دوشنبه, 09 دی 1404
You are here:

انتخاب قالب

اطلاعات سایت

اعضا : 5711
محتوا : 302
بازدیدهای محتوا : 1312580

اوقات شرعی



جستجو

Loading
وفاق اجتماعی PDF
  پیش از هر چیز باید به کیفیت تکوین وفاق اجتماعی نظر کرد، چرا که وفاق امری قراردادی نیست و شاخصه های بیرو نی آن نیز با قرارداد حاصل نیامده است. سیر تکوین وفاق اجتماعی بی هیچ تردید از درون انسان ها به سوی بیرون آنهاست و بنابراین ، بحث در این معنا لزومآ به ایجاد و یا تقویت وفاق اجتماعی منجر نمی شود مگر آنکه نفس «معرفت نسبت به چگونگی ایجاد وفاق اجتماعی» را لازمه بقای آن بدانیم، که البته در این صورت این بحث را باید از لازم ترین مباحثی دانست که باید مورد طرح قرار گیرد. 

وقتی می پرسیم که «شاخصه های وفاق اجتماعی در جمهوری اسلامی چیست؟» باید توجه داشت که جمهوری اسلامی خود معلول و نتیجه یک وفاق اجتماعی است نه علت آن، و بنابراین، درست تر آن است که بپرسیم «علت تکوین وفاق اجتماعی بر حکومت جمهوری  اسلامی چیست؟»و قبل از این سوال، همان طور که گذشت، باید از چگونگی تکوین وفاق اجتماعی سوال کرد، چرا که ممکن است حکومتی که معلول یک وفاق اجتماعی نیست بر سر کار باشدچنان که رژیم شاهنشاهی ایران چنین بود، و در حالتی دیگر، ممکن است که مردم بر امر معینی که بعد ها به صورت شاخصه ای برای وفاق اجتماعی ظهور کند اتحاد و اتفاق و اجتماع پیدا کنند، حال انکه آن امر پیش از این قرارداد نشده باشد و یا از جانب حکومتی که بر سر کار است مورد تایید نباشد، چنان که مردم ایران بر رهبری امام امت (قدس سره) به وفاق رسیده بوده اند ، حال انکه حضرت او هنوز در تبعید بود.     

وفاق اجتماعی وقتی حاصل می آید که جامعه ای بر امری معین به اتفاق اتحاد دست یابند و چون فردی واحد عمل کنند_ و البته وفاق به این معنا هرگز مطلقآ به دست نمی آید و به طور نسبی وقتی « عموم » مردم بر امری اتفاق کنند معنای «وفاق» محقق شده است. 

از جانب دیگر، باید توجه داشت که هر چه عموم مردم بر آن اتفاق یابند لزومآ حقیقت و عدالت نخواهد بود و «اکثریت آرا» ضرورتآ متمایل به جانب حق و عدالت نیست، چنان که در دوران رایش سوم، راسیسم هیتلری امری بود که اکثریت مردم آلمان بر آن به اتفاق رسیده بودند . رای اکثریت مردم لزومآ «محترم» نیست و اگر قاعده حکومت ها بر این قرار گرفته است، نه به آن دلیل است که توافق اجتماعی بر امری معین ، میزان (تشخیص) حق از باطل است، بلکه به آن علت است که توافق اجتماعی لازمه ایجاد و بقای حکومت هاست. حکومت اگر غضب نشده باشد، عهدی است که عموم مردم با حاکمان بسته اند و به همین علت هم این توقع وجود دارد که در صورت وقوع جنگ، مردم داوطلبانه حضور یابند و عهدی را که بسته اند پاس دارند. 

سخن مولا در خطبه «شقشقیه» که فرمودند:....لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر ، و ما اخذ الله علی العلما ان لا یقاروا علی کظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقیت حبلها علی غاربها  بیانگر این حقیقت است که وجوب قبول خلافت درباره حضرت مولا علی(ع) به اجتماع این سه امر باز می گردد: بیعت کردن مردم، وجود نصرت کنندگان و پیمانی که خداوند از علما گرفته است برای یاری مظلومان؛ حال آنکه خلافت حق مطلق او بود. و البته این لفظ حق را نباید به مفهوم کنونی لفظ گرفت که در برابر «تکلیف» واقع می شود. در اینجا حق و تکلیف لازم و ملزوم یکدیگرند، اگر چه «حق خلافت» تا هنگامی که با «بیعت عموم مردم» جمع نشود، «اثبات تکلیف» محقق نمی شود. «اسقاط تکلیف» نیز در باب خلافت _که ظاهرآ ولایت است_ با عدم اقبال مردمان که در اینجا آن را «عدم وفاق اجتماعی» باید خواند، به انجام می رسد. پس وفاق اجتماعی اگر چه شرط تشکیل حکومت است و لازمه بقای آن، اما میزان (تشخیص) حق از باطل نیست. 

 درباره کیفیت تکوین وفاق اجتماعی نیز باید گفت که اگر چه عوامل بیرونی _همچون تبلیغات و..._ می تواند در رساندن مردمان به یک توافق اجتماعی موثر باشد، اما اصل، همان تحول درونی است که باید اتفاق بیفتد. تا این تحول درونی روی ندهد، عموم مردم بر یک امر واحد اجتماع و اتفاق نمی یابند و شاخصه های وفاق اجتماعی نیز خواه ناخواه همان اموری خواهند بود که مردمان بر آن به اتفاق رسیده اند. 

مردمانی که بر یک غایت واحد به اتفاق رسیده اند را باید «امت» خواند. در معنای امت این «غایت و ملت واحد» مستتر است. «ملت» را به معنای قرانی ان به کار برده ام که مرادف با معنای «دین و آیین» است و به مصداق آیاتی چند،و از جمله ثم اوحینا الیک ان اتبع ملة ابراهیم حنیفا، ملت در قران به همین مفهوم استعمال شده است. اگر لفظ «امت» صبغه ای دینی دارد به آن علت است که دین عمیق ترین و حقیقی ترین و ماندگار ترین امری است که می تواند مردمان را به یک «وفاق جمعی درونی» برساند و این وفاق جمعی درونی لازمه وفاق اجتماعی بر شاخصه های بیرونی است . آیه مبارک ان الله لا یغیر ما بقوم  حتی یغیر و ا ما با نفسهم در واقع شاهدی قرانی است بر این معنا که هر تغییر اجتماعی لاجرم بر یک تحول انفسی مبتنی است و تا این امر انفسی و درونی اتفاق نیفتد، وفاق اجتماعی ممکن نیست. 

در تاریخ این پنجاه سال اخیر برای اولین بار جدایی پاکستان از هند (1947) و تشکیل جمهوری اسلامی پاکستان (1956) و برای دومین بار انقلاب اسلامی ایران نشان داد که «دین» در جهت تکوین یک امت واحد ، در عرض سرزمین ، تاریخ ، آداب وسنن و زبان مشترک واقع نمی شود ، بلکه سایر اشتراکات اگر در طول «دین واحد» واقع نشوند قدرت و امکان ایجاد یک امت _ و یا به تعبیر امروزی ها ملت _ واحد را ندارند. 

تنها توافق اجتماعی ماندگار دین است، اگر چه تجربه نشان داده است که امور دیگری نیز می توانند برای مدتی کوتاه مردمان را به اتحاد و اتفاق و اتخاذ یک طریق ویا حکومت واحد راهبر شوند. تمدن غرب ، حکومت های ناسیونا لیستی و انقلاب کمونیستی روسیه شواهدی در تایید این مدعا هستند که اگر چه وفاق اجتما عی می تواند بر امری مغایر و حتی متضاد با «حکم فطرت و عهد ازلی انسان»_ یعنی الست بربکم قالوا بلی _ واقع شود، اما جز برای مدتی کوتاه پایدار نیست. تمدن غرب در حال فروپاشی است واین فرو پاشی نیز سیر تکوینی از درون به سوی بیرون دارد، نه بالعکس ؛ یعنی تحول انفسی انسان ها در رویکرد دوباره به عالم معنویت است که مبدا این فرو پاشی _ که به سرعت مراحل تکوین خود را طی میکند_ واقع شده است . 

تحقیقات ماکس وبر در جامعه شناسی ادیان نیز نشان داده است که حتی تمدن امروز که با انقلاب تکنولوژی تحقق یافته ، عرصه تعیین خویش را در یک وفاق جمعی دینی یافته است. اگر پوریتانیسم*  یا رفرم دینی مسیحیت وجود پیدا نمی کرد ، روحیه سرمایه داری که منشا انقلاب صنعتی است در اروپای غربی_و بالخصوص انگلستان _ بسط نمی یافت و بالتبع ، تمدن تکنولوژیک غرب نیز ظهور پیدا نمی کرد. ماکس وبر صراحتآ بیان میدارد که اگر پروتستانتیسم قرب به خدا را در هویت دنیایی بشر معنا نمی کرد و همچنان ملازمه قرب به مسیح با رهبانیت حفظ میشد، اروپا امکان رویکرد به روحیه سرمایه داری را نمی یافت؛ اگر چه پیش از انقلاب صنعتی ، زمینه تکوین رفرم در مسحیت را باید در تحولی انفسی جست و جو کرد که با رنسانس در جان بشر غربی واقع شده بود. 

وفاق اجتماعی می تواند بر تمام نیازهای واقعی و یا کاذب بشر وقوع پیدا کند، چنان که جمعی گرسنه در طلب نان قیام کنند و یا جماعتی از بردگان برای کسب آزادی اتفاق حاصل کنند و یا آن سان که در دنیای وارونه امروز مرسوم است جماعتی از همجنس بازان لغو قوانین مزاحم نیازهای کاذب خویش به تشکیل دمونسترانسیون ** ، اتحادیه و یا حزب اقدام کنند . اما این توافق های جمعی هرگز نمی تواند به طور وسیع و یا پایدار اتفاق بیفتد . نیازهای پایدار تر وجود بشر می تواند منشا و مبدا توافق هایی عمیق تر و ماندنی تر  را فراهم آورند، اما از همه نیازها قدرتمند تر و عمیق تر ، حکم فطرت و اقتضای عهد ازلی انسان است که در دین معنا می شود. 

احزاب نیز بر اساس توافق های جمعی ایدئولوژیک تاسیس میشوند، اما به مصداق "کل حزب بما لدیهم فرحون"، حزب بازی به گروه گرایی و ترجیح منافع حزب بر حقیقت می انجامد، و به این معنا در همین روزگار ما و در همین روزهای حاضر ، عملکرد هر دو جناح سیاسی متقابل _ راست و چپ شاهدی است بر این مدعا که یک حزب ، خواه نا خواه ، منافع حزبی خود را بر حقیقت ترجیح خواهد داد ، مگر آنکه چنین فرض کنیم که منافع یک حزب بتواند مساوی با حق و عدالت باشد که حتی در بهترین شرایط نیز امکان وقوع چنین امری به چشم عقل و منطق مستعبد می نماید. 

اگر به کیفیت تکوین انقلاب اسلامی از مبادی آن _که مساجد باشند بر محور غایاتی واحد، یعنی رهبر امت (قدس سره) و تاسیس حکومت اسلامی ،بنگریم به رای العین خواهیم دید که هیچ امر دیگری نمی توانست به طور طبیعی مردم را به اتفاق و اتحاد برساند و بزرگ ترین مصداق وفاق اجتماعی در تاریخ معاصر را متحقق کند. حتی « حزب جمهوری اسلامی» نیز که در غایات با حکومت جمهوری اسلامی اشتراک کامل داشت نیز نمی توانست در نهایت امر از یک هویت مستقل که او را تشخیص و وجود بخشیده بود اعراض کند و این هویت اگر عین هویت حکومت جمهوری اسلامی بود که خود به خود ضرورت وجود حزب از میان برمی خاست _ چنان که بعدها این امر اتفاق افتاد_ و اگر هویت حزب از هویت نظام متمایز بود ، این تمایزات در ادامه مسیر لاجرم منتهی به تعارض می شد. پس اگر نظام جمهوری اسلامی چنان که حق است می خواست حقانیت خود را در وفاق اجتماعی امت مسلمانان ایران پیدا کند ،می با یست که از اتکا به یک حزب خاص _ هر چند حزب جمهوری اسلامی _ پرهیز کند . 

وفاق اجتماعی مردم ایران بر دشمنی با نظام شاهنشاهی نیز مبتنی نبود ، اگر چه این دشمنی وجود داشت ؛ بغض آنان در برابر رژیم شاه به تبع حب آنان نسبت به امام (قدس سره ) و اسلام وجود پیدا کرده بود و بنابراین ، اگر حضرت او اصراری بر سرنگونی شاه نمی داشت، این امر توسط مردم واقع نمی شد. 

شریعت ظاهر دین است و حضرت امام امت (قدس سره) نه فقط عامل به شریعت ، که مظهر کامل حقیقت دین بود . وفاق اجتماعی بر محور دین نمی تواند در نسبت با شریعت که ظاهر دین است به وجود بیاید؛ وفاق اجتماعی باید در نسبت با حقیقت دین ایجاد شود که ولایت است. اگر درباره نماز گفته اند که تاسیس حکومت اسلامی برای اقامه نماز است، راست گفته اند ، چرا که نماز حقیقت دین را محفوظ می دارد و چنانچه همین نماز حقیقت خویش را گم کند و در ظواهر تشریعی نماز تحجر پیدا کند، هیچ گره ای را باز نخواهد کرد ، چنان که در عربستان سعودی نکرده است . در عربستان سعودی در اوقات نماز مردم را به ضرب باتون و شلاق به مساجد میرانند ، اما این نه تنها نمازی نیست که بتواند شیطان را براند، بلکه نقابی است که شیطان هم در پس آن پنهان می شود_ و شده است پس وفاق اجتماعی مردمان نسبت به ظاهر شریعت بیهوده است و دین را در جامعه تحقق نخواهد بخشید. باطن شریعت است که می تواند «امت واحد» را که مصداق وفاق اجتماعی مردمان بر یک دین است، متحقق سازد. 

  حقیقت دین اسلام در شریعت ظهور یافته است ، اما کدام شریعت؟ نماز و روزه و زکات و حج و انفاق و امر به معروف و نهی از منکر می توانند مبدل به صورت هایی شوند که درونشان اضداد خویش را پنهان کرده باشند، چنان که حج اگر به قصد چرخیدن بر گرد خانه سنگی انجام شود بت پرستی است و یا رجم شیطان هنگامی تحقق خواهد یافت که به فرمایش آن مظهر روح اللهی بشر، رجم شیاطین واقعی که آمریکا و اعوانش را نیز شامل میشود وقوع پیدا کند. خوارج نیز با انتساب به ظاهر شریعت شمشیر بر فرق سر باطن شریعت _ که مولا علی باشد _ کوبیدند. پس ولایت باطن شریعت است و اسلام آوردگان باید میزان را در تبعیت از ولایت بجویند، نه طول رکوع و سجود و زخم پیشانی، که خوارج نیز این همه را داشتند. 

اما از جانب دیگر، به بهانه این حکم نیز نمی توان تیشه بر اصل شریعت زد، آن سان که باطنی مسلکان زده اند. حراست از حقیقت دین را باید در حراست از مرزهای شریعت جست و جو و اگرنه ، میزانی برای تمییز متقیان از غیر آنان وجود ندارد . و بر این مبنا ست که حکم را باید بر ظاهر راند و "ان اکرمکم عند الله اتقیکم" را نمی توان چون قاعده ای که ظهور دنیایی باشد به کار گرفت. 

رویکرد به ولایت فقها مقتضای فطرت دینداری است و این امری است فراتر از مباحث فقهی گوناگون که در رد و یا اثبات ولایت فقها انجام میگیرد. انسان دیندار یا خود به اجتهاد رسیده است و یا از آنان که عالم به دین هستند تبعیت می کند و این وفاق اجتماعی امری است ملازم با دینداری. 

دینی که شریعت ظاهری ندارد _ همچون شینتو ئیسم *** ژاپنی ها _ و یا شرایع خاص خویش را به حداقل ممکن رسانده است، به راحتی با شریعت دنیای امروز که از لحاظ فلسفی مبتنی بر پوز یتیویسم  و متدو لوژیسم **** است و از لحاظ عملی با پرستش ابزار اتوماتیک ظهور پیدا کرده، قابل جمع است.دینی که شریعت ندارد چون خیمه ای است که دیرک ندارد و با نخستین طوفان بر چیده میشود. شریعت نیز که مجموعه احکام دین است نمی تواند کاملآ سیال باشد، چرا که اصلآ دین ثابت با قول و فعل ثابت ظهور پیدا میکند و اگر انتظار داشته باشیم که دینی حقیقت ثابت داشته باشد در عین شریعت سیال، نقض غرض کرده ایم . 

حقیقت دین اگر چه از یک جانب با حیرت و دهشت و رازباوری همراه است، اما از آنجا که نفس الامر یا واقعیت عالم ثابت است و روح انسانی نیز دراصل وجود خویش با این حقیقت ثابت متحد است، ناگزیر است از آنکه معرفت خویش را از عالم در آداب و سنن ثابتی متنزل کند و از طریق عمل به این آداب و سنن ثابت ، به عهد ازلی خویش وفا کند. 

حقیقت اسلام در شریعت ظاهر شده که در اصولی همچون نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر ثابت است، اما در بسیاری از مصادیق ، متغیر به اجتهاد زنده . اجتهاد زنده لازمه زنده ماندن شریعت و حکومت دین است ، چرا که اگر چه موضوعات همواره ثابت است ، اما مصادیق همواره در تغییرند و این تغییر مدام ایجاب می کند که اجتهاد نیز علی الدوام جوابگوی این تغییرات باشد. فقاهت از یک جانب به این معنا باز می گردد و از جانب دیگر به معنای تحت اللفظی خویش که از جمله در این آیه مبارک قرآن آمده است:قد فصلنا الایات لقوم  یفقهون. این توسع در معنای فقه را می توان در تمام طول تاریخ اسلام در حوزه ها ی علوم الهی پیدا کرد. در تمام طول این تاریخ ، به تناسب فلسفه و کلام و عرفان نظری مقوم این معنای از فقه بوده اند. 

علوم تجربی اگر فارغ از غایات توسعه تکنولوژیک و تبعات اجتماعی و سیاسی و اخلاقی آن ملاحظه شود، هرگز مقابله ای جدی با دین و دین داری نخواهند داشت.چرا که اصلآ این علوم که متکی بر تجربه هستند و علت ایجاد و توسعه شان نیاز بشر به استفاده از طبیعت است در عرض علوم نظری نیستند. این علوم جهان را فارغ از اغراض نیازمندانه بشر نمی بینند و امکان صدور احکام کلی درباره عالم را ندارند، اما وقتی باد عجب که لازمه حیات غفلت مندانه بشر روی این سیاره خاکی است در احکام جزئی این علوم دمیده میشود ، در نظر جاهل چنین می آید که می توان با این احکام جهان را تفسیر و تبیین کرد. متدولوژی علوم ما را بی نیاز از  فلسفه و علوم الهی نمی کند و از علوم طبیعی نمی توان انتظار داشت که احکام مابعدالطبیعی صادرکنند. توهمی که با فلسفه علم برای بشر امروز حاصل شده و خود را بی نیاز از فلسفه و علوم عقلی و الهی می بیند از آنجا ریشه گرفته که عقل نظری متدولوژیست ها ، به اقتضای کلی نگری فطری خویش ، بی آنکه خودشان بر این معنا آگاه باشند، احکام جزئی و ابطال پذیر علوم تجربی را بر عالم کلی اطلاق بخشیده است، غافل از آنکه پیدایش این احکام محدود به کنکاش ها و اغراضی غیر علمی است و صرفآ ماهیت کاربردی و جز در محدوده این اغراض و برای دورانی کوتاه پایدار نخواهند ماند. ضرورت این تلاش مستمری که از یک سو پراگماتیسم ***** حاد بشر امروز و از سوی دیگر اتوماتیسم منتزع از تکنولوژی _که حیاتش در عدم تامل و توقف است_ آن را ایجاب کرده اند ، علوم تجربی را هر چه بیشتر به سوی تخصصی شدن و خوض در جزئیات جدا افتاده از کل رانده است و این سیر، خواه نا خواه، متناقض با کل بینی و کل گرایی که عرصه حیات عقل نظری و الهی است عمل می کند. 

عالم جدید و لوازم آن را باید  در پرتو حکمتی که از تفقه در دین حاصل می آید شناخت، نه آن سان که خود خویشتن را معرفی می کند، اگر چه علوم تجربی نیز که محدود به اغراض الحادی بوده اند، جز برای چند قرن نتوانسته اند که بشر را از دین دور کنند و اکنون که عرصه مجهولات تا آنجا وسعت یافته است که بشر حقارت خویش را در برابر عظمت جهان مجهولات  به چشم می بیند، به ناچار بار دیگر روی به جانب عالم معنا آورده است. 

ما نمی توانیم به عالم جدید پشت کنیم و چشم از تکنولوژی و علوم جدید بپوشیم، اما در عین حال هرگز نخواهیم توانست بر محور توسعه تکنولوژی آن سان که در غرب روی داده است وفاق اجتماعی پیدا کنیم . توسعه تکنولوژی در غرب با غلبه روحیه سرمایه داری و نفی شریعت ملازمه داشته است و این امر به تبع تمدن غرب تنها در میان اقوامی محقق خواهد شد که هویت تاریخی مستقلی ندارند و یا در ذات دین و سنت ها یشان ممانعتی در راه رویکرد به این شریعت جدید که با اومانیستی غرب ظهور کرده است وجود ندارد در ژاپن نه تنها دین و سنت چون عاملی بازدارنده بر سر راه توسعه تکنولوزیک و رشد سرمایه داری عمل نکرده است، بلکه بالعکس، دین شینتو و سنتهای کهن ژاپنی چون خاک آماده ای است که شجره سرمایه داری و تکنیک در آن ریشه دوانده است. مهم ترین صفاتی که شینتو ئیسم را آماده گر قبول این روح جدید ساخته آن است که شینتوئیسم یک دین اسطوره ای و کاملآ ابتدایی است که نظام اخلاقی منسجم و معینی نیز ندارد و به عبارت دیگر ، این دین دارای شریعتی ثابت و معین نیست. 

روشنفکران غرب زده و یا وابسته در کشور ما ، با علم به این حقیقت که روح عرفان اسلامی _ و به عبارت بهتر عرفان شیعی _سد راه قبول شریعت علمی جدید است ، سعی دارند که با عرفی کردن تفکر غربی و اعمال رفرم های پروتستانتیستی در تفکر دینی، این مانع را از سر راه بردارند و بسیاری از روشنفکران متشرع نیز بدون خود آگاهی و از سر جهل نسبت به تبعات مساعی خویش، با این تلاش ها همراهی و هم سویی می کنند .تهاجم فرهنگی غرب علیه تفکر انقلابی اسلام نیز از همین خللی که در عزت و استقلال ملی _ که عین هویت دینی ماست _ توسط روشنفکران غرب زده داخلی ایجاد شده است مؤثر می افتد.حکایت این روشنفکران همان حکایت «اسب چوبی تروا» ست که در شکم خویش سربازان دشمن را پنهان داشته است . 

اگر این تفسیرهای پروتستانتیستی جدید از شریعت وجود نداشت، تهاجم فرهنگی شیطان اکبر،و حتی ماهواره، می توانست در نهایت به قوام و استحکام هر چه بیشتر رابطه این امت با دین رسول الله بینجامد، چرا که از یک سو تجربه تاریخی نشان داده که اسلام همواره از درون شکست برداشته و هجوم بیرونی فقط هنگامی مؤثر افتاده که نفاق در بنای مستحکم دین ایجاد خلل کرده است و از سوی دیگر ، اصلآ حقیقت اسلام در مبارزه با شیطان ظهور پیدا می کند، و این حکمتی است که در آفرینش شیطان وجود دارد. 

ذکر این نکته نیز لازم است که حکومت دینی تا هنگامی پا بر جاست که روحانیت، والیان حکومت باقی است . نظام اسلامی جسمی است که باید قابل روح دین باشد و اگر روحانیت دین اسلام در جسمانیت نظام حکومتی که خود را بدل از شریعت محسوب می دارد استحاله پیدا کند، حفظ چنین نظامی آن غرض اولیه و اصلی را که تاسیس حکومتی دینی بود نقض خواهد کرد . والیان حکومت اسلامی باید تا آنجا که ممکن است تشبه به رسول الله (ص)پیدا کند و تنها در همین صورت است که خواهند توانست ظاهر عالم جدید را با باطن دین اسلام جمع کنند و اگر نه ، خود مرعوب و مفتون غرب خواهند شد و طعمه شیاطینی که دام خویش را بر ظاهر شریعت گسترانده اند و بنابراین، وفاق اجتماعی بر ولایت فقها تا هنگامی پا بر جا خواهد بود که فقها و والیان حکومت خود را مصداق حقیقی فقیه و ولی حفظ کرده اند و اگر نه، این ولایت خود به خود اسقاط خواهد شد. 

وفاق این امت بر محور «ملیت» نیز امکان پذیر نیست. ملیت _ ناسیو نا لیسم _ اگر فارغ از معنای جدید آن لحاظ شود هرگز بدون معتقدات دینی و فرهنگ و ادب معنا نخواهد گرفت. ملت به مفهوم جدید(ناسیون) به خودی خود با لزوم حاکمیت ملی ملازم است و در این صورت ، دین مشتر ک یک امر کاملآ فرعی خواهد بود. الجزایر و پاکستان دو نمونه از حکومت های ناسیونالیستی هستند که در کشورهای مسلمان تاسیس شده اند. این صورت از ناسیو نالیسم نمی تواند مستقل از غایات و لوازم تمدن تکنولوژیک سرمایه داری موجود شود. والیان حکومت پاکستان سعی کرده اند ظاهر شریعت را با باطن تمدن جدید جمع کنند که خواه نا خواه در هیچ یک توفیقی آن سان که باید ندارد. 

هویت دینی و ملی ما یکی است ، چنان که ماهیت هر ملت بدون نسبت با دین و معتقدات مشترک تشخص و ظهور پیدا نمی کند و آنان که ناسیونالیسم را بهانه مخالفت با نظام اسلامی کرده اند باید به این پرسش جواب گویند که وفاق اجتماعی ما بر محور ملیت با رجوع به کدام دین محقق خواهد شد؟شاه معدوم دم از داریوش و کورش بزرگ می زد و ریا کارانه خود را سر سپرده آستان حضرت رضا (ع) می نماید، اما اطرافیان شاه و تئوریسین ها ی دروازه تمدن بزرگ در جلسات خصوصی ترشان آداب و آیین های زرتشتیان را نیز فقط در ظاهر احیا کرده بوده اند. آنها نابه خود دریافته بودند که موجودیت یک ملت بدون دین مشترک تحقق نمی یابد و اگر چه در باطن سرسپرده آستان ابلیس اکبر _ واضع شریعت جدید _ بودند ، اما رویکردشان به شکوه و عظمت دوران هخامنشیان و آداب زرتشتیان برای گریز از اسلام بود ، همان راهی که اکنون صدام یزید و حکام عربستان و اردن..... نیز در پیش گرفته اند. 

از جانب دیگر، نباید پنداشت که گرایش های ملی از هر نوع منافی وفاق اجتماعی ما بر ولایت فقیه و شریعت اسلام هستند. دیندارترین مردمان وطن دوست ترین مردمانند و" حب الوطن من الایمان "صدق محض است . تمامیت ملی ما را نیز در جنگ هشت ساله ،مؤمن ترین مردمان به دین اسلام حفظ کردند. 

داعیان ملی گرایی در جست و جوی  سوراخ هایی برای فرار از ولایت مطلق هستند و این بهانه را پیش کشیده اند. هویت فرهنگی این امت  نیز در عین آنکه نسبتی با فرهنگ جهانی دارد و نسبتی دیگر با فرهنگ های محلی و بومی ، معین و مستقل است و روشنفکران غرب زده به جای آنکه سرگردانی خود را به این امت نسبت دهند باید در اندیشه علاج خویش از التقاط فرهنگی بر آیند. 

وفاق اجتماعی بر دشمنی با ابلیس اکبر _ آمریکای جهانخوار و قداره بند _ نیز امری متحقق است ، مشروط بر آنکه مردمان صادقانه از قواعد جدید این مبارزه آگاه شوند. سیاست های خارجی جمهوری اسلامی، بدون رودر بایستی، گرفتار عدم تشخیص و حیرانی است و مردم ایران در طول سال هایی که از پیروزی انقلاب میگذرد آموخته اند که واقعیت را در عمل بجویند،نه در سخن . البته نمی توان انکار کرد که عالم سیاست پیچیدگی های خاص خویش را دارد و عامه مردم نیز از پیچیدگی گریزانند و بنابراین، شاید امکان نداشته باشد که مردمان در عالم پیچیده سیاست خارجی ورود پیدا کنند، اما آنها صداقت را در می یابند و اگر تا کنون نیز با وجود همه معضلات کمرشکن بر مبارزه پای می فشارند شاید علتی جز این نداشته باشد. 

گسترش تکنولوژی ارتباطات و پدیدارهای ویدئو وماهواره هم نباید که ما را  مرعوب کنند. اگر ما معتقد هستیم که دین اسلام عین فطرت بشر است نباید ترسی به دل راه دهیم و البته از این واقعیت نباید اسبابی برای غفلت زدگی خویش فراهم کنیم . اومانیسم مسلط بر عالم جدید اگر چه برای دورانی کوتاه سلطنت بر جهان و روان انسان ها را در کف دارد ، اما از انجا که بر حقیقت مبتنی نیست ، خواه نا خواه به بن بست محال خواهد رسید _که رسیده است _ و در این حالت ، چون عقربی که در محاصره آتش خود را نیش می زند، اسباب فروپاشی و اضمحلال را خود علیه خویشتن فراهم خواهد آورد و از درون فرو خواهد پاشید . فرو ریختن مرزهای جغرافیایی در جهان ارتباطات اگر چه در ظاهر به ضرر ماست، اما در باطن امر چنین نیست. غرب از فرو ریختن این مرزها بیشتر در وحشت خواهد افتاد ، چرا که سلطنت او بر فریب استوار است و هر چه بگذرد مردم جهان بیشتر به واقعیت امر پی خواهند برد. 

نمی خواهم بگویم که امپریالیسم خبری و یا ارتباطی وجود ندارد و یا ما باید در برابر ماهواره و ویدئو تسلیم شویم ، بلکه می خواهم بگویم همان سان که امپریالیسم سیاسی از درون خواهد پاشید ، امپریالیسم ارتباطی نیز عناصر منافی با ماهیت کنونی خویش را در ذات خود دارد و فی المثل اگر ما نمی توانیم ورود ویدئو را به کشور خود کنترل کنیم ، غرب هم از اعمال این کنترل عاجز است اکنون در افغانستان شبکه ویدئویی غیر رسمی مجاهدین افغانی ، عملا در خدمت غایات آنان ، مرزهای تبلیغاتی رژیم را انکار می کند. امپر یالیسم ارتباطی دیر یا زود ناگزیر خواهد شد که تسلیم حقایق شود و آن روز است که این عقرب خودش را نیش خواهد زد. 

عصر تمدن غرب و سیطره روح سرمایه داری بر بشر به پایان رسیده و عالم در محاصره حقیقت است . اکنون اگر چه شبکه قاچاق ویدئویی وفاق اجتماعی ما را بر محور دین و اخلاق مذهبی تهدید میکند ، اما حقیر این عرصه را آوردگاه مبارزه ای عظیم می بینم که بین آدم و دعوات شیطانی نفس اماره اش در گیر است .آدم فریب خورده و از بهشت حقیقت وجود خویش هبوط کرده ، اما دیگر توبه اش مقبول افتاده است و زود است که باز گردد: "فتلقی ادم من ربه کلمات فتاب علیه ." شیطان از سوراخ هایی که شبکه ویدئویی در خانه گشوده است سرک می کشد ؛ باید این شبکه را کنترل کرد، اما در عین حال ،  راه حسن استفاده از این مرزهای فروریخته بر ما بسته نیست. 
---------------------------------------------------
پی نوشت ها: 

*. Puritanisme :جنبشی در میان پرو تستان های انگلستان در قرنهای شانزدهم و هفدهم که اعضای آن خواهان ساده تر شدن مراسم و تشریفات کلیسا بودند.

**.Demonstration . تظاهرات 

***. Shintoisme: آیین اولیه مردم ژاپن . پیروان آیین شینتو امپراطو ژاپن را فرزند الهه خورشید می دانند.

****. Methodologisme .اعتقاد به اصالت متد  یا روش (علمی).

*****. Pragmatisme :فلسفه صلاح عملی . نظریه ای که حقیقت را عمدتا در نتایج و آثار عملی مترتب بر افکار و اعمال بشر جستجو می کند
 
دعای " اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطّاعَةِ " PDF

 

و نيز كفعمى در مصباح فرموده : اين دعاى حضرت مهدى صلوات اللّه عليه است :

 

 

 

اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطّاعَةِ وَ بُعْدَ الْمَعْصِيَةِ وَ صِدْقَ النِّيَّةِ وَ عِرْفانَ الْحُرْمَةِ وَ اَكْرِمْنا بِالْهُدى وَ الاِْسْتِقامَةِ وَ سَدِّدْ اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ وَ الْحِكْمَةِ وَ امْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَ الْمَعْرِفَةِ وَ طَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ وَ الشُّبْهَةِ وَ اكْفُفْ اَيْدِيَنا عَنِ الظُّلْمِ وَ السَّرِقَةِ وَ اغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ الْفُجُورِ وَ الْخِيانَةِ وَ اسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَ الْغيبَةِ وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمينَ بِالْجُهْدِ وَ الرَّغْبَةِ وَ عَلَى الْمُسْتَمِعينَ بِالاِْتِّباعِ وَ الْمَوْعِظَةِ وَ عَلى مَرْضَى الْمُسْلِمينَ بِالشِّفآءِ وَ الرّاحَةِ وَ عَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ عَلى مَشايِخِنا بِالْوَقارِ وَ السَّكينَةِ وَ عَلَى الشَّبابِ بِالاِْنابَةِ وَ التَّوْبَةِ وَ عَلَى النِّسآءِ بِالْحَيآءِ وَ الْعِفَّةِ وَ عَلَى الاَْغْنِيآءِ بِالتَّواضُعِ وَ السَّعَةِ وَ عَلَى الْفُقَرآءِ بِالصَّبْرِ وَ الْقَناعَةِ وَ عَلَى الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَ الْغَلَبَةِ وَ عَلَى الاُْسَراءِ بِالْخَلاصِ وَ الرّاحَةِ وَ عَلَى الاُْمَرآءِ بِالْعَدْلِ وَ الشَّفَقَةِ وَ عَلَى الرَّعِيَّةِ بِالاِْنْصافِ وَ حُسْنِ السّيرَةِ وَ بارِكْ لِلْحُجّاجِ وَ الزُّوّارِ فِى الزّادِ وَ النَّفَقَةِ وَ اقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ بِفَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

 
تشرف حاج شيخ محمد كوفي شوشتري PDF
متقي صالح ، حاج شيخ محمد كوفي شوشتري ، ساكن شريعه كوفه فرمود: در سال 1315 با پدر بزرگوارم ، حاج شيخ محمد طاهر به حج مشرف شديم .
عادت من اين بود كه در روز پانزدهم ذيحجة الحرام ، با كارواني كه به طياره معروف بودندرجوع مي كردم ، به خاطر آن كـه آنها سريع تر برمي گشتند.
تا حائل با آنها مي آمدم و درآن جا از ايشان جدا مي شدم و با صليب آمده ، آنها مرا به نجف مي رساندند،ولي در آن سال تا سماوه (از شهرهاي عراق ) همراه ما آمدند.
من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (كساني كه به نجف اشرف جنازه حمل مي كنند)براي ايشان قاطري كرايه كرده بودم ، تا او را به نجف اشرف برساند.
خودم هم سوار برشتر به همراهي يك جناز، مـسـيـر را مي پيموديم .
در راه نهرهاي كوچك بسياري بود وشتر من به خاطر ضعف ، كند حركت مي كرد.
تا به نهر عاموره ، كه نهري عريض وعبور نمودن از آن دشوار است ، رسيديم .
شتر را در نهر انـداخـتـيم و جناز كمك كرد تااز آن جا عبور كرديم .
كنار نهر بلند و پر شيب بود.
پاهاي شتر را با طـنـاب بستيم و او راكشيديم ، اما حيوان خوابيد و ديگر حركت نكرد.
متحير ماندم و سينه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقية اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل كردم و عرض نمودم :يا فـارس الـحـجـاز يـا ابـاصالح ادركني افلاتعيننا حتي نعلم ان لنا اماما يرانا و يغيثنا(آيا به فرياد ما نمي رسي ، تا بدانيم امامي داريم كه ما را هميشه مد نظر دارد و به فريادما مي رسد؟) ناگاه ، دو نفر را ديدم كه نزد من ايستاده اند: يكي جوان و ديگري كامل مرد بود.
به آن جوان سلام كـردم .
او جـواب داد.
خيال كردم كه يكي از اهل نجف اشرف است كه اسمش محمد بن الحسين و شغلش بزازي بود.

فرمود: نه من محمد بن الحسن (ع ) هستم .
عرض كردم : اين شخص كيست ؟ فرمود: اين خضر است و وقتي ديد من محزونم به رويم تبسم نموده و بناي ملاطفت را گذاشت و از حال من جويا شد.
گفتم : شتر من خوابيده است و ما در اين صحرا مانده ايم ، نمي دانم مرا به خانه مي رساند يا نه ؟ ايـشان نزد شتر آمد و پايش را بر زانوهاي آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد.
ناگهان شتر حـركـت كـرد، به طوري كه نزديك بود از جا بپرد.
دستش را بر سر آن حيوان گذارد، حيوان آرام شـد.
بـعد روي خود را به من كرد و سه مرتبه فرمود: نترس تو رامي رساند.
سپس فرمود: ديگر چه مي خواهي ؟ عرض كردم : مي خواهيد كجاتشريف ببريد؟ فرمود: مي خواهيم به خضر برويم (خضر مقام معروفي در شرق سماوه است ).
گفتم : بعد از اين شما را كجا ببينم ؟ فرمود: هر جا بخواهي مي آيم .
گفتم : خانه ام در كوفه است .
فرمود: من به مسجدسهله مي آيم .
و در اين جا، چون به سوي آن دو نفر متوجه شدم ،غايب شدند.
بـراه افـتـاديـم ، تا آن كه نزديك غروب آفتاب ، به خيمه هاي عده اي از بدوي ها رسيديم وبه خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم .
شيخ گفت : شما از كجا و از چه راهي آمده ايد؟ گفتيم : ما از سماوه و نهر عاموره مي آييم .
از روي تعجب گفت : سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست .
با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودي اش بحدي است كه اگر كشتي در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد! بالاخره بعد از قضيه ، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روي زمين خوابيد.
من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم : بنا بود كه تو مرا به منزلمان برساني .
تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و براه افتاد تا ما را به خانه رسانيد.
بـعدها آن شتر صبح ها از منزل بيرون مي آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول مـي شـد، بـدون آن كـه كسي از او مواظبت و نگهداري كند.
غروب هم به جايگاه خود در منزل ما برمي گشت .
و مدتها بر اين منوال بود.
پس از مدتي ، روزي بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم ، ناگاه شنيدم كه شخصي دو بار و به فارسي صدا مي زند: شيخ محمد اگر مي خواهي حضرت حجت (ع ) را ببيني به مسجد سهله برو.
و سه مرتبه به عربي صدا زد: يا حاج محمد ان كنت تريد تري صاحب الزمان فامض الي السهله .
(اگر مـي خـواهـي حـضـرت حـجـت (ع )را بـبيني به مسجد سهله برو) برخاستم و به سرعت به سوي مسجدسهله روانه شدم .
وقتي نزديك مسجد رسيدم در بسته بود.
متحير شدم و پيش خود گفتم : ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! همان وقت ديدم مردي از طرف مسجدي كه معروف به مـسـجدزيد است ، رو به مسجدسهله مي آيد.
با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولي ، كه فضاي قـبـل از مـسجد است ، رسيديم .
ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد.
من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده وبه او نگاه مي كردم .
ايشان سر را پايين انداخته ، دستها را از عبايش بيرون آورده بود،ديدم خنجري به كمرش بسته است .
ترسيدم و به فكر فرو رفتم .
دستش را بر در گذاشت و فرمود: خضير (تصغير كلمه خضر مي باشد) باز كن .
شخصي جواب داد: لبيك ، و در باز شد.
وارد فـضـاي اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم .
ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه مـي كردم .
داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه ؟ چندمرتبه پشت سر خود رانگاه كردم ، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است .
تـا مـقـداري از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم ، كه شيخ ‌حسن ، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: تو ديشب در مسجد بوده اي ؟گفتم : نه .
گفت : چه وقت به مسجد آمدي ؟ گفتم : صبح .
گفت : كي در را باز كرد؟ گفتم : چوپانهايي كه در مسجد بودند.
خنديد و رفت
كمال الدين ج 1، ص 126، س 29

 
نگرشي بر دوران غيبت صغري و نقش نواب خاص-1 PDF

يكي از مسائلي كه پيروان اديان‏و مذاهب گوناگون ، اعم از يهوديان ،مسيحيان ، زرتشتيان و مسلمانان وهمه ملل عالم بر آن اتفاق نظر دارند،مساله ظهور يك مصلح حقيقي ومنجي اعظم در آخرالزمان است. همه‏اديان و مذاهب حاكم بر جهان، ازكسي كه نجات‏دهنده بشريت وخاتمه‏دهنده به ظلم و ستم ، جنگ،فساد، فقر و ناامني است، سخن به‏ميان آورده و آمدن او را نويدداده‏اند. همه، چشم به راه و آماده‏اندكه شايسته‏ترين انسان روي زمين،پا به عرصه ظهور گذاشته ، كمال‏واقعي انسان را ارزاني بدارد، كژيهاو كاستي‏ها را ريشه‏كن سازد،فضيلت و تقوي را بگستراند و پرچم‏هدايت و ايمان را در همه جهان‏برافرازد. محروميت و ناكامي را ازميان برداردو بشر را از نعمت‏آسايش بهره‏مند سازد. چرا كه اين‏وعده الهي تخلف‏ناپذير است.

علامه طباطبايي رحمه الله در اين زمينه‏مي‏نويسد:

«بشر از روزي كه روي زمين‏سكني گزيده ، پيوسته در آرزوي‏يك زندگي اجتماعي مقرون به‏سعادت مي‏باشد و به اميد رسيدن‏چنين روزي قدم برمي‏دارد و اگر اين‏خواسته تحقق خارجي نداشت،هرگز چنين آرزو و اميدي در نهادوي نقش نمي‏بست ; چنانچه اگرغذايي نبود، گرسنگي نبود، اگر آبي‏نبود تشنگي تحقق نمي‏يافت و ... ازاين روي ، به حكم ضرورت (جبر)آينده جهان روزي را در برخواهدداشت كه آن روز جامعه بشري پر ازعدل و داد شده و با صلح و صفازندگي خواهند كرد و افراد انساني‏غرق فضيلت و كمال مي‏شوند و البته‏استقرار چنين وضعي به دست‏خودانسان خواهد بود و رهبر چنين‏جامعه‏اي منجي جهان بشري و به‏لسان روايات «مهدي‏» خواهد بود.» (1)

بنابراين ، اعتقاد به «مهدي‏» تنهايك باور اسلامي نبوده و رنگ خاص‏ديني ندارد، بلكه عنواني ست‏براي‏خواسته‏ها و آرزوهاي همه انسانهابا كيشها و مذاهب گوناگون وهمچنين ، بازتاب الهام فطري تمامي‏مردم است كه با همه اختلافاتشان‏در عقيده و مذهب ، دريافته‏اند كه‏براي انسانيت در روي زمين، روزموعودي خواهد بود كه با فرارسيدن آن ، هدف نهايي و مقصدبزرگ رسالتهاي آسماني تحقق‏مي‏يابد و طومار ستمگران درهم‏پيچيده مي‏شود.

آري ، جهان به سوي آينده‏درخشان و تكامل روحاني و عقلاني‏و نظام واحد و مستحكم ديني وغيبت صغري از زمان‏شهادت‏امام‏حسن‏عسكري‏عليه السلام‏در هشتم ربيع‏الاول‏سال‏260ق‏كه حضرت‏ولي‏عصر عليه السلام متولي امرامامت گرديد، آغاز شده وبا وفات «علي بن محمدسمري » چهارمين و آخرين‏نايب حضرت، در نيمه‏شعبان سال 329 ق پايان‏يافته است.

الهي،و عصر صلح و صفا و برادري‏و همكاري پيش مي‏رود . روز موعودنزديك است ، نشانه‏هايش يكي پس‏از ديگري ظاهر مي‏شود و ما درآستانه فرا رسيدن روز رهايي‏انسانها از زير يوغ استعمار واستبداد هستيم.

علي‏رغم اتفاق‏نظر تمام ملل دراصل وجود «مصلح‏» در مصداق وتطبيق آن اختلاف وجود دارد.روايات نقل شده درباره حضرت‏مهدي عليه السلام و بحث از نواب خاص آن‏حضرت كه در طول هفتادسال‏واسطه بين شيعيان و حضرت‏بوده‏اند و همچنين تجزيه و تحليل‏دوران غيبت صغري ، اين اعتقاد رااز محدوده «ذهن‏» به دنياي‏«واقعيات‏» مي‏آورد; يعني: او يك‏حقيقت فرضي و خيالي نيست‏بلكه‏يك موجود واقعي است و وجود او رااز آينده به حال انتقال داده است تا به‏جاي باور داشتن و چشم دوختن به‏نجات دهنده‏اي كه در آينده‏ناشناخته و دور پديد مي‏آيد ، به‏رهايي‏بخشي ايمان داشته باشيم كه‏اكنون هست و خود نيز همانند ديگرمنتظران ،چشم به راه رسيدن روزموعود است. بنابراين ، موضوع‏مهدي عليه السلام، نه انديشه چشم به راه‏نشستن كسي است كه بايد زاده‏شود ونه، يك پيشگويي است كه بايددر انتظار مصداقش ماند. بلكه‏واقعيت استوار و فردمشخصي است‏كه در ميان ما زندگي مي‏كند، ما رامي‏بيند و مانيز او را مي‏بينيم و دراندوه و شاديهامان شريك است. احاديث و نيز تاريخ غيبت صغري،اين باور را در جان مازنده مي‏كند كه‏مصداق آن مصلح و موعود منتظر ،كسي جز فرزند امام حسن عسكري‏عليه السلام و امام دوازدهم شيعيان حضرت‏مهدي عليه السلام نيست; كه وجودش به‏تجربه تاريخي ثابت‏شده است.

درباره مصلح جهان ، مسائل بس‏فراواني وجود دارد كه بيان و تحليل‏علمي و فلسفي آن ظرافت و دقت‏خاصي لازم دارد و محققان اسلامي‏در اين مورد كتابهاي فراوان ومقاله‏هاي متنوع به زبانهاي مختلف‏دنيا نوشته‏اند كه هر يك گوشه‏هاي‏مختلف اين حادثه را روشن‏مي‏سازد.

در ميان اين مسائل ، موضوع‏«غيبت‏» و مسائلي كه ارتباط مستقيم‏و غيرمستقيم با مساله غيبت دارند ،از اهميت‏خاصي برخوردار است ،لذاضروري به نظر مي‏رسيد اين‏موضوعات را به عنوان مباحث‏مقدماتي به صورت اجمالي بررسي‏كنيم و در مراحل بعدي به مباحث‏مورد نظر كه بررسي زندگاني نواب‏خاص امام زمان عليه السلام است، بپردازيم.

غيبت

امام مهدي عليه السلام بنابر قول‏مشهور، در سال 255 ق چشم به‏جهان گشود . پنج‏سال بعد، پس ازشهادت امام حسن عسكري عليه السلام‏ماموران دستگاه عباسي ، به خانه‏امام عليه السلام هجوم برده و در جستجوي‏فرزند و جانشين آن حضرت‏برآمدند. از اين حادثه و پيشامد،معلوم شد كه خطر جدي جان امام‏آينده را تهديد مي‏كند. لذالازم بودجهت محفوظ ماندن جان باقيمانده‏سلسله امامت و سلاله نبوت ومصلح بزرگ بشريت ، اقدامي جدي‏به عمل آيد و به همين خاطر حضرت‏از تيررس چشمان كارگزاران خلفاي‏عباسي پنهان گرديد.

غيبت امام زمان عليه السلام براي‏شيعيان بسيار سخت و دشوار بود واحتمال قوي بود كه در اين دوران‏دچار حيرت و سرگرداني و تشتت‏شوند، ولي براي اين كه شيعيان به‏غيبت امام عليه السلام عادت كنند و باغيبتش دچارشك و ترديد نشوند واحساس وحشت نكنند، پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله وسلم و ائمه معصومين عليهم السلام ازسالها قبل ، تدابير لازم را انديشيده‏بودند و در بيانات نوراني و پرمحتواي خويش ، مساله غيبت را به‏طور گسترده يادآوري نموده وافكار عمومي را جهت پذيرش غيبت‏مهيا ساخته بودند. (2)

برخي از محدثين شيعه ، اخبارمربوط به امام زمان عليه السلام و غيبت آن‏حضرت را از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و ازائمه معصومين عليهم السلام به ترتيب نقل‏كرده‏اند. (3)

در آن احاديث اوصاف وويژگيهاي غيبت ، بيان شده و درطول تاريخ طبق آن به وقوع پيوسته‏كساني كه در دوره غيبت‏صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي‏شده بودند ، «نايب خاص‏»ناميده شده و نايبان خاص‏امام زمان عليه السلام را نواب خاص‏«نواب اربعه‏» مي‏گويند.

است. وقوع غيبت‏حضرت ، خود ،يكي از دلايل قطعي صدق اين‏احاديث و صدق اين احاديث هم ، دليل‏قطعي بر صحت امامت او، و دليل‏روشني بر اين كه «مهدي موعود»جز او كس ديگري نيست، زيرا چنين‏ويژگيهايي در غير او ديده نشده‏است.

غيبتي كه در احاديث پيشگويي‏شده بود، در دو مرحله به وقوع‏پيوست:

غيبت صغري

به دوره‏اي از غيبت اطلاق‏مي‏شود كه امام زمان عليه السلام از انظارعمومي غايب بوده و نايباني راانتخاب كرده بود، تا توسط آنان باشيعيان در ارتباط باشد. براي آغازغيبت صغري ، مبدا دقيقي، در دست‏نداريم كه بتوانيم بدان اشاره كنيم وبگوييم مثلا در فلان روز يافلان‏ساعت آغاز شده است، بلكه به طوركلي مي‏توان گفت: غيبت صغري اززمان شهادت امام حسن عسكري‏عليه السلام در هشتم ربيع‏الاول سال 260 ق‏كه حضرت ولي عصر عليه السلام متولي‏امر امامت گرديد، آغاز شده و باوفات «علي بن محمد سمري »چهارمين و آخرين نايب حضرت، درنيمه شعبان سال 329 ق پايان يافته‏است.

مدت غيبت صغري

طبق آنچه كه بيان شد، مدت‏غيبت صغري نزديك به 70 سال‏است. ليكن برخي مدت آن را 74 سال‏نوشته‏اند. (4) اين دسته از علما، مبداغيبت صغري را، سال تولد آن‏حضرت; يعني سال 255 ق، به‏حساب آورده‏اند. به نظر مي‏رسد،70 سال نزديك به واقع باشد; زيرا باوجود اينكه امام زمان عليه السلام در زمان‏حيات پدرش، غايب از ديدگان بود،ليكن اين غايب بودن از غيبت صغري‏محسوب نمي‏شود; چون در زمان‏حيات پدربزرگوارش، منصب ومسؤوليت امامت را به عهده نگرفته‏بود و بعد از وفات پدر متولي امامت‏گرديد و وقتي ما از غيبت او بحث‏مي‏كنيم ، مراد ما آن غيبتي است كه‏همراه و ملازم با امامت‏باشد نه هرغيبتي . بنابراين ، غيبت صغري;يعني: غيبتي كه وصف امامت وداشتن نواب خاص ، همراه و ملازم‏آن باشد و چنين غيبتي از هشتم‏ربيع‏الاول سال 260 ق شروع و درنيمه شعبان سال 329 ق خاتمه يافته‏است. (5)

غيبت كبري

پس از سپري شدن دوره غيبت‏صغري ، غيبت كبري و طولاني باخاتمه نيابت‏خاصه و مكاتبات‏حضرت با نواب ، شروع شده و تا به‏امروز ادامه دارد. ويژگيهاي اين‏غيبت در ادامه بحث روشن خواهدشد.

پيشگويي دو نوع غيبت

احاديث‏بسياري از ائمه هدي‏عليهم السلام‏و پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده ، كه درآنها براي حضرت دو نوع غيبت‏پيش‏بيني كرده‏اند. اين بخش از بحث‏و روايات مربوط به آن و تحقق عيني‏آنها در خارج، براي ما شيعيان‏اهميت‏خاصي دارد و جواب برخي ازاشكالات و ايرادهايي است كه برخي‏نويسندگان معاصر ، در اثربي‏توجهي يا از روي غرض واردكرده‏اند. بنابراين ، براي روشن شدن‏حقيقت‏به دو نمونه از آن احاديث‏اشاره مي‏كنيم.

.امام علي عليه السلام به نقل از پيامبراكرم صلي الله عليه وآله وسلم مي‏فرمايد:

«... ثم يغيب عنهم امامهم ماشاءالله و يكون له غيبتان: احدهمااطول من‏الاخري، ثم التفت الينارسول‏الله فقال رافعا صوته : الحذرالحذر اذا فقدالخامس من ولدالسابع‏من ولدي‏»

...سپس امامشان تا مدتي كه خدابخواهد از ديدگان پنهان مي‏گردد ، و براي‏او دو غيبت‏خواهد بود كه يكي از آنهاطولاني‏تر از ديگري است . سپس رسول‏خداصلي الله عليه وآله وسلم نگاهي به ما كرد و با صداي بلندفرمود: هشيار و آگاه باشيد هنگامي كه‏پنجمين از نسل هفتمين فرزندم از ديده‏هاناپديد شود. (6)

.امام صادق عليه السلام مي‏فرمايد:

«للقائم غيبتان: احداهما طويلة‏والاخري قصيرة، فالاولي يعلم‏بمكانه فيها خاصة من شيعته،والاخري لايعلم بمكانه فيهاالاخاصة مواليه في دينه‏» (7)

براي قائم عليه السلام دو غيبت است:يكي‏طولاني و ديگري كوتاه، در اولي تنهاخواص شيعيان از جايگاه او مطلع خواهندبود، در دومي فقط نزديكترين خواص اوكه متصدي خدمت او هستند (8) از جايگاه‏وي باخبر خواهند بود.

احاديث زيادي درباره پيشگويي‏دو نوع غيبت وارد شده است كه فقطنه حديث در «غيبت نعماني‏» نقل شده‏است. محمد بن‏ابراهيم‏نعماني، كه ازاعلام قرن چهارم هجري است، بعداز نقل اين احاديث، چنين نتيجه‏گيري‏مي‏كند:

«اين احاديثي كه بيانگر دو غيبت‏براي قائم عليه السلام است ، احاديثي است‏كه بحمدالله نزد ما از صحت‏برخوردار است و خداوند گفتارامامان راروشن نموده و دليل‏راستگويي ايشان را در آن آشكارساخته است.» (9) در عين حال «ساشدنيا» ازنويسندگان معاصر، مي‏نويسد:

«قابل توجيه است‏بپذيريم كه‏دوران غيبت صغري، كه‏نواب خاص امام زمان عليه السلام‏در آن دوره ، مسؤوليت‏نيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال ازتاريخ را به خوداختصاص دادند، مصادف‏و مقارن با خلافت‏شش تن‏از خلفاي عباسي بوده‏است.

تقسيم غيبت كوتاه و طولاني ، ابداع‏فقهاي اماميه باشد، در تاييد اين‏تقسيم‏بندي ، احاديث‏ياابداع شده ياتفسير گرديده‏اند تا وضعيت راآنچنان كه ظاهر شده باآن تطبيق‏دهند.» (10)

چنين نظريه‏اي بسي ناانصافي‏است، چون اعتقاد به دو غيبت ، پس‏از رحلت نايب چهارم به وجودنيامده و توسط علماي شيعه ابداع‏نشده است، بلكه اين موضوع ، سالهاقبل از غيبت صغري در گفتارنوراني‏پيامبر اكرم و امامان پيشين ما بيان‏شده‏بودوعلماي‏شيعه‏آن‏راجمع‏آوري‏كرده و تبيين نمودند. (11)

نيابت

در هيچ يك از دو غيبت ، صغري‏و كبري، پيوند امام دوازدهم حضرت‏حجة‏بن‏الحسن‏المهدي عليه السلام با مردم،به طور كلي، گسسته نبوده است;زيرا در هر دو غيبت، امر «نيابت‏»وجود داشته و دارد و از طريق‏نايبان، ارتباط امام بامردم برقراربوده است.

همان طوري كه گفتيم ، غيبت‏امام دوازدهم عليه السلام به دو مرحله‏تقسيم گشت و به تبع آن ، نيابت نيزهمين گونه است; يعني ، داراي دومرحله است و دوگونه: نيابت‏خاصه،در غيبت صغري ، و نيابت عامه ، درغيبت كبري. (12)

نيابت‏خاصه و نيابت عامه

نيابت‏خاصه ، آن است كه امام‏اشخاص معين و مشخصي را نايب‏خود قرار دهد و به اسم و رسم او رامعرفي كند، همان طوري كه امام‏حسن عسكري عليه السلام اين كار را انجام‏داد و فرمود:

«العمري وابنه ثقتان ، فمااديااليك عني فعني يؤديان و ما قالا لك‏فعني‏يقولان‏» (13)

عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش(محمدبن عثمان) مورد اعتماد هستند، هرچه آنها به تو برسانند از من مي‏رسانند وآنچه به تو بگويند از جانب من مي‏گويند.

و در جاي ديگر فرمود :

«و اشهدوا علي ان عثمان بن‏سعيدالعمري وكيلي و ان ابنه‏محمدا وكيل ابني مهديكم‏» (14)

گواه و شاهد باشيد كه عثمان بن‏سعيد عمري (نايب اول) وكيل من است وفرزندش محمد بن عثمان (نايب دوم) وكيل‏فرزند من، مهدي شمااست.

حضرت‏حجة‏بن‏الحسن‏المهدي‏عليه السلام‏نايبان بعد از عثمان بن سعيد (نايب‏اول) رابه وسيله نايب قبلش معين‏مي‏كرد و به مردم معرفي مي‏نمود.

نيابت عامه ، آن است كه امام عليه السلام‏ضابطه‏اي كلي و صفات ومشخصاتي را معرفي و بيان مي‏كند،در هر عصري آن صفات وويژگيهاي معين در هر فردي از افرادوجود داشته باشد ، نايب عام امام‏عليه السلام شناخته مي‏شود. همان‏طوري‏كه در احاديث اين ضابطه كلي بيان‏شده است.

امام زمان عليه السلام در توقيع اسحاق‏بن يعقوب كه به دست‏محمدبن‏عثمان (نايب دوم) صادرگشت، فرمود:

«و اما الحوادث الواقعة فارجعوافيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي‏عليكم و انا حجة‏الله‏» (15)

و اما رويدادها و پيشامدهايي كه درآينده روي خواهد داد، درباره آنها به‏راويان حديث ما رجوع كنيد; زيراكه آنهاحجت من‏برشمايند ومن‏حجت‏خدامي‏باشم.

و امام صادق عليه السلام فرمود:

«و اما من كان من‏الفقهاء صائنالنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه‏مطيعا لامر مولاه فللعوام ان‏يقلدوه‏» (16)

هر كس از فقها نفس خود را از معاصي‏و محرمات نگهداري كند و دين خود را حفظنمايد و مخالف هواي خود و مطيع مولاي‏خود باشد، پس عوام (كسي كه فقيه نيست‏و قدرت استنباط ندارد) بايد از آن تقليدبكنند.

بنابراين ، كساني كه در دوره‏غيبت صغري، نيابت داشتند و بااسم و مشخصات معرفي‏شده‏بودند،«نايب خاص‏» ناميده شده و نايبان‏خاص امام زمان عليه السلام را نواب خاص‏«نواب اربعه‏» مي‏گويند. و كساني كه‏از آغاز غيبت كبري نيابت داشته‏اندو بر طبق ضابطه معين شده از طرف‏ائمه معصومين عليهم السلام به نيابت‏رسيده‏اند، «نواب عام‏» ناميده‏مي‏شوند.

خلفاي دوران غيبت صغري

دوران غيبت صغري، كه نواب‏خاص امام زمان عليه السلام در آن دوره ،مسؤوليت نيابت را به عهده داشتند ونزديك به هفتادسال از تاريخ را به‏خود اختصاص دادند، مصادف ومقارن با خلافت‏شش تن از خلفاي‏عباسي بوده است.

در اين دوره از تاريخ ، حوادث وجريانهاي بزرگ و جنگهاي مكرري‏به وقوع پيوسته است كه بررسي‏آنها كتاب مستقلي را مي‏طلبد. مااكنون درصدد بيان اين جريانها ونگارش شرح حال و تاريخ تفصيلي‏هنر عباسي‏ها آن بود كه‏خودشان را جزء آل محمدبه قلم آوردند تا جنبش ونهضت را به نفع خود اداره‏كنند.

اين افراد نيستيم ، بلكه جهت آگاهي‏اجمالي به ذكر اسامي، بعضي‏ويژگيها و مدت خلافت هر كدام و آن‏قسمت از زندگانيشان كه مرتبط باجريان غيبت صغري، و نواب خاص‏و شيعيان باشد، اكتفا خواهيم نمود.

قبل از ورود به شرح اجمالي‏خلفا، لازم است‏به عنوان مقدمه،مطالبي را درباره خلفاي عباسي‏يادآور شويم.

نخستين‏خليفه ابوالعباس (17) ملقب به سفاح (خونريز)، روزدوازدهم ربيع‏الثاني سال 132 ق دركوفه، به اتفاق آراء طرفداران خود،بر كرسي خلافت نشست.

وي بر منبر ايستاده، خطبه‏اي‏خواند و در طي آن خود و خانواده‏خود را اهل‏بيت پيامبر و آل محمد وذوي‏القربي و عشيرة‏الاقربيين ناميدو آيات راجع به اهل بيت و حقوق آنهارا ذكر كرد.

هنر عباسي‏ها آن بود كه‏خودشان را جزء آل محمد به قلم‏آوردند تا جنبش و نهضت را به نفع‏خود اداره كنند. (18)

سرانجام ، بني‏عباس به نام اهل‏بيت عليهم السلام خلافت را، بعد از سرنگوني‏بني‏اميه به دست گرفتند، و در ابتداي‏كار، روزي چند به مردم و علويين‏روي خوش نشان دادند; حتي به نام‏انتقام علويين، بني‏اميه را قتل عام‏كردند و قبور خلفاء بني‏اميه راشكافتند و هر چه يافتند، آتش‏زدند. (19) اما ديري نگذشت كه شيوه‏ظالمانه و خصمانه بني‏اميه را پيش‏گرفتند و در بيدادگري وبي‏بندوباري ، هيچ گونه فروگذارنكردند و علويين را دسته دسته‏گردن زدند و يا زنده زنده دفن‏كردند. (20)

يكي از ويژگيهاي خلفاي عباسي‏كه در همه آنها مشترك است،مشغول بودن و پرداختن به لهوولعب ، خوشگذراني شراب خواري،شب‏نشيني‏ها و بي‏توجهي به شؤون‏زندگي مردم است. خوشگذراني ،شراب خواري ، محفل و مجلسهاي‏كذايي اينان روشنتر از آن است كه‏احتياج به استشهاد داشته باشد;زيرا كتب تاريخ مملو از اين گونه‏شواهد است.

بهترين موردي كه مي‏توان دراين‏باره ذكر كرد، جريان برخوردمتوكل با امام هادي عليه السلام است.درباره امام هادي عليه السلام نزد متوكل،سخن‏چيني و سعايت‏شد كه نامه‏هاو سلاحهاي مهمي از شيعيان درمنزل حضرت وجود دارد و آن‏حضرت انگيزه خلافت داشته و فكرزمامداري را در سر مي‏پروراند . به‏همين خاطر، متوكل عده‏اي از تركهارا مامور كرد كه شبانه به خانه‏حضرت، هجوم برده و تفتيش‏نمايند. آنان شبانه به خانه امام‏ريختند، امام را در اطاقي ديدند كه‏عبا بر دوش ، عمامه به سر و رو به‏قبله ، بر روي زمين بدون فرش‏نشسته است و آياتي از كلام‏الله‏مجيد، پيرامون عذاب و وعد و وعيد،قرائت مي‏كند. به همان وضع‏حضرت را گرفته و پيش متوكل‏بردند، وقتي وارد شدند، متوكل‏جامي از شراب در دست داشت ومشغول ميخوارگي بود، تا حضرت‏را ديد، احترام كرد و كنار خود نشاندوجامي كه در دست داشت‏به‏حضرت تعارف كرد ، حضرت‏فرمود: «مرا معذور و معاف دار،گوشت و خون من هرگز به شراب‏آلوده نشده است.» (21)

نمونه‏هاي ديگر از اين قبيل درتاريخ بسيار است. بلي فقط‏«المهتدي بالله‏» از اين روش مستثني‏است و از نظر راه و روش بهتر ازهمه آنها بود; ميان عباسيان اين‏شخص مانند عمربن عبدالعزيز درميان بني‏اميه به شمار مي‏رفت. (22)

يكي ديگر ، از ويژگيهاي خلفاي‏عباسي، دشمني با خاندان رسالت،ايجاد نفرت نسبت‏به علويين، تبعيد،زنداني كردن ، كشتن و فشار بر آنان‏است. در اين فكر ميان خليفه ، سران‏قوم، ارتش و وزرا، فرقي نبود و همه،هم عقيده بودند. اين تفكر درسراسرتاريخ خلافت عباسي به‏چشم مي‏خورد، ليكن بر حسب‏اختلاف اشخاص و روحيه‏ها درادوار مختلف شدت و ضعف پيدامي‏كرد.

شواهد تاريخي زيادي داريم كه‏اين مطلب را اثبات مي‏كند، ولي ما به‏چند نمونه از آنها اشاره مي‏كنيم.

. جنايات متوكل نسبت‏به‏آل علي عليهم السلام

متوكل در دشمني با خاندان‏رسالت ، در ميان خلفاي عباسي‏نظير نداشت، بويژه با علي عليه السلام‏دشمني سرسختي داشت و آشكاراناسزا مي‏گفت و در بزمهاي شبانه‏كسي را وا مي‏داشت كه تقليد آن‏حضرت كند و خود هم مي‏خنديد درسال 236 ق امر كرد قبه ضريح‏حضرت امام حسين عليه السلام را در كربلاو همچنين خانه‏هاي بسياري كه دراطرافش ساخته بودند، خراب و بازمين يكسان نمودند و دستور دادآب به حرم امام عليه السلام بستند و زمين‏قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تابه كلي اسم و رسم مزار فراموش‏شود. (23)

در زمان متوكل، وضع زندگي‏سادات علويين كه در حجاز بودند ،به مرحله رقت‏باري رسيده بود; به‏گونه‏اي كه زنهاي ايشان ساترنداشتند و عده‏اي از ايشان، چادري‏كهنه داشتند كه در اوقات نماز آن راءبه نوبت پوشيده ، نماز مي‏خواندند.نظير اين فشارها را ، به سادات علوي‏كه در مصر بودند، نيز ، واردمي‏ساخت. (24)

. تحت نظر گرفتن ائمه‏عليهم السلام‏وسركوبي‏نهضتهاي‏علوي

اين سختگيريها و فشارها هر چه‏به طرف دوران غيبت صغري نزديك‏مي‏شد، زيادتر مي‏گرديد. ائمه ما،بويژه در زمانهاي نزديك غيبت‏صغري مدت زيادي در دنيانمي‏ماندند، در عنفوان جواني به‏پيشگاه خدا مي‏شتافتند.امام جوادعليه السلام (طبق روايات شيعه) در سال‏220 ق به تحريك معتصم ، خليفه‏عباسي، به دست همسر خود، كه‏دختر مامون بود، در سن 25 سالگي‏مسموم و شهيد شد. (25)

امام هادي عليه السلام در سال 254 ق(بر طبق روايات شيعه) در سن 41سالگي ، به دست معتز خليفه عباسي‏با سم به شهادت رسيد. (26) امام حسن‏عسكري عليه السلام را در سال 260 ق (بنابه بعضي از روايات شيعه) به‏دسيسه معتمد، خليفه عباسي، درسن 28 سالگي مسموم كردند وشهيد شد. (27) عمر كوتاه اين امامان‏راستين ، نشانه اين است كه خلفابراي سركوبي و مخفي نگاه داشتن‏وجود امامان ، گر چه به صورت غيرمستقيم ، تا چه اندازه كوشش‏داشته‏اند.

پي‏نوشتها:

.طباطبايي ،سيد محمد حسين، شيعه دراسلام، ص 220.

. براي اطلاع يافتن به مضامين اين روايات‏ر.ك: اثبات‏الهداة، ج 6، ص 386، حديث 97;فيض الاسلام، نهج‏البلاغه، كلمات قصار،شماره 139; كليني، محمدبن‏يعقوب، اصول‏كافي، ج 2، باب غيبت، ح‏1،15; طوسي، محمدبن حسن، كتاب‏الغيبة، ص 160، ح 118.

. ر.ك: صدوق، محمدبن علي بن بابويه ،كمال‏الدين، صص 256 به‏بعد.

. طبرسي، فضل‏بن‏حسن، اعلام‏الوري ،ص‏616;سليمان،كامل،يوم‏الخلاص،ص‏147.

.صدر،سيدمحمد،تاريخ‏الغيبة‏الصغري ،ص 417.

. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 52،ص‏380.

. مقصود خادمان و اهل بيت آن حضرت ويا همان سي نفري كه همراه حضرت هستندكه در روايات به آنها اشاره شده است.

. نعماني، محمدبن ابراهيم، كتاب‏الغيبة، ص‏170 ، حديث اول; بشارة‏الاسلام، ص 164 ;كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 140 ;صافي،لطف‏الله،منتخب‏الاثر،ص‏251،باب‏26.

. نعماني، محمدبن‏ابراهيم، همان، ص 173.

. sachedia, Op. Cit,125 ، به نقل ازتاريخ سياسي غيبت‏امام دوازدهم، ص 219.

. براي روشن شدن اين موضوع دراحاديث منقوله، دقت‏شود و به تاريخ‏سياسي غيبت‏امام‏دوازدهم، صص‏220-219مراجعه گردد.

. حكيمي، محمدرضا، خورشيدمغرب،ص‏44.

. كليني ،محمدبن يعقوب ،همان ،باب في‏تسميه من‏رآه عليه السلام، ح 1.

.طوسي، محمدبن‏حسن، همان، ص‏356،ح‏317.

. صدوق ، محمدبن علي بن بابويه، همان،ج 2، ص 483 ، ح 4; طوسي ، محمدبن حسن ،همان ، ح 247 ; طبرسي ، احمدبن‏علي‏بن‏ابي‏طالب، الاحتجاج، ج 2، ص 469 .

. مجلسي، محمدباقر، همان، ج 2، ص 88 .

. كتابهايي كه در قرون اوليه غيبت‏نگاشته شده است، به جاي «نواب‏» بيشتر«سفراء»و«ابواب‏» و «وكلا» تعبير شده است.

.عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن‏العباس بن عبدالمطلب.

. فياض، علي‏اكبر، تاريخ اسلام، ص 207.

. ابوالفداء، عمادالدين اسماعيل، المختصرفي‏اخبارالبشر، ج 1، ص 212.

.صدر، سيد عيسي، تشيع و ستمگران وجنايتكاران تاريخ، ص 219; به نقل از تاريخ‏يعقوبي، ج 3، ص 198.

. مسعودي ، علي بن حسين، مروج الذهب،ج 4، ص 11; تاريخ ابن‏الوردي، ج‏1 ، ص 232;الشيعه في التاريخ، ص 206.

. همان ، ص 103.

. همان، ص 51; اصفهاني، ابوالفرج،مقاتل‏الطالبين، ص‏395; ابوالفداء، همان، ج‏2،ص‏38; طباطبايي، سيدمحمدحسين، همان،ص 26.

. اصفهاني، ابوالفرج، همان، صص‏396-395; طباطبايي، سيدمحمدحسين،همان، ص 216.

. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 413.

. همان، ص 432.

. مفيد ، محمدبن‏محمدبن‏نعمان، الارشاد،ص 345.

ماهنامه موعود ـ شمار 4