|
سيد عالم و عامل سيد محمد حسين شوشتري مي فرمود: يكي از حجاج شوشتري گفت : سالي كه به حج مشرف شدم ، وباي عظيمي شيوع داشت . هر كه را به بيمارستان دولتي مي بردند، جز مردن چاره اي نداشت و به سرعت از خستگي دنيا راحت مي شد. چون من مبتلا شدم و كسي را هـم نـداشـتـم ، مرا به بيمارستان بردند. در آن جا مشرف به موت افتاده بودم ، ولي قبل از رسيدن مـامـوريـن بيمارستان بر بالينم ، مردي در لباس نظاميان عثماني ظاهر شد و مواظب حالات من گـرديـد و از من پرسيد: به چه چيزي ميل داري !براي تو آش ماش خوب است ، لذا رفت و طولي نـكـشـيـد كه با كاسه آشي ، برگشت و آن را نزد من گذاشت . خواستم يك قاشق بخورم ، ديدم از گـلـويـم فـرو نـمي رود. دست درجيب نمود و نارنج يا مثل آن بيرون آورد و شكست و روي آش فشرد. به خاطر ترشي آن ، كمي آش از حلقم فرو رفت . بعد از آن فرمود: بر تو باكي نيست . برخيز و از اين جا خارج شو.
|
|
ادامه مطلب...
|