چهارشنبه, 22 آبان 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5710
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1290959

اوقات شرعی



جستجو

Loading
بيانات مقام معظم رهبری در دومين نشست «انديشه‌هاى راهبردى»‌ با موضوع عدالت PDF
بسم‌اللَّه الرّحمن الرّحيم‌

خيلى متشكرم از حضار محترم، برادران و خواهران عزيز، و همچنين از گردانندگان اين نشست پر مغز و مفيد؛ بخصوص از آقاى دكتر واعظ‌زاده كه جلسه را خوب مديريت كردند. متشكرم از اينكه با اين نشست، اين فرصت را ايجاد كرديد كه اين مباحث مطرح شود و ان‌شاءاللَّه ادامه پيدا خواهد كرد. و حمد ميكنم خداى متعال را، خداى عزيزِ حكيم را كه فراغت و امنيت و امكانات و نشاط عطا كرد به جمع حاضر و كسانى كه عقبه‌ى تشكيل اين نشست بودند، كه بتوانند اين كار را انجام دهند. اگر لطف خدا نبود، اگر آسايش خاطر متفكران، استادان و انديشمندان نبود، ممكن نبود نظام بتواند به اين فرصت دست پيدا كند. اين، فرصت مهمى است كه خوشبختانه خداى متعال در اختيار ما گذاشت.

آنچه كه امروز در اين نشست انجام گرفت، يك آغاز است و ما اميدوارانه در پى آن هستيم كه اين آغاز، استمرار شايسته‌اى پيدا كند و سرانجام مباركى داشته باشد. احساس ميكنم در كشور ظرفيت انسانى گسترده‌اى براى پيگيرى و به سرانجام رساندن اين بحث مهم - يعنى بحث عدالت - وجود دارد.

صاحبنظرانى هم كه در اين جلسه حضور ندارند، از نظر ما شركاى اين بحثند. حتماً در سرتاسر كشور، در دانشگاه‌ها، در حوزه‌ها، در پژوهشگاه‌هاى گسترده‌اى كه خوشبختانه در كشور وجود دارد، هستند كسانى از صاحبنظران كه در اين مقوله، در اين بحث، يا تحقيقاتى دارند، يا آماده هستند كه تحقيقاتى را انجام دهند. ما آنها را در اين بحث شريك ميدانيم.

بحث عدالت بايستى به يك گفتمان نخبگانى تبديل شود. بايد اين مسئله را دنبال كنيم و پيگيرى اين بحث را رها نكنيم؛ چون زمينه خيلى زياد است، نياز خيلى شديد است و در بيانات دوستان، بخشى از اين نياز محسوس بود. اين بحثهائى كه شما كرديد و ان‌شاءاللَّه در آينده خواهد شد، محصول آن براى نسل كنونى و نسلهاى آينده، محصول باارزش و بشدت مورد نيازى خواهد بود. شايد لازم باشد بعدها از صاحبنظران دنياى اسلام هم استفاده كنيم. شايد در كشورهاى ديگر صاحبنظرانى هستند كه ميتوانند در جمع‌بندى نهائى و به سرانجام رساندن بحث عدالت، به ما كمك كنند.

من خوشوقت و خشنود شدم از اينكه احساس كردم دوستان به بحثهاى يكديگر توجه نشان دادند. اين فصلهاى اعتراض و اشكال كه آقاى دكتر واعظزاده در اين جلسه گنجاندند، به نظر من جزو جذابترين بحثها بود؛ نشان‌دهنده‌ى اين بود كه حضار به مباحث توجه كردند. اين كار، هم‌افزائى به وجود مى‌آورد. همه‌ى شماها نظراتى داريد، در اين مقوله فكر كرديد و فكرهاى بيشترى خواهيد كرد؛ ليكن وقتى كه در يك چنين مجموعه‌اى همه گرد مى‌آيند، با يكديگر تبادل نظر ميكنند، آنچه كه فكر كرديم، عميق‌تر ميشود، گسترده‌تر ميشود، جامع‌تر ميشود و در نهايت ان‌شاءاللَّه ما را به يك نقطه‌ى نهائى - كه اشاره خواهم كرد - ميرساند.

من وارد محتوا نخواهم شد. بحث محتوائى، امروز به وسيله‌ى شماها شروع شد و بايد ان‌شاءاللَّه در همين مركزى كه آقاى واعظزاده اشاره كردند، استمرار پيدا كند؛ كه آن بحث و آن نتيجه‌ى نهائىِ محتوائى برآيندى خواهد بود از افكار و نظرات و محصولات فكرى دانشمندان و انديشمندان ما. بنابراين من در آن مسئله وارد نميشوم؛ من فقط چند نكته را ميخواهم عرض كنم.

يك نكته اين است كه عدالت دغدغه‌ى هميشگى و تاريخى بشر بوده. به تبع احساس نياز به عدالت كه در طول تاريخ تا امروز در مردم عموميت داشته، متفكران بشر، فيلسوفان و حكما در اين مقوله وارد شدند و دغدغه‌ى آنها بوده است. بنابراين از قديم‌ترين دورانهاى تاريخ تا امروز درباره‌ى عدالت و عدالت اجتماعى به همين معناى عام، بحث شده، نظريه داده شده؛ ليكن نقش اديان استثنائى است. يعنى آنچه كه اديان در طول زمان راجع به عدالت گفتند و خواستند و اهتمام كردند، بى‌نظير و استثنائى است. در نظرات حكما و انديشمندان، آن اهتمام اديان مطلقاً مشاهده نميشود.

اولاً به شهادت قرآن، اديان هدف خودشان را عدالت قرار دادند: «لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم النّاس بالقسط».(1) قطعاً اين آيه حكم ميكند بر اينكه هدف ارسال رسل و انزال كتب و آمدن بيّنات - يعنى حجتهاى متقن و غير قابل ترديدى كه پيغمبران ارائه ميدهند؛ كتاب، يعنى منشور اديان در مورد معارف، احكام و اخلاقيات؛ ميزان، يعنى آن سنجه‌ها و معيارها - قيام به قسط بوده است؛ «ليقوم النّاس بالقسط». البته شكى نيست كه قيام به قسط و همه‌ى آنچه كه مربوط به زندگى دنيائى، اجتماعى و فردى افراد است، مقدمه‌ى آن هدف خلقت است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون»؛(2) يعنى عبوديت. اصلاً هدف خلقت، عبد خدا شدن است؛ كه بالاترين كمالات هم همين عبوديت خداست. ليكن در راه رسيدن به آن هدف، هدف نبوتها و ارسال رسل است؛ كه از جمله‌ى آن، آن چيزى است كه اين آيه به آن تصريح ميكند. البته تصريحات ديگرى هم در آيات قرآن هست كه به ساير اهدافِ ارسال رسل اشاره ميكند، كه اينها با يكديگر قابل جمع است. پس هدف شد عدالت. هدف نظام‌سازى، هدف تمدنها، هدف حركت بشر در محيط جامعه، شد عدالت. در هيچ مكتب ديگرى اين وجود ندارد؛ اين مخصوص اديان است.

خصوصيت ديگر اديان اين است كه انبياء در طول تاريخ در كنار مظلومان قرار گرفته‌اند؛ يعنى براى عدالت عملاً پيكار كردند. ملاحظه كنيد؛ در قرآن كريم تصريح شده كه انبياء با طواغيت مواجه‌اند، با مترَفين مواجه‌اند، با ملأ مواجه‌اند؛ كه همه‌ى اينها جزو طبقات ستمگرند؛ مترَف و مترِف، از دو جهت، منطبق با يك طبقه‌ى خاصى است؛ هر دو درست است. البته در قرآن «مترَفين» هست، ليكن مترِف هم درست است. مترَفين در مقابل پيغمبرند؛ «ما ارسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون».(3) هيچ پيغمبرى نبوده كه در مقابلش مترَفين قرار نگيرند؛ يعنى پيغمبر با مترَفين ميجنگد. ملأ هم همين جور است. ملأ، آن اصحاب و دست‌اندركاران قدرتند. طاغوت هم يك معناى عامى است كه شامل همه‌ى اينها ميشود. بنابراين پيغمبران در معارضه‌ى بين ظالم و مظلوم، هميشه در طرف مظلوم قرار گرفتند؛ يعنى براى عدالت وارد ميدان شدند و جنگيدند؛ اين هم بى‌نظير است. حكما درباره‌ى عدالت حرف زدند؛ اما خيلى اوقات مثل بسيارى از روشنفكرانِ گوناگون حرفهائى ميزنند، ولى در مقام عمل وارد ميدان نميشوند. ما اين را در دوران مبارزات هم ديديم، بعد از مبارزات هم در دوران دفاع مقدس ديديم، تا امروز هم كم و بيش مى‌بينيم. انبياء اينجور نبودند؛ انبياء وارد ميدان ميشدند، سينه سپر ميكردند؛ حتّى آن وقتى كه مترفين به اينها ميگفتند شما چرا طرفدار طبقات مظلوم هستيد، از اينها جدا شويد، با اينها برخورد ميكردند. آيه‌ى شريفه‌ى «و لا اقول للّذين تزدرى اعينكم لن يؤتيهم اللَّه خيرا»(4) - كه بيانگر پاسخ حضرت نوح به مخالفين خودش است - در همين زمينه است. بنابراين آن كسانى كه از عدالت محروم بودند، اولين گروندگان به پيغمبران هم هستند.

نكته‌ى سوم اينكه همه‌ى اديان متفقند در اينكه پايان اين حركت عظيم تاريخى، يك پايانِ اميد به عدل است. يعنى قاطعاً ميگويند كه يك دورانى خواهد آمد كه دوران عدل خواهد بود، كه آن دورانِ استقرار دين كامل است. در دعاى بعد از زيارت شريف آل‌ياسين آمده است: «يملأ اللَّه به الأرض قسطا و عدلا - يا «عدلا و قسطا»، كه در جاهاى مختلف تفاوت دارد - كما ملئت ظلما و جورا»؛ يك جاهائى هم دارد: «بعد ما ملئت ظلما و جورا». همه‌ى انبياء، همه‌ى اديان، همه‌ى نبوتها به اين نهايت اشاره كردند، روى آن تأكيد كردند، اصرار كردند و گفتند به سمت آن داريم حركت ميكنيم. پس در مبدأ، در مسير و در منتها، نبوتها تكيه‌شان بر روى عدل است؛ اين بى‌نظير است.

نكته‌ى ديگر اين است كه در انقلاب اسلامى ما - كه يك حركت دينى بود - به طور طبيعى عدالت جايگاه ممتازى داشت و دارد. در شعارهاى مردمى، در قانون اساسى، در بيانات امام راحل (رضوان اللَّه عليه)، در گفتمانهاى موضعى و در زمانهاى مختلف و به مناسبتهاى مختلف كه جمهورى اسلامى مطرح كرده، اين جايگاهِ ممتاز ديده ميشود. فرض كنيد در دوران دفاع مقدس كه هى مى‌آمدند فشار مى‌آوردند و شعار صلح را مطرح ميكردند براى اينكه جمهورى اسلامى را از ميدان خارج كنند، آنجا جمهورى اسلامى شعار «صلح عادلانه» را مطرح كرد. خب، صلح يك ارزش مطلق نيست، يك ارزش نسبى است؛ يك جائى صلح خوب است، يك جائى صلح بد است، جنگ خوب است. اما عدالت اينجور نيست؛ عدالت يك ارزش مطلق است؛ يعنى هيچ جا نداريم كه عدالت بد باشد. خب، در جمهورى اسلامى اين وضعيت وجود داشته، سرلوحه‌ى دغدغه‌هاى نظام از اول انقلاب بوده؛ در بخش اجراى عدالت، انصافاً كارهاى زيادى هم انجام گرفته؛ ليكن راضى كننده نيست. بعضى از دوستان در توصيف آنچه كه انجام گرفته، اطلاعات و آمارهاى خوبى دادند؛ در زمينه‌ى كارهائى كه انجام گرفته، شايد اطلاعات من بيشتر باشد؛ ميدانم كارهاى وسيعى از اول انقلاب انجام گرفته؛ ليكن مطلقاً راضى كننده نيست. آن چيزى كه ما نياز داريم، آن چيزى كه ما دنبالش هستيم، عدالت حداكثرى است؛ نه صرفاً در يك حد قابل قبول؛ نه، ما دنبال عدالت حداكثرى هستيم؛ ما ميخواهيم ظلم در جامعه نباشد. تا اين مرحله خيلى فاصله داريم. بنابراين براى اين بايد تلاش كرد.

آن چيزى كه در دنباله‌ى اين بايد عرض كنم، اين است: امروز كه ما به بحث عدالت ميپردازيم - بحث اين نشست و مطرح شدن موضوع عدالت - اين دنباله‌ى همان دغدغه‌ى اساسى است؛ به اين معنا نيست كه در طول سالهاى متمادى، ما عدالت را نشناختيم يا نظام جمهورى اسلامى مطلقا تعريفى از عدالت نداشته و حركتى نكرده؛ نه، يك تعاريف اجمالى و كلى و يك قدر متيقن‌هائى هميشه وجود داشته؛ همه هم با آنها آشنا بودند، كارهاى زيادى هم - همين طور كه عرض كرديم - انجام گرفته. ليكن امروز كه ما اين را داريم مطرح ميكنيم، اولاً به اين دليل است كه ميخواهيم گفتمان عدالت، يك گفتمان زنده و همواره حاضر در صحنه باشد. در ميان نخبگان، در ميان مسئولان، در ميان مردم، بخصوص در بين نسلهاى تازه، بايد عنوان عدالت و مسئله‌ى عدالت، به عنوان يك مسئله‌ى اصلى، به طور دائم مطرح باشد. يكى از اهداف اين نشست و طرح موضوع عدالت در اين نشست، اين است.

يكى ديگر اين است كه ما اگر بخواهيم فاصله‌ى بين آنچه كه از عدالت لازم داريم و بايد باشد و آن وضعيت كنونى را - وضعيتى كه فعلاً مستقر است - كم كنيم، بايستى به روشها و راهكارهاى جديد و مؤثر دست پيدا كنيم. بايد بدانيم شيوه‌هاى كاربردى عدالت چه چيزهائى است؛ يعنى زمان آزمون و خطا را سپرى شده بدانيم. در اين سى سال، در موارد زيادى كارمان عبارت بود از آزمون و خطا؛ چه در آن دهه‌ى اول با گرايشى كه آن روز وجود داشت - كه بعضى از دوستان اشاره كردند - چه بعد، نقطه‌ى مقابل در دهه‌ى دوم و در خلال اينها، روشها و رويكردهاى گوناگونى ديده شده. ديگر صلاح نيست ما اينجور عمل كنيم. بايد بنشينيم روشهاى متقن و مبتنى بر تعاريف متقن را پيدا كنيم، تشخيص بدهيم، روى آنها مستقر شويم و حركت كنيم.

جهت سوم هم اين است كه امروز كشور در مسير پيشرفتهاى جهشى است؛ اين يك واقعيتى است. خوشبختانه حركت كشور به سمت پيشرفت - به معناى عام - يك حركت سريعى است. امروز با بيست سال قبل حقاً قابل مقايسه نيست. امروز حركتِ رو به پيشرفت ما جهشى است. در موقعيتى كه يك چنين حركتهاى جهشى به وجود مى‌آيد، احتياج به تصميم‌گيرى‌هاى بزرگ است؛ بايد تصميم‌گيرى‌هاى بزرگى انجام بگيرد. خب، اگر چنانچه در اين تصميم‌گيرى‌هاى بزرگ، عنصر عدالت مغفولٌ‌عنه باقى بماند، آن وقت ضررها و ضايعاتش غير قابل محاسبه خواهد بود. لذا امروز بخصوص بايد توجه به عدالت زياد باشد؛ بخصوص رابطه‌ى پيشرفت و عدالت مشخص شود.

اشاره كردند كه مركزى براى پيگيرى مسئله‌ى الگوى پيشرفت پيش‌بينى شده، مقدمات و تمهيداتش انجام گرفته؛ ان‌شاءاللَّه با جديت مشغول كار خواهد شد؛ بحث عدالت هم همان جا بايستى ان‌شاءاللَّه دنبال شود.

نكته‌ى بعدى اين است: در مرحله‌ى نظرى، آنچه كه ما ميخواهيم به آن برسيم، رسيدن به نظريه‌ى اسلامىِ ناب در باب عدالت است. البته بايد با نگاه متجددانه، با نگاه نوآورانه، به منابع اسلامى مراجعه كرد و آن نظريه را از متن منابع اسلامى - در چهارچوبهاى علمى و فنى خودش، كه بعضى از دوستان اشاره كردند - استخراج كرد. ما براى استنباط، شيوه‌ها، متدها و روشهاى علمىِ تجربه‌ى شده‌ى كاملاً حساب‌شده‌اى داريم؛ از اينها بايد استفاده شود. بنابراين در مرحله‌ى نظرى و نظريه‌سازى، بايد از منابع اسلامى و از متون اسلامى، نظريه‌ى ناب اسلام در باب عدالت به دست بيايد. من تكيه‌ام در اين نكته اين است كه نميخواهيم از مونتاژ و كنار هم چيدن نظريات گوناگونِ متفكرين و حكمائى كه در اين زمينه حرف زدند، يك نظريه به وجود بياوريم و توليد كنيم. يعنى در اين قضيه بايد جداً از التقاط جلوگيرى كرد، بايد پرهيز كرد. در موارد متعددى ما دچار اين اشتباه شديم. بدون اينكه بخواهيم، در مرداب التقاط لغزيديم. بيرون آمدنش خيلى سخت خواهد بود. نه، حقيقتاً بايد در منابع اسلامى جستجو كنيم. اين منابع، فراوان هم هست؛ كه دوستان هم اشاره كردند. در قرآن، در حديث، در نهج‌البلاغه، در نوشته‌هاى فقهى، كلامى و حِكمى بحثهاى زيادى وجود دارد كه همه‌اش ميتواند منبع مورد استفاده‌ى ما در پيدا كردن نظريه‌ى ناب اسلامى باشد.

البته مثل همه‌ى موارد ديگر، آشنائى با نظرات ديگران ميتواند در فهم متون اسلامى به ما كمك كند. در همه جا همين جور است، در بحثهاى حقوقى و فقهى ما هم همين جور است. ما وقتى با يك نظرِ بيگانه آشنا ميشويم و ذهن ما آن اتساع لازم را پيدا ميكند، از منبع اسلامىِ خودمان استفاده‌ى بهتر و كاملترى ميكنيم؛ اينجا هم همين جور است. ليكن ما بايد دنبال رسيدن به نظريه‌ى اسلامىِ ناب باشيم و از التقاط بپرهيزيم. البته بديهى است كه علت اينكه ميگوئيم نظريه‌ى اسلامى بايد خالص و ناب باشد، اين است كه مسئله‌ى عدالت مبتنى است بر پايه‌ها و مبانى هستى‌شناسى و معرفت‌شناسى و پايه‌هاى اساسى؛ و اگر بخواهيم به نظريات غربى - كه عمدتاً آنهاست - استناد كنيم، در واقع تكيه كرديم به مبانى فلسفى‌اى كه قبول نداريم و نميتوانيم آنها را بپذيريم، كه همان نظرات هستى‌شناسى است.

مكمل اين نكته اين است كه اساساً رويكرد نگاه اسلامى به عدالت، با رويكرد نظامهاى غربى و نظريه‌هاى غربى متفاوت است. در اسلام، عدالت ناشى از حق است؛ همان طور كه دوستان اشاره كردند - خوشبختانه حرفهاى خوبى در اين جلسه زده شد كه بنده را بى‌نياز ميكند از توضيح بيشتر و توسع در كلام - و علاوه‌ى بر اين، در عدالت «بايد» وجود دارد؛ يعنى از نظر اسلام، عدالت‌ورزى يك وظيفه‌ى الهى است؛ در حالى كه در مكاتب غربى اينجور نيست. در مكاتب غربى به اشكال مختلف عدالت مطرح ميشود - در سوسياليسم يك جور، در ليبراليسم يك جور - با همه‌ى تطورات و شكلهاى گوناگونى كه اين مكاتب داشته‌اند. در هيچكدام از اينها، نگاه به عدالت، يك نگاه بنيانى و اساسى و مبتنى بر ارزشهاى اصولى مثل دين و مثل اسلام نيست.

يك نكته‌ى ديگر اين است كه در عرصه‌ى تفكر و نظريه‌پردازى، ما احتياج داريم به تعدد آراء و تضارب آراء. يعنى اينكه ما ميگوئيم به يك نظريه بايد برسيم و نظريه‌ى ناب اسلامى را كشف كنيم، مبتنى بر يك مقدمات نسبتاً طولانى و گسترده‌اى است؛ كه اهم اين مقدمات همين است كه آراء متفكران تضارب پيداكند، آراء مختلفى مطرح شود؛ و اين لازم است؛ اين نشاط علمى است. نبايد تصور كرد كه ما يك پيشداورى‌اى داريم، يك چيزى را از قبل در نظر گرفته‌ايم و ميخواهيم حتماً به آن برسيم؛ نه، ميخواهيم با تضارب آراء بيابيم آنچه را كه حق است و آنچه كه درست است. بنابراين تضارب آراء لازم است. حد يقف هم ندارد. يعنى بعد از آنكه به نظر نهائى و مختار براى اين برهه‌ى از زمان رسيديم، باز احتمال اينكه آراء جديدى، نظرات جديدى، نكات تازه‌اى در آينده مطرح شود، هست؛ هيچ مانعى هم ندارد. ليكن به هر حال نياز هست به اينكه به يك جمع‌بندى قوى برسيم كه بر اساس آن، برنامه‌ريزى‌هاى درازمدت در كشور صورت بگيرد. بنابراين تضارب آراء لازم است؛ ليكن در نهايت اداره‌ى كشور نياز دارد به اينكه به يك جمع‌بندى قوى و متقن و مستدل در باب عدالت اجتماعى برسد كه بتواند بر اساس آن جمع‌بندى، برنامه‌هاى بلندمدت را طراحى كند. البته بعد از آنكه به اين جمع‌بندى رسيديم، باز پژوهشهاى تازه‌اى شروع خواهد شد براى اينكه شيوه‌ها را پيدا كنيد؛ يعنى پژوهشهاى كاربردى. امروز من ملاحظه كردم كه بعضى از بخشهاى مباحث، مربوط به مباحث كاربردى است - بسيار هم خوب است - اين دامنه‌اش خيلى وسيع است؛ يعنى بعد از آنكه ما به يك نظريه‌ى متقن و جمع‌بندى شده‌اى در باب عدالت رسيديم، تازه براى پيدا كردن شيوه‌هاى اجرا و تحقق آن در جامعه، به بحثهاى كاربردى نياز داريم؛ كه اين خودش پژوهشهاى فراوانى را دنبال خواهد كرد. آن وقت در اينجاست كه ما ميتوانيم از تجربيات بشرى استفاده كنيم.

من مطلبى را كه يكى از آقايان گفتند، قبول دارم كه روشها مطمئناً از اهداف تأثيرپذير هستند - در اين شكى نيست - اما اين معنايش اين نيست كه ما از روشها و تجربه‌هاى ديگران هيچ نتوانيم استفاده كنيم؛ نه، بلاشك ميتوانيم استفاده كنيم. اينجا در بخش پژوهشهاى كاربردى، نوبت استفاده‌ى از تجربياتى است كه ديگران انجام داده‌اند. فرض كنيد در زمينه‌ى بانكدارى يا در هر زمينه‌ى ديگرى در مسائل اقتصادى، يا در بحثهاى اجتماعى به يك شكل ديگرى، يا در بحثهاى قضائى به يك صورت ديگرى، تجربه‌اى را يك ملتى انجام داده و با آن تجربه مدتى را گذرانده، آثارش هم مشخص است؛ خب، از اين ميشود استفاده كرد؛ اين هيچ اشكالى ندارد. بنابراين از تجربه‌هاى ديگران بايستى بهره برد.

نكته‌ى ديگر: يكى از مهمترين كارها در عرصه‌ى نظرى اين است كه ما عدالت‌پژوهى را در حوزه و دانشگاه به عنوان يك رشته‌ى تعريف شده‌ى علمى بشناسيم، كه اين امروز وجود ندارد؛ نه در حوزه وجود دارد، نه در دانشگاه. يعنى هيچ اشكال ندارد فرضاً در حوزه يكى از موضوعاتى كه محل بحث قرار ميگيرد، يك فقيه با روش فقيهانه بحث ميكند، مسئله‌ى عدالت باشد. حالا همين قاعده‌ى عدل و انصافى كه آقايان به آن اشاره كردند، بايستى تنقيح شود؛ اين غير منقح است. دليل عدم تنقحش هم اين است كه آدم مى‌بيند در بخشهاى مختلف فقهى استنادهائى به اين قاعده ميشود كه هيچ نميشود اينها را تمام كرد - يعنى قابل استدلال نيست - همين طور در بخشهاى مختلف گفته ميشود. چه اشكالى دارد كه در حوزه‌ى علميه - كه خب، بحمداللَّه فضلاى برجسته‌اى در جلسه حضور دارند - يكى از بخشهائى كه يك فقيه در درس فقه استدلالىِ خودش دنبال ميكند، مسئله‌ى عدالت باشد؛ «كتاب العدالة»؟ اين غير از آن بحث عدالتى است كه اشاره كردند شيخ (عليه الرّحمة) فرموده‌اند؛ آن بحث ديگرى است. در باب عدالت اجتماعى بحث شود؛ بحث فقهىِ قوى.

در دانشگاه يك دانشِ ميان‌رشته‌اى به وجود بيايد و تعريف شود؛ بحث شود، كار شود، روى آن به طور مستقل سرمايه‌گذارى شود. به نظر من، اين در عرصه‌ى نظرى يك كار لازمى است؛ هم نظريه‌پردازى را گسترش ميدهد، هم نيروهاى توانمندى را در اين عرصه تربيت ميكند.

يك كار مهم ديگر، شاخص‌گذارى است؛ تعيين شاخصهاى عدالت. يكى از كارهاى مهم نظرى ما اين است كه شاخصهاى عدالت را پيدا كنيم. خب، امروز شاخصهائى كه در غرب مطرح است، به طور مشروط قابل قبول است؛ بعضى‌اش مطلقاً شاخص نيست، بعضى شاخصهاى ناقصى است، بعضى در شرائطى ممكن است شاخص باشد. ما بايد بنشينيم مستقلاً شاخصهاى عدالت را، استقرار عدالت در جامعه را پيدا كنيم؛ يكى از بخشهاى مهم كار اين است. البته در عرصه‌ى عمل هم خيلى كارها بايد انجام بگيرد كه يكى از آنها اين است كه عدالت را يك معيار و يك سنجه‌ى اساسى در قانونگذارى بدانيم. اين نكته، قابل توجه نمايندگان محترم مجلس و شوراى نگهبان است كه در قانونگذارى بالخصوص به مسئله‌ى عدالت و همچنين رصد دائمى آن توجه شود.

دو تا نكته‌ى كوتاه را من در آخر عرض ميكنم، كه البته اينها خارج از متن بحث است، ليكن تنبه و تذكرش بد نيست. يكى اين است كه در مسئله‌ى عدالت، اعتقاد به مبدأ و معاد، يك نقش اساسى دارد؛ ما از اين نبايد غفلت كنيم. نميتوان توقع داشت كه در جامعه عدالت به معناى حقيقى كلمه استقرار پيدا كند، در حالى كه اعتقاد به مبدأ و معاد نباشد. هر جا اعتقاد به مبدأ و معاد نبود، عدالت يك چيز سربار، تحميلى و اجبارى بيش نخواهد بود. علت اين هم كه بعضى از طرحهاى قشنگ غربى در باب عدالت مطلقاً در عمل تحقق پيدا نميكند، همين است؛ پشتوانه‌ى اعتقادى ندارد. حرف قشنگ است - حالا لااقل ظاهر قشنگى دارد، ولو خيلى برهانى نباشد - ليكن در عمل، در جوامع غربى، در زندگى غربى مطلقاً از آن خبرى نيست؛ اصلاً انسان تحقق آنها را مشاهده نميكند؛ بى‌عدالتى مطلق در آنجا وجود دارد. علت همين است كه پشتوانه‌ى اعتقاد به مبدأ و معاد در آن نيست. اعتقاد به معاد، اعتقاد به تجسم اعمال، اعتقاد به تجسم ملكات در قيامت، خيلى تأثير دارد. ما عادل باشيم، عدل‌خواه باشيم، عدل را ستايش كنيم، براى عدل تلاش كنيم؛ اينها در قيامت تجسم پيدا خواهد كرد. نقطه‌ى مقابلش هم همين است. اين اعتقاد، به انسان نشاط ميدهد، نيرو ميدهد. انسان بداند كه رفتار ظالمانه، حتّى انديشه‌ى ظالمانه، در عرصه‌ى تجسم اعمال در قيامت، چه بلائى به روز او مى‌آورد، طبعاً به عدالت نزديك ميشود.

اى دريده پوستين يوسفان
گرگ برخيزى از اين خواب گران‌

كسى به اين اعتقاد داشته باشد كه گرگ‌صفتى در اينجا، تجسمش در آنجا، گرگ برخاستن از خواب گرانِ مرگ است، اين خيلى تأثير ميگذارد. بنابراين در پژوهشهاى مربوط به عدالت، از اين نكته نبايستى غفلت كرد.

نكته‌ى دوم و پايانى كه بد نيست من در اينجا عرض بكنم، عدالتى است در رابطه‌ى با خود، كه ربطى به عدالت اجتماعى ندارد. در قرآن، ظلم به نفس در آيات متعددى تكرار شده. خب، ظلم، نقطه‌ى مقابلش عدل است. در دعاى كميل ميخوانيم: «ظلمت نفسى». در مناجات شريف شعبانيه عرض ميكنيم: «قد جرت على نفسى فى النّظر لها فلها الويل ان لم تغفر لها». گناهان، لغزشها، رفتن به دنبال شهوات، رفتن به دنبال اهواء، دور شدن از توجه و تذكر و خشوع در مقابل پروردگار، ظلم به خود است. اين هم يك عرصه‌ى مهمى است. ما وقتى كه در باب عدالت بحث ميكنيم - عدالت در روابط اجتماعى، عدالت در تشكيل نظام اجتماعى - نميتوانيم از عدالت نسبت به خودمان غفلت كنيم. به خودمان هم بايد ظلم نكنيم. به خودمان هم بايستى عدل بورزيم. نقطه‌ى مقابلِ اين «قد جرت على نفسى»، همان عدل است. جور نكنيم، عدل داشته باشيم. اگر خداى متعال توفيق بدهد كه ما از اين ظلم اجتناب كنيم، بنده اميد فراوانى دارم كه توفيق خواهد داد كه در محيط جامعه هم ان‌شاءاللَّه بتوانيم عدل را برقرار كنيم.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‌

1) حديد: 25
2) ذاريات: 56
3) سبا: 34
4) هود: 31

منبع: پایگاه رسمی حضرت امام خامنه‌ای
www.Khamenei.ir
 
... و غيبت آغاز شد PDF
امام حسن عسكري7 در هشتم ربيع الاول سال 260 ق. يعني در زماني كه حضرت مهدي7 پنج سال بيشتر نداشتند، به دست »معتمد«، خليفه عباسي به شهادت رسيد و امام عصر، بر پيكر پدر بزرگوار خويش نماز گزارد.
»ابوالاديان بصري«؛ كه در مراسم تشييع و خاكسپاري امام يازدهم حضور داشته، شاهد نماز خواندن امام مهدي7 بر پيكر پدر بزرگوار خويش بوده است. روايتي كه در اين زمينه از او نقل شده به قرار زير است:
من در خدمت حسن بن علي بن محمد [امام يازدهم]7 كار مي كردم و نوشته هاي او را به شهرها مي بردم در مرض موتش شرفياب حضور او شدم و نامه هايي نوشت و فرمود: اينها را به مدائن برسان. چهارده روز سفرت طول مي كشد و روز پانزدهم وارد »سرّ من رأي« (سامرا) مي شوي و واويلا از خانه من مي شنوي و مرا روي تخته غسل مي بيني. ابوالاديان گويد: عرض كردم: اي آقاي من! چون اين پيشامد واقع شود به جاي شما كيست؟ فرمود: هر كس جواب نامه هاي مرا از تو خواست او بعد من قائم [به امر امامت] است. عرض كردم: نشانه اي بيفزاييد. فرمود: هر كس بر من نماز خواند او است قائم بعد از من. عرض كردم: بيفزاييد. فرمود: هر كس به آنچه در هميان است خبر داد اوست قائم بعد از من، هيبت حضرت مانع شد كه من بپرسم در هميان چيست. من نامه ها را به مدائن رسانيدم و جواب آنها را گرفتم و چنانكه فرموده بود روز پانزدهم به »سرّ من رأي« برگشتم و در خانه اش واويلا بود و خودش روي تخته غسل بود. بناگاه ديدم »جعفر كذّاب« پسر علي، برادرش بر در خانه است و شيعه گرد او جمعند و تسليت مي دهند و به امامت تهنيت مي گويند. با حود گفتم: اگر امام اين است كه امامت باطل است؛ زيرا مي دانستم جعفر شراب مي نوشد و در »جوسق« قمار مي كند و تنبور هم مي زند. من نزديك او رفتم و تسليت گفتم و تهنيت دادم و چيزي از من نپرسيد. سپس »عقيد« [خادم حضرت عسكري] بيرون آمد و گفت: اي آقاي من! برادرت كفن شده است برخيز و بر او نماز بگذار. جعفر بن علي با شيعيان او كه اطرافش بودند وارد حياط شد و پيشاپيش شيعيان »سمّان« (عثمان بن سعيد عمري) بود و »حسن بن علي« معروف به »سلمه«. وقتي وارد صحن خانه شديم جنازه حسن بن علي بر روي تابوت كفن كرده بود. جعفر جلو ايستاد كه بر برادرش نماز بخواند. چون خواست »الله اكبر« بگويد؛ كودكي با صورتي گندمگون، موهايي مجعد و دندانهايي كه در بين آنها فاصله بود، از اتاق بيرون آمد و رداي جعفر را عقب كشيد و گفت: اي عمو! من سزاوارم كه به جنازه پدرم نماز گزارم عقب بايست. جعفر با روي درهم و رنگ زرد عقب ايستاد و آن كودك جلو ايستاد و بر او نماز خواند و [آنگاه حضرت عسكري] در كنار قبر پدرش به خاك سپرده شد. سپس [آن] كودك گفت: اي بصري! جواب نامه ها را كه با توست بياور. آنها را به وي دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه؛ باقي مي ماند هميان. سپس نزد جعفر بن علي رفتم كه داشت ناله و فرياد مي كرد و از دست آن كودك مي ناليد. »حاجز وشا« به او گفت: اي آقاي من! آن كودك كيست تا ما بر او اقامه دليل كنيم. گفت: به خدا من تاكنون نه او را ديده ام و نه مي شناسم.
ما هنوز نشسته بوديم كه چند نفر از قم آمدند و از حسن بن علي7 پرسش كردند و دانستند كه فوت شده است. گفتند: به چه كسي بايد تسليت بگوييم؟
عده اي به جعفر بن علي اشاره كردند. آنها بر او سلام كردند و او را تسليت دادند و به امامت تهنيت گفتند و اظهار داشتند كه نامه ها و اموالي كه با ماست بگو نامه ها از كيست و اموال چقدر است؟ جعفر از جا پريد و جامه هاي خود را تكان داد و گفت: از ما علم غيب مي خواهيد؟! خادمي از ميان خانه بيرون شد و به آنها گفت: نامه هايي كه با شماست از فلان و فلان است و در هميان هزار اشرفي است كه ده تاي آنها قلب است. آنها نامه ها و اموال را به دست او سپردند و گفتند: آن كه تو را به خاطر اينها فرستاده است او امام است...
شايان ذكر است كه در برخي از منابع تاريخي از »ابو عيسي متوكل« به عنوان كسي كه بر پيكر امام حسن عسكري7 نماز گزارده ياد شده است؛ امّا اين نقل تاريخي روايت شده را به اين صورت مي توان جمع كرد كه: ابتدا در خانه حضرت عسكري7 و با تعداد محدودي از خواص اصحاب بر پيكرشان نماز خوانده شده و بعد از آن، حضرت را براي تشييع جنازه به بيرون از خانه انتقال داده اند و در آنجا فرد ديگري به طور رسمي بر پيكر آن جناب نماز گزارده است.3
غيبت صغري
با شهادت امام حسن عسكري7 دوران امامت امام عصر7 آغاز شد و بنا به گفته بسياري از صاحبنظران دوران غيبت كوتاه مدت آن امام، كه از آن تعبير به »غيبت صغري« مي شود نيز از همين زمان يعني سال 260 ق. آغاز گرديد. اما برخي از اهل تحقيق برآنند كه آغاز غيبت صغري از همان زمان تولد حضرت، يعني سال 255 ق. بوده است.4
دوران غيبت صغري تا سال 329 ق. ادامه داشت كه بدين ترتيب بنابر ديدگاه اول طول اين دوران 69 سال و بنابر ديدگاه دوم طول اين دوران 74 سال خواهد بود.
غيبت كبري
از سال 329 ق. به بعد دوران ديگري از حيات امام عصر7 آغاز مي شود كه از آن تعبير به »غيبت كبري« مي كنيم، اين دوران همچنان ادامه دارد تاروزي كه به خواست خدا ابرهاي غيبت به كناري رود و جهان از خورشيد فروزان ولايت بهره مند شود.
اما در مورد وجه تقسيم بندي اين دو دوران بايد گفت كه در دوران غيبت صغري حضرت ولي عصر7 از طريق كساني كه به آنها »نوّاب خاص« اطلاق مي شود با مردم در ارتباط بودند و از طريق نامه هايي كه به »توقيع« مشهور است پرسش هاي شيعيان را پاسخ مي گفتند، اما در دوران غيبت كبري اين نوع ارتباط قطع شده و مردم براي دريافت پاسخ پرسش هاي ديني خود تنها مي توانند به »نواب عام« امام عصر كه همان فقهاي وارسته هستند، مراجعه كنند.
نوّاب خاص امام عصر
در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت صغري چهارتن از بزرگان شيعه عهده دار مقام نيابت و يا سفارت خاص امام عصر7 بودند كه اسامي آنها بدين قرار است:
- ابوعمرو عثمان بن سعيد عَمري؛
- ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد عَمري؛
- ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛
- ابوالحسن علي بن محمد سَمَري.
با توجه به اهميتي كه شناخت نواب اربعه در درك وضعيت دوران غيبت صغري دارد در اينجا با استفاده از كتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر شيعه مرحوم سيد محسن امين به شرح حال اين نواب مي پردازيم:
نخست؛ ابو عمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عَمْري، وي از قبيله بني اسد بود و نسبش به جدش، پدرف مادرش، جعفر عَمْري مي رسد. گويند: ابو محمد حسن عسكري7 به وي دستور داد كه كنيه اش را به كسر بگويد (عفمري). همچنين به وي عسكري نيز گفته مي شده است زيرا در منطقه نظامي سرّمن راي [سامرا] سكني داشته است. او را سمّان (روغن فروش) نيز مي خوانده اند. چون وي براي سرپوش نهادن بر كار اصلي خود به خريد و فروش روغن مبادرت مي كرد و هنگامي كه شيعيان، آنچه از مال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود، براي امام حسن عسكري7 مي آوردند، ابوعمرو آنها را از روي تقيه و ترس در خيك هاي روغن مي گذاشت و نزد آن امام مي برد. امام علي هادي7 نيز وي را به عنوان وكيل خود منصوب كرده بود و پس از آن امام، حضرت عسكري7 نيز وي را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدي7 انتخاب شد.
شيخ طوسي در كتاب الغيبة، درباره وي گفته است:
او استاد و مورد وثوق بود... و امام هادي7 در حق او فرموده بود: اين ابوعمرو، مورد اعتماد و امين است. آنچه به شما مي گويد از جانب من مي گويد و آنچه به شما مي دهد از جانب من مي دهد. همچنين يكي از اصحاب امام دهم7 از ايشان پرسيد: با چه كسي بايد معامله كنيم و از چه كسي بايد بگيريم؟ و سخن كدامين كس را بايد بپذيريم؟ امام7 فرمود: عمري مورد اعتماد من است. آنچه به تو دهد از جانب من است و آنچه به تو گويد از سوي من است پس سخن او را بشنو و از وي پيروي نما كه او مورد وثوق و امين است.
امام حسن عسكري7 نيز پس از وفات پدرش، در حق او گويد:
اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است. او محل اعتماد امام قبلي و مورد اعتماد من در زندگي و مرگ است. پس آنچه به شما گويد از سوي من مي گويد و آنچه به شما دهد از جانب من مي دهد.
عثمان بن سعيد همان كسي بود كه به هنگام غسل دادن پيكر پاك امام يازدهم7 بر جنازه آن حضرت، حضور داشت و مأموريت داشت كه كار كفن و حنوط كردن و به خاكسپاري آن امام را انجام دهد.
شيخ طوسي در همان كتاب مي گويد:
توقيعات صاحب الامر7 به دست عثمان بن سعيد و پسرش محمد، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مي رسيد. اين توقيعات حاوي امر و نهي و پاسخ به مسائل و به همان خطي بود كه در زمان امام حسن عسكري7 نوشته مي شد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر و پسر تأكيد داشته است تا آن كه عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت و7 پسرش وي را غسل داد و در سمت غربي بغداد در خيابان ميدان، در قبله الذرب او را به خاك سپرد.8
دوم: ابو جعفر محمدبن عثمان سعيد عَمري، شيخ طوسي در كتاب الغيبة از »هبةاللّه بن محمد« از استادانش روايت كرده است كه گفتند:
شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و كار خود را پس از مرگ عثمان به پسرش ابوجعفر واگذارده اند. شيعه برعدالت و اعتماد و امانت ابوجعفر به خاطر نصي كه دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او در زمان حيات امام عسكري7 است، اجماع دارد. همچنين پس از آنكه امام حسن عسكري7 در زمان حيات عثمان بن سعيد دنيا را بدرود گفت، بازهم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد و كسي در امانتداري وي به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتي كه در خصوص مسايل مهم شيعه بود به دست وي نوشته مي شد و به همان خطي بود كه در زمان حيات پدرش، عثمان بن سعيد، نگاشته مي شد.9
شيخ طوسي همچنين گويد:
چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت، فرزندش ابوجعفر محمدبن عثمان، به نص ابومحمد حسن عسكري7 به جاي پدر قرار گرفت. و پدرش عثمان طي فرماني وي را به سفارت امام قائم7 تعيين كرد.10 
امام حسن عسكري7 فرمود:
گواه باشيد بر من كه عثمان بن سعيد عمري وكيل من و فرزندش محمد وكيل فرزند من، مهدي شماست.11
و نيز آن حضرت7 به يكي از اصحابش فرمود:
عمري و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آنچه به تو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت كن كه آن دو مورد اعتماد و امانتند.12
از محمدبن عثمان روايت شده است كه گفت:
به خدا سوگند صاحب الامر هر سال در مواسم حج حاضر مي شود و مردم را مي بيند و مي شناسد. مردم نيز او را مي بينند اما نمي شناسند. و نيز در روايت آمده است كه از وي پرسيدند: آيا صاحب الامر7 را مي شناسي؟ گفت: آري. آخرين باري كه او را ديدم در كنار خانه خدا بود و مي فرمود: »خداوندا وعده ات را برايم محقق كن.«13
در گذشت وي در آخر جمادي الاولي سال 305 يا 304 ق. رخ داد و جمعاً وي در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان7 را عهده دار بود.14 وي را در كنار مادرش در خيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند. گويا مزار وي اينك در وسط صحراست.
سوم: ابوالقاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي، ابوجعفرمحمدبن عثمان دو يا سه سال پيش از وفاتش وي را به جانشيني خود انتخاب و معرفي كرد. وي سران و بزرگان شيعه را جمع كرد و به آنان گفت: اگر مرگ من فرا رسد كار به دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي خواهد بود. به من فرمان داده شده است كه او را پس از خود به جاي خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در كارهاي خود بر او تكيه كنيد.
در روايت ديگري آمده است كه از محمدبن عثمان پرسيدند:
اگر براي تو مسأله اي پيش آمد، چه كسي جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد: اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي جانشين من و سفير ميان شما و صاحب الامر7 است و وكيل او و مورد وثوق و امين است. پس در كارهاي خود به او رجوع كنيد و در مسايل مهم خويش به او تكيه كنيد. من به معرفي او مأمور شده ام و اينك او را معرفي كردم.15
ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق. درگذشت و در »نوبختيه« در دروازه پل شوك به خاك سپرده شد.16
چهارم: ابوالحسن علي بن محمد سمري، حسين بن روح به وي وصيت كرد و او به كاري كه بدان مأمور شده بود پرداخت.
شيخ طوسي در كتاب الغيبة به سند خود از »احمد بن ابراهيم بن مخلد« نقل كرده است كه گفت:
در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم، پس شيخ ابوالحسن علي بن محمد سمري، قدس اللّه روحه، آغاز به سخن كرد و گفت: خداوند علي بن حسين بن بابويه قمي (پدر شيخ صدوق) را رحمت كند. بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند. پس خبر رسيد كه علي بن حسين در اين روز وفات يافته است.17
در روايتي ديگر آمده است كه:
علي بن محمد سمري از بزرگان شيعه درباره علي بن حسين بن بابويه پرسيد؛ آنان پاسخ دادند.
پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به او گفتند: آنگاه سمري گفت: خدا شما را در مورد او اجر دهد ! او در همين ساعت وفات يافت. حاضران تاريخ را يادداشت كردند. پس از هفده يا هجده روز خبر آمد كه علي بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است.18
همچنين شيخ طوسي در همان كتاب به سند خود از سمري نقل كرده است كه وي چند روز پيش از وفات خود توقيعي از سوي امام زمان7 براي مردم آورد كه در آن چنين آمده بود:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. اي علي بن محمدسمري؛ خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مي ميري. پس كارت را سامان ده و به كسي به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مكن كه ديگر غيبت تامه واقع شده است. ديگر ظهوري نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتي دراز و بعد از آن كه دل ها سخت شد و زمين از ستم پر شد، به وقوع خواهد پيوست. به زودي از شيعيانم كساني خواهند آمد كه ادعاي ديدار مرإ؛ مي كنند. آگاه باشيد هر كس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي ديدار مرا كرد، دروغگو و مفتري است. و لاحول و لاقوة إلّا باللّه العلي العظيم.
راوي گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد علي بن محمد رفتيم ديديم نزديك است جان بدهد از او پرستش شد: چه كسي جانشين تو خواهد بود؟ گفت: خدا را امري است كه خود رساننده آن است.19
وفات علي بن محمد سمري در نيمه شعبان سال 328 يا 329 ق. رخ داد و پيكر وي در خياباني معروف به شارع خلبخي در جنب باب المحول نزديك نهر آب ابو عتاب، به خاك سپرده شد.
با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر، دوران غيبت صغري به سر آمد و شيعيان بيش از پيش از فيض وجود امام خود محروم گشتند. باشد تا پرده هاي غيبت به كنار رود و جمال دل آراي حجت حق آشكار شود.21

پي نوشت ها:
. ر.ك: امين، سيدمحسن، سيره معصومان، ص259.
. الصدوق، محمدبن علي بن الحسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 476-475، ترجمه با استفاده از ترجمه فارسي كتاب به قلم آية الله كمره اي.
. ر.ك: الصدر سيد محمد، تاريخ الغيبة الصغري، ص298.
. ر.ك: امين، سيدمحسن، همان، ص272.
. الطوسي، ابوجعفر محمدبن الحسن، كتاب الغيبة، ص214 - 215.
. همان، ص215.
. مؤلف كتاب سيره معصومان اظهار مي دارد كه: دستيابي به تاريخ وفات »عثمان بن سعيد« براي ما ميسّر نشد.
. الطوسي، محمدبن الحسن، همان، ص221.
. همان، ص216.
. همان، ص218.
. همان، ص216.
. همان، ص219.
. همان، ص221-222.
. اين روايتي است كه شيخ طوسي در كتاب الغيبة از ابونصر هبةاللّه بن محمدبن احمد كاتب نقل كرده است. پوشيده نيست كه اين مدت از زمان ولادت امام زمان7 يعني سال 255 ق. تا هنگام وفات محمدبن عثمان در سال 305 ق. بوده است. علاوه بر اين بايد يادآور شد كه محمدبن عثمان از هنگام ولادت امام زمان7 عهده دار سفارت آن حضرت نبوده است بلكه وي پس از مرگ پدرش عثمان، اين مسؤوليت را بر عهده گرفته است. و بايد از اين 50 سال كه شيخ طوسي ذكركرده پنج سال نخست زندگي امام قائم7 تا وفات امام عسكري7 و نيز مدت سفارت پدرش، عثمان، را تا هنگام مرگش كم كرد و مدت باقي مانده همان مدتي است كه محمدبن عثمان سفارت آن حضرت را به عهده داشته است.
. همان، ص227.
. ر.ك. همان، ص238.
. همان، ص242.
. همان، ص243.
. همان، ص243 - 242.
. همان، ص243.
. براي مطالعه بيشتر در مورد زندگي نواب خواص ر. ك: امين، سيد محسن، همان، ص272 - 227.

ماهنامه موعود شماره 28

 
بيانات مقام معظم رهبری در چهارمين نشست «انديشه‌هاى راهبردى»‌ با موضوع آزادی PDF
بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
اولاً خيلى خوشحالم و حقيقتاً خيلى متشكرم از يكايك حضار، بخصوص برادران و خواهرانى كه زحمت كشيده بودند، تحقيق كردند، مقاله تنظيم كردند، بعد كوشش كردند آن مقاله را خلاصه كردند - پيدا بود ديگر، مقاله‌ها كاملاً خلاصه شده بود - كه بايد خدا به ما توفيق بدهد، بتوانيم اصل مقاله‌ها را كه حالا چاپ كردند، در اختيار گذاشتند، وقت كنيم و ان‌شاءاللّه ببينيم. حالا بنده كه اقبال اين وقت پيدا كردن را بعيد است داشته باشم، اما دوستان خوب است به اصل مقالات مراجعه كنند و تأمل كنند؛ چون ما با اين مقوله كار داريم. همچنين از مجرى محترم و عزيزمان آقاى دكتر واعظزاده كه طبق معمول با سخنان كوتاه، مطالب زيادى را بيان ميكنند و با تظاهر كم، عقبه‌ى وسيعى از كار را با خودشان اين طرف و آن طرف ميكشانند، تشكر ميكنم. واقعاً ايشان و همكارانشان خيلى زحمت ميكشند؛ ميدانم.
لازم است يك تشكر ويژه هم از همه‌ى دست‌اندركاران بكنيم. خب، اين روزها مشاهده ميكنيد به تبع اين گلاويز شدن‌هائى كه استكبار جهانى و در واقع دشمن درجه‌ى يك آزادى، با كشور ما و با جمهورى اسلامى پيدا كرده - سر همين قضاياى اقتصادى و آثار آن بر عملكرد مجموعه‌ى حكومت و در زندگى مردم - طبعاً يك دغدغه‌ى عمومى در فضاى سياسى كشور وجود دارد؛ يعنى هيچكداممان فارغ از اين فكر نيستيم؛ در عين حال اين كار اصلى و اساسى و بلندمدت، دچار وقفه و تعطيل نشد؛ يعنى تقريباً به طور دقيق، طبق همان برنامه‌ريزى‌اى كه كرده بودند، اين اجلاس در زمان خود تحقق پيدا كرد. اين، بنده را، هم خوشحال ميكند، هم متشكر ميكند از همه‌ى دست‌اندركاران.
جمهورى اسلامى از برگزارى جلسات نشستهاى انديشه‌هاى راهبردى چند هدف عمده دارد، كه اين هدفها را ما نميخواهيم فراموش كنيم و از جلوى چشممان خارج كنيم.
ادامه مطلب...
 
بيانات مقام معظم رهبری در سومين نشست «انديشه‌هاى راهبردى»‌ با موضوع زن و خانواده PDF
سم‌الله‌الرّحمن‌الرّحيم‌
اللّهمّ سدّد السنتنا بالصّواب و الحكمة
خوشامد عرض ميكنم به همه‌ى برادران و خواهران، و تشكر ميكنم از شركت حضار محترم در اين كار دسته‌جمعىِ بسيار بااهميت. همچنين تشكر ويژه‌اى دارم از سخنرانان و سخنگويان؛ چه آنهائى كه مطالبى را عرضه كردند، چه آنهائى كه اعتراضاتى را بيان كردند. از رئيس و مدير برنامه، جناب آقاى دكتر واعظزاده هم صميمانه تشكر ميكنم؛ هم به خاطر اداره‌ى خوب اين جلسه، و هم بيشتر به خاطر تمهيد و سازماندهى اساسى‌اى كه براى شكل و محتواى اين جلسه، ايشان به كمك يك جمعى در طول چند ماه انجام دادند.

هدف از اين جلسه و اين نشستها، تبادل نظر عالمانه با جمعهاى نخبگانى است درباره‌ى مسائل اساسى كشور. اگر گفته ميشود انديشه‌هاى راهبردى، بله، در واقع سعى بر اين است كه به يك انديشه برسيم؛ منتها ميتوان تقسيم كرد، تنويع كرد؛ انديشه در باب عدالت، انديشه در باب زن و خانواده؛ بعد فهرست طولانى‌اى داريم در حدود بيست و چند موضوع، كه هر كدام از اينها عنوان انديشه رويش دارد؛ انديشه‌ها به اين لحاظ است؛ والّا بنا بر اين است كه اين جمع نخبگانى با زايش فكرى و معنوى و كمكى كه به اسلام و نظام جمهورى اسلامى خواهند كرد، ان‌شاءالله در هر زمينه‌اى به يك نظر واحد و يك انديشه‌ى واحد برسيم.
ادامه مطلب...