفه زيستشناسي)، علوم تجربي و علوم انساني عملاً در خدمت توسعه دين قرار گيرند. تنها بر اين اساس ميتوان توسعه در روش برنامه ريزي و اداره حكومت را بر پايه كتاب و سنت الهي تعريف كرد.
در هر حال، اگر نظام اسلامي فاقد چنين فلسفه ها و روشهايي باشد و نتواند فلسفه شدن يا چگونگي را بهعنوان محور هماهنگي سه روش توليد حكم، معادله و برنامه براساس دين تعريف كند، حتماً تضميني براي استمرار و توسعه حكومت اسلامي در كار نخواهد بود؛ چه رسد به اينكه پرچمداران اين حركت عظيم اسلامي داعيه اقامه تمدن نوين الهي را در قرن معاصر مطرح كنند. تمامي اينها سرفصلهاي مباحثي اند كه بايد تدريجاً در جاي خود موشكافانه بررسي شوند.
اين سرفصلها به مادي بودن مبادي، مباني و نتايج تمدن موجود و ضرورت شناخت اركان و ساختار اين تمدن و محصولات و فرآوردهه اي آن اشعار داشت و نقدي از برون قلمداد ميشد و نيز سرفصلهايي كه به نقش حوزه هاي علميه امروز در مهندسي تمدن اسلامي و ضرورت تأسيس فلسفه هاي تكامل، تاريخ، جامعه شناسي، چگونگي (شدن) و برنامهريزي با هدف آسيب شناسي در فرهنگ حُجيّت حاكم بر حوزه ها و نيز نقش دانشگاهها در اين مهندسي و نقد فلسفه تكامل، تاريخ و جامعه شناسي موجود با هدف آسيب شناسي مدل حاكم بر فرهنگ مديريت كلان اجتماعي و امر برنامه ريزي اشاره داشتند و عملاً نقدي از درون قلمداد ميشدند. البته آنچه مكمّل نقد دروني محسوب ميشود بررسي مبادي، مباني، مواضع و موانع مهندسي تمدن اسلامي در سه سطحِ «توسعه، كلان و خرد» است.
منبع : روزنامه ایران
|